#خاطرات
#شهید_عباس_بابایی8
🌷🌷🌷🌷🌷
#داداش_آمپول_زدن_را_یادم_بده :
پدرم در بهداری قزوین کار میکرد و ضمن کارش تزریقات هم انجام میداد.
من هم از دوران نوجوانی در داروخانه ای مشغول به کار شدم و برای همسایگان تزریقات انجام میدادم.
عباس که سه سال از من کوچکتر بود همیشه میگفت:«داداشی آمپول زدن را یادم بده.»
سرانجام با علاقه و پشتکار تزریقات را یاد گرفت.
بعد از مدتی متوجه شدم تعداد قابل توجهی از مشتریانمان کم شده و در پی علت گشتم تا روزی دیدم عباس پنهانی وسایل تزریقات را برداشت و رفت،به دنبالش رفتم و دیدم وارد خانه محقر و کوچکی شد.
جلوی در منتظرش ماندم وقتی بیرون آمد مرا دید سخت شگفت زده شد. گفتم: «پس تو مشتری های مرا شکار میکنی.»
عباس مظلومانه گفت:«داداشی!من آمپول میزنم اما پول نمیگیرم.»
شادی روح شهدا و سیدالشهدا #صلوات 🌷