#خاطرات
#شهید_عباس_بابایی24
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
آ#موزش_قرآن
درجه من در کلاس از همه بالاتر بود و طبعا «ارشد» بودم. چند روزی از تشکیل کلاس ها گذشت، دانشجوی تازه واردی به ما ملحق شد که نامش عباس بابایی و درجه اش از من بالاتر بود بنابراین ایشان باید ارشد میشد اما او خیلی عادی مثل بقیه از من اطاعت میکرد. رفتم و جریان را به مسئول ساختمان گفتم، آمد سر کلاس تا ارشدیت را به عباس تحویل دهد اما عباس زیر بار نرفت و گفت:«من ترجیح میدهم ایشان ارشد باشد نه من.»
فردایش برای چندمین بار از عباس خواستم طبق مقررات، ارشدیت را از من تحویل بگیرد، آخرش گفت: «آقای دربندسری! از اول این دوره شما ارشد بودی، تا آخرش هم خودت باش. به کسی هم در این باره حرفی نزن.» و همین شد باعث دوستی ما دونفر.من نماز و نیاز مرتبی نداشتم، قرآن هم نمی خواندم. همین دوستی باعث شد هم نماز و نیازم رو به راه شود، هم در کنار عباس شروع کنم به حفظ کردن بعضی آیات قرآن.
شادی روح شهدا و سيدالشهداء #صلوات.🌷