eitaa logo
فتحِ روایت
310 دنبال‌کننده
45 عکس
26 ویدیو
0 فایل
ارتباط @Rezayeto
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گویا آقای پزشکیان در اکثر امورات کارشناس نیست جز تفسیر قرآن و شرح نهج البلاغه!! به عنوان یک پزشک ادعا میکنه من در خیلی از امور کارشناس نیستم و باید به کارشناس رجوع کنید... کاش در تفسیر و شرح قرآن و نهج البلاغه هم همین دیدگاه را داشت... کاش علما در مقابل این تفسیر به رای ها که سبب گمراهی است سکوت نکنند!! تفسیرهایی که ما را یاد این آیه می اندازد... زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا... برای اغفال مؤمنان سخنان آراسته و ظاهر فریب اظهار کنند... کانال فتح روایت @fathe_revayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گذری بر شرح نهج البلاغه در مورد دختران بدون روسری توسط آقای پزشکیان؛ کسی که خود را در اکثر امور کارشناس نمی داند اما در تفسیر و شرح نهج البلاغه، صاحب نظر است! کانال فتح روایت @fathe_revayat
چقدر این فراز از عرفه انسان را شرمنده میکند فَبِاءَىِّ شَىْءٍ اَسْتَقْبِلُکَ یا مَوْلاىَ اى مولاى‏ من با چه وسیله‏ اى با تو روبرو شوم؟، اَبِسَمْعى اَمْ بِبَصَرى اَمْ بِلِسانى اَمْ بِیَدى اَمْ بِرِجْلى اَلـَیْسَ کُلُّها نِعَمَکَ آیا با گوشم، یا با دیده‏ ام، یا با زبانم، یا با دستم، یا با پایم، آیا این همه نعمت هاى تو نزد من نیست؟ عِندى وَبِکُلِّها عَصَیْتُکَ و من به همه اینها تو را معصیت کردم... 🙏امروز همه خون شهدای خدمت را واسطه کنیم و دعا کنیم که خدایا به خاطر معصیت ها و ناشکری های گذشته، نعمت داشتن دولت مردان اصلح را از ما نگیر... 🙏اللهم عجل لولیک الفرج کانال فتح روایت @fathe_revayat
پنجشنبه، ۱۸ ذی الحجه سال دهم قمری ؛ حوالی ظهر اهالی یمن،عراق و مدینه و...هنوز به محل افتراق مسیرشان در جحفه نرسیده بودند که از دور دست، تلالو آبگیری کنار چند درخت بیابانی کهنسال، چشم را نوازش می داد. همان برکه ای که به آن غدیر می گفتند؛ غدیری که در منطقه خم به انتظار واقعه ای بزرگ نشسته بود. آفتاب به حدی سوزان بود که حاجیان عبا را بر سر خود کشیده بودند. خیلی نگذشت که از طرف رسول (ص) خدا ندایی رسید: متوقف می شویم! آنهایی که جلوتر رفته اند برگردند و آنهایی که هنوز نرسیده اند به ما ملحق شوند. همهمه ای به پا شده بود؛ یعنی این خبر چقدر مهم است که باید در زیر این آفتاب سوزان ابلاغ شود! مغداد و سلمان و عمار به دستور رسول خدا (ص) به سمت درختان کهنسال رفتند تا محفل و منبر را مهیا کنند. بعد از صلاه ظهر، رسول الله به بالای منبری که از سنگ و جهاز شتر ساخته شد رفت و علی را نزد خود فراخواند. مردم با خود زمزمه می کردند؛ یکی می گفت: من علی را از کودکی می شناسم. او مولود کعبه است. او همان کسی است که در خانه رسول خدا (ص) بزرگ شد؛ پیامبر (ص) او را در آغوش می گرفت؛ او را می بویید؛ او را می بیوسید؛ لقمه در دهانش می گذاشت.... یکی از خویشان رو به همراهش گفت: او همان کس است که خلافتش در یوم الدار امضا شده بود.