#خاطرات
#شهید_عباس_بابایی5
🌷🌷🌷🌷🌷
#توجه_به_حق_الناس
برای امتحانات ثلث سوم میرفتیم باغ های اطراف قزوین تا درس بخوانیم.
یک بار من و یکی-دو نفر از بچه ها رفتیم تو یکی از باغ ها تا زردآلو بخوریم.
عباس گفت: « نروید. بدون اجازه حرومه.»
گفتیم: « سخت نگیر، مگه چقدر میخوریم؟»
از قضا صاحب باغ سر رسید و گرفتمان زیر کتک. عباس آمد جلوی چوب صاحب باغ ایستاد و گفت: «مشدی ! اینا مقصر نیستن، منو بزن. من از این ها بزرگ ترم، باید جلوشون رو می گرفتم، مقصر اصلی منم»
بنده خدا صاحب باغ مانده بود که چه بگوید.
شادی روح شهدا و سیدالشهدا #صلوات 🌷