eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
506 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
187 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرکشتگی با منافقین! سال ۱۳۰۵ در روستای هودرج به دنیا آمد. شش ماه بعد پدرش تصمیم می‌گیرد برای همیشه هودرج را ترک کند و به اسدآباد برود. حدود ۲۰سال در باغچه‌ای پایین‌تر از محله قلعه‌بالا به کار کشاورزی و دامپروری مشغول می‌شوند. بعد به پیرشمس‌الدین رفته و شغل کشاورزی را در این روستا از سر می‌گیرند. در مکتب‌خانه سیدهادی از مهاجرین گرجستانی جنگ جهانی دوم که در روستای موسی‌آباد ساکن بوده، سواد خواندن و نوشتن آموخته و ملقب به "میرزا" می‌شود و علاوه بر کتابت، به دعانویسی برای اهالی می‌پردازد. میرزاعباس مجددا در سال ۱۳۵۲ به اسدآباد مهاجرت کرده و همزمان با امور زراعت در روستا، در بلوار پهلوی(بلوار شهیدبهشتی) با احداث مغازه‌ رنگ و ابزار به امرار معاش می‌پردازد. میرزا عباس پس از تشرف به حج در سال ۱۳۶۲ امور میرزایی و دعانویسی را کنار گذاشته و به "حاج‌عباس" مشهور می‌شود. در طول جنگ تحمیلی او به همراه ۵ فرزندش به صورت مداوم و گاه مستمر در جبهه‌های جنگ حضور داشته و طی این فریضه، دو فرزندش؛ علی‌اکبر و فتحعلی در سال‌های ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ به شهادت می‌رسند. حاج‌عباس پس از شنیدن اشغال اسلام‌آباد غرب، خود را به میدان دفاع در منطقه چهارزبر رسانده و پنجم مرداد ۱۳۶۷ سینه‌اش آماج گلوله‌های منافقین می‌شود و تن مجروحش در بیمارستان‌های نمازی شیراز، طالقانی و بقیةالله تهران بارها مورد عمل جراحی قرار گرفته و با روش کلوستمی (شکم باز) عمرش را تا ۱۳۷۰/۱۰/۲۹ سپری می‌کند. روحش شاد و هم‌نشین فرزندان مجاهدش باد. https://eitaa.com/joinchat/2249458362Cf790b32c92 🔹 لينك کتیبه‌ی درد (علی‌رستمی)
بسیجی عارف، شهید مرتضی شعبانی متولد: اسدآباد محله قلعه بالا ۱۳۳۰ تحصیلات: ششم ابتدایی شغل در پشت جبهه: آهنگر رسته خدمتی در جبهه: معاون گروهان سوم از گردان ۱۵۹ زُهَیر لشکر انصارالحسین علیه‌السلام شهادت: عملیات بیت‌المقدس۲ کردستان عراق ۱۳۶۶/۱۰/۳۰ عارف کامل مرحوم حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی رضوان‌الله تعالی علیه پس از شنیدن خاطره‌‌ای از بسیجی شهید مرتضی‌شعبانی به وجد آمد و از راوی این خاطره (مرحوم علی شعبانی) می‌پرسد؛ این آقا الآن کجاست و کارش چیست؟ در جواب می‌شنود که او در پشت جبهه آهنگر بود و .... در جبهه رزمنده و در عملیات آخر فرمانده بود که به شهادت رسید. حضرت آیت‌الله در فقدان شهید شعبانی آهی می‌کشد و می‌فرماید: «او عارفی حقیقی بوده؛ هر بار بر مزارش رفتی از جانب من نائب‌الزیارةباش؛ مدیونی اگر نباشی!» پی‌نوشت: شرح کامل خاطره در صفحه بعد آمده است.