همانجا که رسول خدا(ص) فرمود: بعد از من علی (ع) وصی است؛ علی وارث است؛ علی خلیفه است...چقدر ابوطالب را دست انداخته بودند؛ می گفتند: زین پس باید از فرزند نوجوانت تبعیت کنی.. دیگری می گفت: او همان کسی است که جانش را در دست گرفت و در لیله المبیت، جای رسول الله (ص) آرامید...بالای سرش رسیدند و گفتند: محمد کجاست؟! او گفت: مگر او را به من سپرده بودید که خبرش را از من می گیرید! یکی از بدریان می گفت: او طلایه دار بدر است. هنوز کینه اش را بر دل دارند. دیگری از مجاهدتش در احد می گفت: همانجا که آسمان در شان علی (ع) به سخن در آمد و لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار سر می داد... یکی از خندق و نبردش در مقابل عبدود می گفت همانجا که به قول رسول الله (ص) همه ایمان بر همه کفر فائق آمد. یکی هم از خیبر و پرچم داری علی دم می زد.... اما در این بین بعضی از نگاه ها سنگین تر شده بود. یک چشمِ زهرا (س) به رسول الله (ص) بود و چشم دیگرش به ابالحسن(ع). رسول (ص) خطبه را با ستایش خدا آغاز کرد. بعد از حمد خداوند از آیه ای که بر او نازل شد سخن به میان آورد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته... فرمود: خداوند ماموریتی بر دوشم نهاده است که بدون انجام آن رسالتم را انجام نداده ام. همه منتظر پیام رسول خدا (ص) بودند. چشمان هزاران نفر به لبان رسول الله (ص) دوخته شده بود. یعنی رسول خدا (ص) چه پیامی دارد. سکوت همه جا گرفته بود.لبان وحی باز شد.نبوت به امامت پیوند خورد. من کنت مولا فهذا علی مولا اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.. به ناگه، آسمان رنگین تر شد.خورشید به وجد آمد.زمین فراخ شد.ریگ های بیابان دل در دلشان نبود و سبوح قدوس می گفتند.فرشتگان آسمان به صف شده بودند و همخوانی می کردند؛ لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار.آبگیر غدیر جوشش پیدا کرد.عرشیان و فرشیان به هم تهنیت می گفتند.صدای بخ بخ همه جا را گرفته بود. مردان دست در دست علی (ع) و زنان دست در آب با علی بیعت کردند. برکه غدیر چه منظومه ای را در قلبش به تصویر کشید؛ خورشید نبوت، نورش را به قمر ولایت تابید تا انعکاس آن شب های ظلمانی را مهتابی کند. اما در این میان، صدای پچ پچ عده ای زیر یک سایبان مسقف، تبسم را از لبان پیغمبر (ص) ربود.شیطان با همه اعوان و انصارش، به تکاپو افتاده بودند. می دانستند اگر دیر بجنبند، عدل علی (ع) هلاکشان می کند.روی دوش اصحاب نشسته بودند و وسواس الخناس نجوا می کردن و شر حاسد را به اذا حسد می رساندند. در گوش یکی می گفتند! رسول حرف خود را می زند یا حرف خدا را؟ در گوش دیگری می گفتند، ما هم اگر جای او بودیم، خلافت را به اهل خانه خویش می سپردیم! به دیگری می گفتند، اصلا علی جوان است؛ از عهده کار بر نمی آید. به ناگه ابن جراح کنار شیخین نشست. سعد ابن عباده دستی بر محاسنش کشید،عبدالرحمن ابن عوف به عثمان اشاره کرد. تبسم از لبان کوثر رفت. به ناگه چادر مادر (س) خاکی شد. دست حسن از دست مادر رها شد.