هدایت شده از کانال متن روضه
کربلایی علی کرمیباب الحرم _ علی کرمی.mp3
زمان:
حجم:
8.06M
|⇦•روایت ست که ..
#روضه و اشعاری زیبا در توسل به امام زمان روحی له الفدا و حضرت اباعبدالله علیه السلام _ کربلایی علی کرمی •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
آیت الله مجتهدی (ره)؛
اجابتِ دعا در لقمۀحلال است ..
#لقمه_حلال بخور
یواش هم بگویی الهی العفو
خدا قبول میکنه!!☺️
#دو_خط_منبر
🆔 @babolharam_net
🖥 www.babolharam.net
#حاج_حسین_یکتا
در خاطرات حاج خانم خالقی پور (مادر شهیدان خالقی پور) داریم که اول زندگی به حاجآقا یه حرفی میزنه. میگه حاجآقا! من که نوعروس و تازه عروسم از همه خواستههام میگذرم؛ تو بخاطر خواستههای من نمیخواد خودتو به سختی بندازی؛ نمیخواد کسب درآمدت رو سخت کنی و یهو خدایی نکرده حلال و حروم قاطی بشه. من از خواستههام میگذرم، تو فقط #یک_لقمه_حلال بیار خونه تا ما یک نسل رو برای امام زمان"عجلاللهفرجه" تربیت کنیم.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
اگه ما میخوایم راجع به خاطرات شهدا بخونیم، باید ببینیم پدر حاج قاسم چه لقمهای رو توی خونه آورد. که حاج قاسم گفت: اُشهِدُ بالله، بابام یک لقمه شبههناک توی خونه نیاورد. که باباش میگه اگه میدیدم کسی یک ذره مالش اشکال داره باهاش قاطی نمیشدم.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
حاج قاسم درب خونه #مادر_شهید میایستاد و منتظر میموند تا مادر شهید که رفته بیرون برگرده و حاج قاسم گوشه چادر اون مادر شهید رو ببوسه و بگه مادر برای کارهامون دعا کنید!
🍃🍃🍃🍃🍃
حاج قاسم از پشت دیوارههای بصره که همینطوری الکی به پشت دیوارههای بیت المقدس نرسیده؛ سوریه کامل سقوط کرده و یک سوم از عراق که از دست رفته همینجوری الکی که آزاد نمیشه. #پایه و اساس اینها توی اون #شیر_مادر و اون #لقمه_حلال باباست.
بچهها اینها رو دقت کنید!
🕊@fatholfotooh🕊
#لقمه_حلال
شهید محمد فرخی راد🌷
کلاس های سوادآموزی را همان روزهای اول اسارت راه انداخت. امکاناتی که نبود. از هر روشی که می شد به اسرا سواد یاد داد استفاده می کرد. از نوشتن با گچ و ذغال روی کف سیمانی آسایشگاه تا خط کشیدن با چوب روی خاک های کف محوطه اردوگاه. گاهی هم جعبه های خالی تاید را می گذاشت توی آب خیس بخورد. بعد لایه لایه جدا می کرد و از آنها به عنوان کاغذ استفاده می کرد و کتاب فارسی و ریاضی دبستان طراحی می کرد.
او را همیشه به خاطر داشتن یک تکه مداد شکسته یا یک خودکار که کِش رفته بود، می گرفتند و به شدت شکنجه می کردند. گاهی ساعت ها او را زیر مشت و لگد و کابل و چوب می گرفتند و آنقدر می زدند تا خودشان خسته و نیمه نفس می افتادند روی زمین!
چندین بار به او گفتم: «مَش مُحَمد! چرا آخه اینقده اصرار داری به معلمی! خب این بساط کلاس و درس رو جمع کن! اینا بالاخره یه بلایی سرت میارن!»
برای کارش دلایل زیادی داشت. اینکه نباید فرصت را تلف کنیم. اینکه معلوم نیست چند روز اینجا اسیر باشیم و آینده نامعلوم است. باید از فرصت ها استفاده کنیم. برای روحیه بچه هم خیلی مفید است.
گفتم: حتماً باید اتفاقی برات بیفته؟! دیگه نمی خوای تمومش کنی؟! سرش را انداخت پایین و گفت: « احتمال دارد دولت حقوق معلمی ام را به خانواده ام بدهد. من در مقابل آن حقوق مسئول هستم. من باید اینجا کار کنم تا نانی که فرزندانم می خورند حلال باشد.»
#سبک_زندگی
https://eitaa.com/fatholfotooh