eitaa logo
فتح‌المبین✌️🇵🇸
134 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
45 فایل
…وَ قسم‌ به حقیقتِ نور که پیروزیِ‌ روشن نزدیک است!🌠 @fatehan_doreh ⇜عصارھ‌ ڪانال+ +کپی؟ - مستحبه! صحبتی چیزی؟ https://daigo.ir/pm/Gk33Yv اللهم الرزقنا نگاه مهدی...👀:)!
مشاهده در ایتا
دانلود
فتح‌المبین✌️🇵🇸
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور 🔻شهدا آرام بخش اند،شهدا اطمینان بخش اند با شهدا قاطی بشید... 📍منبع:کانال را
سردم شده در این طوفان بی رحمی ها به هر سمتی قدم بر می دارم تا آغوشی امن پیدا کنم،روبه رو می شوم با گرگ هایی که قصد دریدن مرا دارند. در این بیابان سرد می دوم به دنبال سراب زندگی که فقط از دور زندگی نامیده می شود. لبانم خشکیده و صورتم آغشته به خاک سوزناک این صحرا شده است. هر چه پیش می رود،طوفان بدتر می شود و من راهی جز تسلیم شدن ندارم. زانو می زنم در بلند ترین تپه و دستانم را که ردی از کبودی  و خون بر آن جا مانده را در شن های نرم فرو می برم. سرم را به زیر می اندازم و از ته دل زار می زنم. مسبب این اتفاقات خودم هستم و بس. منی که با دوری از خویش و خدا به این بیابان تنهایی و بلا تبعید شدم تا چیزی به جز نابودی انتظارم را نکشد. باد رقص کنان می آید و چادر مشکی خاکی شده ام را در جلوی صورتم به اهتزاز در می آورد و من حتی روی نگاه کردن به ارثیه مادرم را ندارم. جنون یا نا امیدی نمی دانم کدام ولی باعث می شود چادری که گذشته ام را مثل فیلمی در جلوی چشمانم به تماشا در می آورد را از خودم بخواهم دور کنم. ولی نمی دانم چه می شود که به جای دور شدن،این دوزخ عیان؛مرا در بغل خودش سخت می فشارد و من دیگر احساس سرما نمی کنم. دیگر در این بیابان تنها نیستم.انگار خدا مرا سخت در آغوش گرفته و من بوی بهشت را تند تند در سینه خویش جای می دهم و دعا دعا می کنم تا این لحظه تمام نشود. با بوسه باد گرم پشت پلک چشمانم،آرام آرام چشمانم را باز می کنم. دیگر احساس تنهایی نمی کنم. آرام آرام قدم بر می دارم به سمت بهشت. تابلویی از دور نور می پراکند به سمت قلبم و‌ مرا هدایت می کند به آن سو. روی تابلو با دست خطی زیبا نوشته شده "اینجا قدمگاه زهرا است" و منی که شرمنده تر از شرمنده فقط آرام آرام اشک می ریزم و‌ به جلو می روم. به سمت محل عروج و آسمانی شدن بهترین بندگان خدا ولی قلبم انگار مرا سرزنش می  کند که اینجا باید دوید ،مثل هاجر میان دو کوه باید دوید؛باید دوید و‌ زار زد برای این جاماندن و تلف شدن قدم هایم را تند می کنم و دویدن که نه،پرواز می کنم به سمت طلائیه چادرم را محکم میان دستانم می گیرم شاید به حرمت ارثیه مادرم،مرا در این قطعه آسمانی راه دهند‌. خودم را در آغوش خاک هایی که در دل خون های پاک زیادی را جای داده اند،می اندازم و مهر سکوتی که بر لبانم خورده بود را می شکنم و ضجه می زنم برای خودم برای این درد و پرت شدن به گودال آتش و تنهایی نمی دانم چقدر می گذرد ولی همانجا خوابم می برد. دیگر سردم نیست،دیگر نمی ترسم چون من دیگر تنها نیستم. زمانی که بیدار می شوم دوباره بغض گلویم را می فشارد و جای قلبم را چنگ میزنم،من طاقت جدا شدن از اینجا و دوباره مردن را ندارم من تازه زنده شده ام و نمی خواهم باری دیگر دنبال سراب زندگی بدوم. سرم را بلند می کنم که گله کنم ولی چشمانم به روی چیزی ثابت می شود. به سمت چیزی که انگار چشمانم می خواهند تکذیبش کنند ،خودم را  مثل کسی که از گنجش محافظت می کند،می اندازم. لباس خادمی  خوش فرمی که اسم من روی آن خوش می درخشد،درون من‌ آشوبی به پا می کند. و دست خطی زیبا در کنار آن بر روی برگه ای کوچک مرا در بهت فرو می برد. "مجبور به رفتن نیستی.خادم شهدا شدنت مبارک" تمام زندگیم در آن لحظه از جلوی چشمانم مثل برق و باد می گذرد و مثل پتکی بر سرم می کوبد. و به من یاد آوری می کند که من هرگز تااین لحظه انقدر خوشحال نشده بودم:) لباس را غرق بوسه می کنم و‌ با صورتی که غرق گریه از خوشحالی ست،خاک های بهشتی را سجده می کنم. و این لباس و چادر چه زیبا سرنوشتیست وقتی که غروب خورشید باشد و تو با چادری که رقص کنان در باد به اهتزاز در می اید،با فرم خادم شهدا بودنت با پای پیاده به روی خاک‌ها قدم برداری تا نماز مغرب و عشا را در کنار شهدا در قطعه بهشتی اقامه کنی. !