حسین لبانش خشکید. زینب چشم از حسین بر نمی داشت! عمار خودش را به علی نزدیک تر کرد! ابوذر از فضیلت علی می گفت. سلمان نزدیک اهل بیت نشسته بود که به یک باره فرازهای آخرخطبه غدیر قلب همه را آرام کرد. أَلَا إِنَّ خَاتَمَ الْأَئِمَّةِ مِنَّا الْقَائِمُ الْمَهْدِي‏  أَلَا إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ أَلَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِين قائم می آید... منتقم می‌رسد.. فرازهایی که غدیر را به ظهور می رساند. فتح روایت @fathe_revayat
در آستانه‌ی پیروزی... مسلم به کاخ عبیدالله نزدیک شده بود؛ چیزی تا پیروزی نمانده بود؛ ابن زیاد حربه‌ی آخر را به کار گرفت و نُطقش بر شدیدترین تحریم های اقتصادی و نظامی باز شد: هرکس در مقابل ما بیایستد سهمش از بیت المال قطع می شود... و اُلقِیَت تلکَ العَرّآفَةُ مِنَ العَطاء... هرکس در مقابل ما بایستد مال و خونش برای ما حلال است و حَلالَ لَنا مالُهُ و سَفکُ دَمِهِ... هر که با ماست عطایش زیادتر می‌شود و تکریمش بیشتر... فَمُنّوا اهلَ الطاعَةِ الزِّیادَةَ و الکَرامَةَ... به یکباره ورق برگشت و مردم دست از یاری نائب امام برداشتند و متفرق شدند... !! فَلَمّا سَمِعَ مَقالَتَهُم النّاسُ اَخَذُوا یَتَفَرَّقون کاخ عبیدالله به لرزه افتاده... به قله نزدیکیم... دوباره عده ای می‌خواهند ما را از تحریم ها بترسانند... کانال فتح روایت @fathe_revayat
وَلَا تَنَازَعُوا... وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ ۖ وَاصْبِرُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ اختلاف نکنید! سست می شوید؛ شوکتتان از میان می رود؛ صبوری کنید... کانال فتح روایت @fathe_revayat
راننده تاکسی که حدود ۱۰۰ نفر رو متقاعد کرده بود به آقای جلیلی رای بدهند! ✍ تو مسجد بودم که یک مرد میانسال که چندان اطلاعی از موضوعات نداشت و سادگی از سر و روش می‌بارید از در وارد شد؛ تو هول و ولای نتیجه انتخابات بودیم که اونم وارد بحث شد و از رأيی که به پزشکیان داده بود می‌گفت! انگار از سادگی پزشکیان خوشش اومده بود. دیدم با یک توضیح مختصر میشه نظرش رو تغییر داد، بنده خدا چندان آگاه به انتخابش نبود! داشتم از برنامه های جلیلی و ضعف آقای پزشکیان براش میگفتم که یهو یکی دیگه به من اضافه شد و اونم با من هم‌صدا شد و از خطر برگشت به دولت روحانی میگفت و حسابی از اصلح بودن جلیلی صحبت کرد...خلاصه طرف متقاعد شد که اینبار به جلیلی رای بده... از مسئولیت پذیری اون آقایی که با من همراهی کرد تشکر کردم! بهم گفت: من راننده تاکسی هستم و تا الان با پونصد نفر صحبت کردم و حدود ۱۰۰ نفر رو هم قانع کردم؛ میگفت: تقریبا با همه مسافران سر صحبت رو باز میکنم، راننده بود اما جامعه شناس خوبی بود؛ می‌گفت: مطمئن باش این آقا خانواده اش رو هم به نفع آقای جلیلی میاره پای صندوق. راستش تو دلم به خاطر مسئولیت پذیریش قبطه خوردم و سعی کردم از این به بعد بیشتر مایه بزارم و بیشتر آبرو خرج کنم... دیشب با یکی از اقوام که از وضعیت موجود می نالید تماس گرفتم، پای گلایه هاش نشستم، کمی باهاش صحبت کردم و تا حدودی همدردی کردم، جالبه که این قشر،دنبال یک گوش برای صحبت کردنه؛ بیشتر از اینکه صحبت کنم پای درد و دلهاش نشستم؛ ما غالبا از این اقشار دور هستیم...