#شهیدغلام_حیدر_رستمی
روایت #ننه_غلام و #رهبر
کسی نمیدانست نامش کبری عصمتی است. همه به او ننه غلام میگفتند، یعنی مادر غلام. تمام زندگی و هویتش غلام بود. چند بچه به دنیا آورده بود، بعضیها همان سر زا مرده بودند و بعضی هم بعد از چند ماه، با یکی دو سال. این پسر که سال 1322 به دنیا آمد، حلقهای در گوشش انداخت و نامش را «غلام حیدر» گذاشت تا غلام حلقه به گوش مولا باشد و به کرم و لطف مولا، برای مادرش بماند. غلام ماند و بزرگ شد، با سختی هم بزرگ شد. از مرگ پدرش خاطرهای مبهم داشت و بعد از آن، فقط مادر بود که کار میکرد تا غلام حیدر را بزرگ کند.
سال چهل و دو سرباز شد. وقایع پانزده خرداد و بعد از آن که پیش آمد، دل ننه غلام هزار راه رفت، اما این شروع نگرانیها بود. مسیر زندگی، غلام رستمی جوان را وارد ارتش کرد و او نظامی شد تا هر روز در گوشهای از کشور باشد و مادر تنها.
سال پنجاه و هفت با همسر و فرزندانش، در پادگان سنندج زندگی میکردند. هنوز شیرینی پیروزی انقلاب بر ذائقهاش ننشسته بود که گروهکهای ضد انقلاب به پادگان حمله کردند و آنجا محاصره شد. چند خانه سازمانی ارتش را با خمپاره ویران کردند و بسیاری از نیروها با خانوادههایشان شهید شدند. تمام راههای ارتباطی قطع شده بود، طوری که غذا و آب نیروهای داخل پادگان را با هلی کوپتر میآوردند و شهدا و مجروحین را میبردند!
این روزها ننه غلام، بیشتر وقتها در حرم امام رضا بود، مشغول دعا و گریه، برای سلامتی تنها فرزندش، تا اینکه با سفر آیتا... طالقانی به کردستان، محاصره پادگان، موقتاً شکسته شد و غلام رستمی سی و پنج ساله توانست به مشهد برگردد. مادر دور پسرش میگشت و برایش اسفند دود میکرد و ذکر میگفت.
غلام خانهای خرید تا مادر از آوارگی و اجاره نشینی نجات پیدا کند. خانهای در بلوار ابوذر محله احمدآباد مشهد.
چند ماهی بیشتر مشهد نبودند که اعزام شد به تربت جام و چند ماهی از آنجا بود که جنگ شروع شد و ننه غلام پسرش را از زیر قرآن رد کرد تا به جبهه برود. هر روز در کوچه و خیابانهای اطراف خانه، حجلهای برپا میشد و عکس شهید جوانی بر آن، ننه غلام هم برای این جوانها گریه میکرد، هم از تصور روزی که غلام شهید شود. اما انتهای این گریهها همیشه خودش گریز میزد به کربلا و برای سیدالشهدا میگریست که بابی انت و امی و نفسی و مالی و ولدی....
ننه غلام اگر سرش میرفت، جلسه روضهاش عقب نمیافتاد. آن وقتها هم که آه در بساط نداشت، از درآمد کارگری در خانههای مردم، پولی را کنار میگذاشت برای روضه. آقای رفیعی روضه خوان ثابت منزل ننه غلام بود، از جوانی تا آن موقع که در مشهد و کل ایران معروف شد و در حرم امام رضا دعا و قرآن میخواند. گاهی در خانه جای سوزن انداختن نبود و گاهی فقط خود ننه غلام بود و روضه خوان.
سال شصت و چهار، غلام رستمی، در یکی از عملیاتهای محدود ارتش در غرب کشور، حضور داشت، بعد از علمیات، روز بیست و چهارم آبان، با چند سرباز، در یک خودرو به سمت سردشت در حرکت بودند که ماشین روی مین میرود و منفجر میشود.
حالا سختترین کار، رساندن خبر شهادت غلام به مادرش بود. همه فرزندان غلام و دامادهایش و عروسهایشان قصه را میدانستند، اما ننه غلام نمیدانست. یکی، دو روز طول کشید تا کم کم به مادر گفتند که غلام حلقه به گوش حضرت حیدر هم نماند و رفت. و باز او تنها ماند.