#خاطرات
#شهید_عباس_بابایی22
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#پناه_به_قرآن_بردن
یک سال بعد از عروسی مان،یکی از رفقای عباس دعوتش کرد به میهمانی.وقتی رفتیم خانه اش،دیدیم اوضاع مجلس خیلی زننده است.عباس چند دقیقه ای تحمل کرد؛اما بالاخره از صاحبخانه عذر خواست و از خانه زدیم بیرون.داخل خانه خودمان که شدیم بغضش ترکید و زد زیر گریه.خودش را سرزنش میکرد که چرا در این مجلس شرکت کرده.آرام که شد،وضو گرفت و شروع کرد به خواندن قرآن.آن شب به قرآن و گریه عباس گذشت.
شادی روح شهدا و سيدالشهداء #صلوات.🌷