خلاصه از لزوم انتخاب درست گفتم، از برنامه محوری آقای جلیلی گفتم‌. اون هم بخشی از صحبت هام رو تایید میکرد؛ فکر میکنم تونسته باشم اونو راضی به رای دادن به آقای جلیلی کرده باشم... خلاصه رفقا، همه بیایم تو این هفته آبرو بزاریم...برای خدا بیایم پای کار..‌.یدالله مع الجماعه.... باور کنیم میشه... حتی اگر نظر یک نفر رو جلب کنیم باید وظیفمون رو انجام بدیم... کانال فتح روایت @fathe_revayat
اینجا ساری؛ سه راه کشاورزی! به آقای کفاش گفتم: کفشم قابل تعمیره؟ یک نگاه به کفشم انداخت و گفت: نه! یه آقای حدود ۶۰ ساله که این کنار نشسته بود رو به من کرد و گفت: این آقا ماشین دوخت نداره و کارهاش رو دستی انجام میده؛ باید برید داخل شهر تا تعمیرش کنند؛ الان هم تو این گرونی، کفش نو نمیشه خرید... تا دیدم حرف گرونی اومد وسط و باب گفت و گو باز شد، گفتم: اگه به یه آدم خوب رای بدیم، اوضاع بهتر میشه... گفت: ۴۰ ساله رای نمیدم؛ چه من رای بدم و و چه ندم یکی رئیس جمهور میشه... گفتم: خلاصه باید کمک کنیم اونی که بهتره رای بیاره... گفت: من کسی رو نمیشناسم! گفتم آقای جلیلی رو میشناسم آدم خوبیه، آدم پاک دستیه، اگه خواستی پوستر برنامه هاش تو ماشینم هست براتون میارم...احساس کرد دارم باهاش صادقانه صحبت میکنم؛ گفت: آره برام بیار؛ اگه سخته خودم تا پای ماشینت میام ازت میگیرم!!. گفتم: نه حاجی، خودم میارم.جَلدی رفتم و پوستر رو تقدیمش کردم... نمی دونم راضی به رای دادن میشه یا نه... ما مامور به وظیفه هستیم، نتیجه با خداست... هنوز به کار اون راننده تاکسی فکر میکنم که دیروز بهم گفت: تا الان با حدود پونصد نفر از مسافرهام صحبت کردم و حدود ۱۰۰ نفر از اونها رو راضی کردم به آقای جلیلی رای بدن! کانال فتح روایت @fathe_revayat
یه دل شیر، وسط بازار‌‌روز ساری دیدم یه خانم از کنار این جوونی که صاحب مغازه بود رد شد و گفت: رای خودت رو نسوزون و به جلیلی رای نده؛ اون فلان.....؟!صاحب مغازه هم لبخند ملیحی زد. فهمیدم نظرش به جلیلی هست... خلاصه یه گفت و گویی کردیم...گفت: چندین نفر از مشتری هام که اصلا رای نمی‌دادند رو راضی کردم که به جلیلی رای بدن. یهو بنری که از ستاد گرفته بودم رو تو ماشینم دید و گفت میدی به مغازه بزنم آخه جای مغازه ام سر نبش و تو دید عمومه...گفتم واقعا بنر رو بدم میزنی به شیشه‌ی مغازت؟ گفت: آره... منم بنر رو دادم بهش و وسط شلوغی بازار، رو شیشه ی مغازش چسبوند... چند تا مغازه دار هم دورش جمع شده بودند و بهش می‌گفتند: اگه جلیلی رای بیاره بهمون اکبرجوجه میدی؟!😊 خلاصه دل شیری داره که وسط این بازار داره اینطوری تبلیغ جلیلی رو میکنه... خدا به روزیش برکت بده🙏 کانال فتح روایت @fathe_revayat
چقدر خلاقانه کانال فتح روایت @fathe_revayat
کار برای انقلاب، قبل از طلوع آفتاب! حدود ۴:۳۰ صبح، قبل طلوع آفتاب، دو تا نوجوون که حق رای هم نداشتن، در حال رفتن به شهر بودن تا برای آقای جلیلی تبلیغ کنند! اومدم عکس بگیرم، گفتند از چهرمون نگیر.... این بچه ها از خیلی از مدعیان جلوترند... کانال فتح روایت @fathe_revayat