حضرت علامه حسن‌زاده آملی رضوان‌الله علیه پس از شنیدن خاطره‌ای از شهید مرتضی شعبانی می‌فرمایند؛ «او [شهید مرتضی شعبانی] عارفی حقیقی بوده؛ هر بار بر مزارش رفتی از جانب من نائب‌الزیارةباش؛ مدیونی اگر نباشی!» و اما شرح کامل خاطره که از مصاحبه با مرحوم علی شعبانی استخراج شده است: قبل از ورود به منطقه عملیاتی بیت‌المقدس۲، گردان ۱۵۹ اسدآباد همدان صبح روز ۲۶دی‌ماه ۱۳۶۶ پس از خروج از مرز و عبور از پل سیدالشهدا در منطقه‌ای بنام مقر شهید شکری‌پور مستقر شد. برف به شدت می‌بارید. قرار شد برای در امان ماندن از سرما و برف، چادرها را برپا کنیم. برادر اسحاق الوندی فرمانده گروهان سوم بود و برادر مرتضی شعبانی معاونش. حدود ده چادر سهم گروهان ما بود. زمین حاشیه جاده منتهی به شهر ماووت عراق مملو‌ از برف بود و قرار شد چادرها را آنجا برپا کنیم. کف هر چادر را با یک گونی مملو از فضولات خشک حیوانی پوشانده و روی آن یک برزنت انداختیم. چادر را روی آن برپا کرده و بعد روی آن پتو کشیدیم و خلاصه آنکه جان نیروها را از شر کولاکی که‌ پس از برف می‌آمد حفظ کردیم. آن روز در حین خالی کردن گونی فضولات حیوانی یکی از بسیجیان، مشاهده‌ی تکه‌ای از فضولات خیس برایش چندش آور شده و با ترشرویی فریاد زد: «اُه, اٌه ؛ شانس ما را می‌بینی؟! توی گونی ما لاس گاو ریختن؛ حالم به‌هم خورد!» مرتضی شعبانی با شنیدن این جمله از همسنگر خود سخت آشفته شد. حرف‌هایی زد که‌ اگر غیر از او بود، بیشتر به مزاح شبیه بود تا ارائه یک درس و نصیحت اخلاقی. مرتضی گفت: استغفرالله، استغفرالله! برادر جان مرا ببخش، ولی همین لاس که‌ تو از دیدن آن حالت به هم می‌خورد و ابروهایت را کج و معوج می‌کند؛ از انعام الهی است و چه بسا اگر من و تو نتوانیم شکر این‌گونه نعمت‌ها را به‌جا بیاوریم، دچار کفران نعمت و موجب قهر الهی شویم. همین فضولات خاک را غنی می‌کند و درختان و سبزی‌ها را تغذیه می‌کند. همین فضولات ما را از شر سرما نجات می‌دهد؛ ... تا دیر نشده استغفرالله بگو؛ چه بسا امشب یا فردا شهید شویم و فرصت توبه نداشته باشیم! آن اتفاق و این سخنان برای ما یک کلاس و یک درس بود. کلاسی که‌ استاد آن (پس از چهار روز تحمل سختی‌های کولاک و برف در ارتفاعات ماووت و نبرد با دشمن بعثی) شهد شیرین شهادت را سر کشید و به ملاقات رفیق اعلی شتافت. کمتر از ۴روز بعد، مرتضی از کردستان عراق به بهشت رفت و مرا پس از مجروح شدن، روانه بیمارستان کردند. پس از بهبودی نسبی دوباره به حوزه علمیه قم برگشتم. در کلاس فلسفه، مبحث «اشارات» حضرت علامه حسن‌زاده آملی شرکت داشتم و نمی‌دانم چه شد که‌ ماجرای آن اتفاق قبل از عملیات بیت‌المقدس۲ به ذهنم آمد و با اجازه حضرت استاد برایش نقل کردم. آیت‌الله حسن‌زاده آملی پس از شنیدن این خاطره‌ از شهید مرتضی‌شعبانی به وجد آمد و از من پرسید این آقا الآن کجاست و کارش چیست؟ در جواب گفتم او در پشت جبهه آهنگر بود و در جبهه رزمنده و در عملیات آخر فرمانده بود و شهید شد. حضرت آهی کشید و فرمود: «او عارفی حقیقی بوده؛ هر بار بر مزارش رفتی از جانب من نائب‌الزیارةباش؛ مدیونی اگر نباشی!» پی‌نوشت: الف:) بسیجی شهید مرتضی شعبانی/ متولد: اسدآباد محله قلعه بالا ۱۳۳۰ / تحصیلات: ششم ابتدایی/ شغل در پشت جبهه: آهنگر/ رسته خدمتی در جبهه: معاون گروهان سوم از گردان ۱۵۹ زُهَیر لشکر انصارالحسین علیه‌السلام/ شهادت: عملیات بیت‌المقدس۲ کردستان عراق ۱۳۶۶/۱۰/۳۰ ب): گوشه‌ای از مصاحبه با آقای علی شعبانی، روحانی گردان ۱۵۹ زهیر در عملیات بیت‌المقدس۲ که توسط اینجانب علی رستمی ساعت ۱۵ نهم بهمن۱۳۹۵ در اسدآباد انجام شده است. ج): این خاطره پس از تدوین به رویت و تایید راوی خاطره رسید. https://eitaa.com/joinchat/2249458362Cf790b32c92