#خاطرات
#شهید_عباس_بابایی25
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#دیه_دندان
خانه ای خریده بودم که یک طبقه اش را خودم مینشستم یک طبقه اش را هم اجاره داده بودم.
مستاجرم از قضا آدم کثیف و عیاشی بود و سر و صدای همه همسایه ها را درآورده بود.
عباس آمد و گفت: «داداشی! نگه داشتن این آدم معصیت داره، چرا بهش تذکر نمیدی؟» گفتم: «تذکر دادم، به گوشش نمیره.» گفت: «بندازش بیرون داداشی»
گفتم: «بدم نمیاد اما پول پیشش رو ندارم پس بدم»
گفت:«مگه برادرت مرده که لنگ پولی؟»
دو روز بعد با پول برگشت.پول را دادم و عذرش را خواستم و یک سال بعد پول عباس را بردم تا پسش بدم. قبول نمیکرد. ناراحت شدم گفت:«داداش! من بهت بدهکارم. یادت میاد بچه بودیم دعوامون شد و دندونت شکست؟ این پول دیه دندون توست.تورو خدا دستم رو رد نکن.»
شادی روح شهدا و سيدالشهداء #صلوات.🌷