آتش به اختیار در خیابان قارن ساری این دعوت نامه تو دست یکی از نوجوون ها بود که ازش عکس گرفتم؛ میگفت: از این دعوت نامه، پونصد تا چاپ کردیم و تو خیابون قارن ساری توزیع کردیم... میگفت: این دعوت نامه رو خودمون طراحی کردیم... ارزشمند بودن این کار رو زمانی بیشتر فهمیدم که متوجه شدم هزینه‌ی ۳ میلیونی چاپ این دعوت نامه ها رو خودشون دادند! کانال فتح روایت @fathe_revayat
ستاد پزشکیان مازندران چه خرجی می‌کنند؟! در حالی که به خاطر نبود پشتوانه مالی گسترده، بعضی از بچه ها با پول جیبشون برای آقای جلیلی پوستر تبلیغاتی چاپ میکنند؛ ببینید ستاد آقای پزشکیان چه سفره ای پهن کرده، اجاره ی سالن های مختلف شهر از باشگاه فرهنگیان و هلال احمر و سید رسول حسینی و دعوت از چهره ها... فقط میلیون ها تومن هزینه تبلیغات این جشنه چه برسه به خود جشن... کاش شفاف کنند که این هزینه ها از کجا تامین میشه؟!. کانال فتح روایت @fathe_revayat
با یک پدر پیر، حوالی دخانیات ساری از اقشاری که کمتر بهشون توجه میشه همین پدر‌مقام های عزیز هستن... شاید بگم جزو راحت ترین گفت و گو هاست... با یک تواضع دوست داشتنی گفت: کسی رو خوب نمیشناسم! یک برگه‌ی کوچیک از برنامه های آقای جلیلی تقدیمش کردم؛ با دست های پر مهر و چروکیده اش عینکش رو از جیبش بیرون آورد و برگه رو مطالعه کرد؛ گفتم حاجی جان چیکار میکنید، خیلی صادقانه به برگه‌ی تو دستش اشاره کرد و با یه صدای خسته و آروم گفت: به همین رای میدم... کانال فتح روایت @fathe_revayat
یارگیری در ۲۰ کال📞 ارسالی از مخاطبین شهر ساری ✍ یه شماره از ۲۰ کال بهم دادن ، زنگ زدم گفتم در مورد انتخابات میشه ۲،۳ دقیقه وقت تون بگیرم ؟! با سوالاتم متوجه شدم به پزشکیان رأی دادن گفتم به نظر شما بین دو بزرگواری که کاندید هستند کدام یک راه شهید رئیسی را ادامه می‌دهند؟ گفت آقای پزشکیان. گفتم آیا به نظر شما برنامه‌های ایشون شبیه برنامه‌های آقای رئیسی است؟ گفت بله. گفتم آیا شما می‌دانید که ایشان نماینده آقای روحانی هستند؟ گفت آقای روحانی خوب بود! گفتم آیا شما قطعی‌های برق در تابستان را یادتان هست؟! آیا یادتان هست برای یک قوطی روغن این فروشگاه و آن فروشگاه می‌رفتیم؟! آیا یادتان هست برای گرفتن دو عدد مرغ باید کارت ملی ارائه ارائه می‌دادیم ؟! گفت بله، گفتم آیا دوست دارید به دوران ذلت و قطعی برگردیم؟ گفت نه ! گفتم ، برایش گفتم و گفتم و گفتم ، از تفاوت مبنایی این دو گروه برایش گفتم. در نهایت پرسید نظر رهبری چیست گفتم کسی از رای ایشان خبر ندارد، آیا برای شما مهم است؟ گفت بله. گفتم احتمالا نظر ایشان آقای پزشکیان نیست چون افکار و برنامه‌های آقای پزشکیان به طور مبنایی با نظرات رهبر اختلاف دارد. گفت اگر بدانم آقای جلیلی آدم خوبی است خودم ،همسرم ، فرزندانم و دیگران را نیز تشویق می‌کنم به ایشان رای بدهند. در پایان از او بابت اینکه صبورانه به صحبت‌هایم گوش داد و انقدر منطقی برخورد کرد تشکر کردم و برای خودش و خانواده ش طلب عافیت و عاقبت بخیری داشتم. کانال فتح روایت @fathe_revayat