بهارعشق را گره می زنم به زمستان تنهایی تا از دل سرد این غم ،شکوفه های آمدنت ظهور کنند. سلام بر صاحب گمشده این زمان نفرین شده سلام بر غریب ترین آشنای عشق که لبریز شدن از سراب های پر داد و‌ قال را به لبریز شدن از عشق او ترجیح دادیم. ای خورشید دل شکسته،مخاطب دعای نماز شب هایت را ببخش. ای ذکر فراموش شده قنوت هایمان،دلیل گریه هر شبت را ببخش. کاش دستانم آنقدر پاک بودند که‌ دل شکسته شده ات را با منتظر واقعی بودن،بند می انداختم. ولی این آدم‌ غرق در گناه هنوز هم به دریای بخشش و مهربانی تو چشم امید دارد و خودش را وقف آمدنت می کند شاید بعد از ظهورت گلی شود سر راه تو که پر عبایت بوسه ای بر گلبرگ هایش بزند و برای همیشه بهشتی شود :)
فتح‌المبین✌️🇵🇸
برنامه‌ای‌دارین؟! ۱۳روز‌دیگه...روز‌ولادت‌آقامونه... ولادت‌کسی‌که‌الان‌آواره‌طرد‌شده‌اس! (روایته!) و‌
۵روز‌دیگه‌مونده... تاتولد‌پدرمان‌مهدی‌علیه‌سلام❤️! جانم‌به‌فدایش‌که‌در‌شهر‌های‌ما‌غریب‌میگردد... ولی‌دریغ‌از‌توجه‌کوتاه‌ما‌به‌حال‌او! و‌جالب‌اینجاست... او‌دل‌نگران‌ماست! به‌خاطر‌درد یتیمی! که‌ما‌آنرا‌احساس‌نمیکنیم! برسد‌روزی‌که‌آبرومند‌شوم‌و‌سرم‌را‌بالا‌بگیرم‌‌در‌نزدتان! برسدروزی‌که‌از‌شوق‌دیدار‌باشما‌جان‌دهم‌💗... و‌دوباره‌زنده‌شوم‌با‌دستان‌مبارک‌شما! و درنهایت‌دعامیکنم... برسد‌روزی‌که‌در‌آغوشت‌جان‌دهم‌مولایم!!
برسد‌آن‌صبحی‌که پنجره‌را‌باز‌کنم... و‌بگویند‌خبر‌آمد‌،خبری‌آمده‌است! آنکه‌منتظرش‌بودی‌،آمده‌است!
به‌جایی‌رسیده‌ایم که‌اعتراف‌میکنم: حال‌ِهیچکداممان‌ خوب‌نیست ! و‌دنیایی‌که‌پدر‌ بالای‌سرش‌نباشد اینگونه‌است! وشاید‌با این وجود هنوز‌نفهمیده‌ایم پدر‌نداریم!
فتح‌المبین✌️🇵🇸
به‌خدا‌قسم دنیا‌بعد‌از‌این‌شب‌دیگه‌قابل‌تحمل‌نخواهد‌بود مگر‌با‌ظهور! به‌خداقسم... اگه‌آقامون‌نیان‌،ب
--¦🌙♥️¦-- مثل اشتیاق روزه‌دار به لحظه‌ی زلال افطار... مثل اشتیاق شب‌زنده‌داران به نجوای رازگونه‌ی سحرگاه... مثل اشتیاق عطشناک میهمانان ماه خدا به خنکای حیات بخش باران... ...به تو مشتاقم... دیدنت مثل لحظه‌های افطار پیچیده در پژواک ربنا... و من تمام لحظه‌های ناب این ماه به یاد توام ... به یاد آمدنت ... به یاد بوییدنت ... به یاد شنیدنت ... من مشتاق توام...:) یا مُقَدِّرَ الْخَیْر یا رازِقَ الْخَیْر •|اَلـّٰهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجْ|• ❲فاتحان‌مصافـ |ᶠᵃᵗᵉʰᵃⁿ-ᵐᵃˢᵃᶠ❳