هدایت شده از فتحِ روایت
یه دل شیر، وسط بازار‌‌روز ساری دیدم یه خانم از کنار این جوونی که صاحب مغازه بود رد شد و گفت: رای خودت رو نسوزون و به جلیلی رای نده؛ اون فلان.....؟!صاحب مغازه هم لبخند ملیحی زد. فهمیدم نظرش به جلیلی هست... خلاصه یه گفت و گویی کردیم...گفت: چندین نفر از مشتری هام که اصلا رای نمی‌دادند رو راضی کردم که به جلیلی رای بدن. یهو بنری که از ستاد گرفته بودم رو تو ماشینم دید و گفت میدی به مغازه بزنم آخه جای مغازه ام سر نبش و تو دید عمومه...گفتم واقعا بنر رو بدم میزنی به شیشه‌ی مغازت؟ گفت: آره... منم بنر رو دادم بهش و وسط شلوغی بازار، رو شیشه ی مغازش چسبوند... چند تا مغازه دار هم دورش جمع شده بودند و بهش می‌گفتند: اگه جلیلی رای بیاره بهمون اکبرجوجه میدی؟!😊 خلاصه دل شیری داره که وسط این بازار داره اینطوری تبلیغ جلیلی رو میکنه... خدا به روزیش برکت بده🙏 کانال فتح روایت @fathe_revayat
هدایت شده از فتحِ روایت
مجاهدت‌زهرایی در جوار امام‌زاده یحیی ساری ارسالی از یکی از خواهران ساروی ✍سر مزار شهدای گمنام در جوار امامزاده یحیی نشسته بودیم و با آدم هایی که میومدن اونجا صحبت میکردیم ، نزدیک اذان مغرب شده بود به دوستانم گفتم اون روبرو یه فروشگاه هست ۲ تا خانم فروشنده ش هستن بریم اونجا ؛ رفتیم دیدیم ۴ نفر نشستن . به نیت زمینه سازی ظهور امام زمان و قربه الی الله شروع به قیمت کردن وسیله ها کردیم ، خانم فروشنده کمی جدی بود و گارد داشت ، با دخترش که اونجا بود کمی شوخی کردیم ، چند تا وسیله انتخاب کردیم حساب کردیم و آخرین لحظه موقع خداحافظی گفتیم راستی تو انتخابات شرکت کردین؟ گفت نه ! گفتیم این دوره ؟ گفت نه ! گفتیم می‌خواین بگین چرا ؟ گفت بخاطر مشکلات زیاد اقتصادی و فشاری که رومون هست ، هرکس بیاد روی کار مردم رو فراموش می کنه و اوضاع همینه که هست... میخواد بدتر بشه ؟! از مشکلات زندگیش ، از سختی ها ، از فشارها گفت و گفت و ما هم تأیید کردیم و باهاش همدلی کردیم ... بعدش دلایل خودمون آوردیم و یکم صحبت کردیم. گفت از صبح خیلی ها اومدن در مورد انتخابات حرف بزنن ولی من حوصله شنیدن حرفاشون نداشتم و شما اولین نفراتی هستین که باهاشون صحبت کردم. در نهایت بهش گفتیم که برای آبادانی این کشور و جامعه ای شایسته برای آینده فرزندان مون ، به کسی رأی بدیم که اوضاع بدتر نشه ! مکث کرد ، نگاهمون کرد ... گفت باشه حالا تا جمعه ببینیم چی میشه! کانال فتح روایت @fathe_revayat
تبدیل یه مغازه خیاطی نقلی به ستاد آقای جلیلی در ساری این عزیزان از بچه های بسیجی مسجد امیرالمومنین (ع) واقع در پشت بیمارستان شفا ساری هستند. یکی از خانم های محل، مغازه خیاطی اش رو ستاد آقای جلیلی کرده و خانم ها هم کیک خونگی و شربت درست کردند و نوجوون های محل هم با پذیرایی مردم رو دعوت به حضور در انتخابات میکنند؛ البته با چاشنی رای به آقای جلیلی خیلی ها با یک لبخند و با یه روی باز می‌پذیرند... دم این نوجوون ها گرم🙏 کانال فتح روایت @fathe_revayat