.
💢 سگِ دشمن شناس
راوی میگوید: همراه رسول الله صلی الله علیه و آله نماز صبح را خواندیم، سپس روی مبارکش را به ما کرد و شروع به صحبت با ما کرد، مردی از انصار نزد او آمد و گفت: ای رسول الله سگ فلان ذمّی لباسم را پاره کرد و ساق مرا زخمی کرد و از نماز با شما بازماندم،
وقتی روز دوم شد مردی دیگر از صحابه آمد و گفت: ای رسول الله سگ فلان ذمّی لباسم را پاره کرد و ساقم را زخمی کرد و مرا از نماز با شما بازداشت،
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر سگ درنده است کشتنش واجب است، سپس برخاست و ما همراه او برخاستیم تا به خانه مرد رسید.
انس پیش رفت و در زد، گفت: چه کسی بر در است؟ أنس گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله بر در شما است، گفت: مرد شتابان آمد و در را به روی پیامبر صلی الله علیه و آله باز کرد و گفت:
پدر و مادرم به فدای شما ای رسول الله چه چیز شما را نزد من آورده در حالی که من بر دین شما نیستم، اگر به دنبال من میفرستادید اجابت میکردم،
پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: به خاطر کاری که با تو داشتیم، سگت را بیاور که درنده شده و کشتنش واجب است، لباس فلانی را پاره و ساقش را زخمی کرده است، و امروز هم با فلانی چنین کرده،
مرد شتابان به سراغ سگش رفت و طنابی بر گردنش انداخت و آن را کشید و در اختیار رسول الله صلی الله علیه و آله قرار داد،
وقتی سگ به رسول الله نگریست به إذن خدای تعالی با زبانی فصیح گفت: سلام بر تو ای رسول الله چه چیز شما را به اینجا آورده و برای چه میخواهی مرا بکشی؟
فرمود: لباس فلانی و فلانی را پاره کرده و ساقشان را زخمی کردهای،
گفت: ای رسول الله مردمی که ذکر کردی منافقانی دشمن هستند، پسر عموی تو علی بن ابی طالب را دشمن میدارند، اگر این چنین نبودند با آنها کاری نداشتم، اما آنها علی را انکار میکنند و او را دشنام میدهند، تعصّب و غرور عربی مرا گرفت و با آنها چنین کردم،
گفت: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله این را از سگ شنید به صاحبش دستور داد به آن توجه نشان دهد و در مورد او سفارش کرد،
سپس برخاست که برود در این هنگام صاحب ذمّی سگ برخاست و گفت: ای رسول الله آیا میروی در حالی که سگم شهادت داد که تو رسول الله و پسر عمویت علی ولی خداست، سپس اسلام آورد و همه کسانی که در خانه او بودند یک یک اسلام آوردند.
📔 بحار الأنوار، ج۴١، ص۲۴۶
#پیامبر #داستان_بلند
❌ برای دوستان بفرست 😊👇
📡 @fazayell_amiralmomenin_Ali
⬅️#نمازشببخونیدفیضاعظم 😇 و زیادبگوئید👇
🤲اللهمعجللولیکالفرجبحقعمهیسادات
.
🌱 انار بهشتی
از امام باقر از پدرانش علیهم السلام روایت شده که حسین بن علی علیه السلام فرمود:
روزی کنار امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بودیم و در آنجا درخت انار خشکیدهای بود، در این هنگام تعدادی از دشمنانش بر او وارد شدند و کنار او گروهی از دوستدارانش بودند، سلام کردند، امر کرد بنشینند.
علی علیه السلام فرمود: من امروز به شما نشانهای مینمایانم که مانند سفره در بنی اسرائیل باشد، آنجا که خدا میفرماید: «إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ» (مائده، ۱۱۵)
{خدا فرمود من آن را بر شما فرو خواهم فرستاد و[لی] هر کس از شما پس از آن انکار ورزد وی را [چنان] عذابی کنم که هیچ یک از جهانیان را [آن چنان] عذاب نکرده باشم}.
سپس فرمود: به درخت نگاه کنید، در حالی که خشکیده بود، ناگهان آب در چوب آن به جریان افتاد، سپس سبز و پر شاخ و برگ شد و میوه هایش بالای سرمان آویزان شد،
آنگاه رو کرد به ما و به کسانی که دوستدارش بودند گفت: دستانتان را دراز کنید و برکنید و بخورید، گفتیم: بسم الله الرحمن الرحیم، کندیم و اناری خوردیم که هرگز چیزی بهتر و شیرین تر از آن نخورده بودیم.
سپس به کسانی که دشمنش بودند فرمود: دستانتان را دراز کنید و برکنید، دستانشان را دراز کردند، بالا رفت، هر چقدر که مردی از آنها دستش را به سوی انار دراز میکرد بالا میرفت، و چیزی نچیدند.
گفتند: ای امیرالمؤمنین حال برادرانمان چگونه است دستانشان را دراز کردند، چیدند و خوردند، و ما دستانمان را دراز کردیم و نرسیدیم؟
علی علیه السلام فرمود: بهشت نیز این چنین است، دست کسی جز دوستداران و یاران ما به آن نمی رسد و از آن دور نمی شود مگر دشمنان و کینه توزان ما.
وقتی رفتند گفتند: این از سحر علی بن ابی طالب است، سلمان گفت: چه میگویید «أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ» (طور، ١۵) {آیا این سحر است یا اینکه شما نمی بینید؟}
📔 بحار الأنوار، ج۴١، ص۲۴٩
#امام_علی #داستان_بلند
❌ برای دوستان بفرست 😊👇
📡 @fazayell_amiralmomenin_Ali
⬅️#نمازشببخونیدفیضاعظم 😇 و زیادبگوئید👇
🤲اللهمعجللولیکالفرجبحقعمهیسادات
.
🔹 همسایهٔ گرسنه
شبی جناب فقیه آقا سید جواد عاملی (شاگرد مرحوم بحرالعلوم) مشغول خوردن شام بود که کسی در خانه را کوبید. سید دانست که کوبندهٔ در، خادم علامه بحرالعلوم است،
پس خود شتابان نزد او آمد، خادم به سید گفت: شام بحرالعلوم را حاضر نمودهاند و او منتظر شماست. پس سید جواد با تعجیل روانه شد و به منزل بحرالعلوم وارد شد.
چون چشم بحرالعلوم به سید افتاد شروع کرد به عتاب کردن و گفت: خجالت نمی کشید و از خدا نمی ترسید؟ عرض کرد: مگر چه شده؟
فرمود: مردی از برادران تو هر شب و روز با خرمای زاهدی (نوعی خرمای درجه پایین) زندگی میکرد آن هم با قرض ونسیه گرفتن، و هفت روز برایشان میگذرد که طعم برنج و گندم نچشیدهاند و چیزی غیر خرمای زاهدی نخوردهاند. امروز به جهت شام رفته از آن خرما بگیرد، بقال جواب کرده و گفته قرض شما زیاد شده است. پس با دست خالی برگشته و خود و عیالش امشب بی شام ماندهاند، و تو خوش میگذرانی و غذا میخوری و حال آنکه خانه او به خانه تو متصل میباشد. و تو او را میشناسی و او فلان کس است.
سید جواد گفت: والله از حال او مطلع نبودم. بحرالعلوم فرمود: اگر به حال او مطلع بودی و شام میخوردی، یهودی وکافر بودی. این غضب من بر تو برای این است که چرا از احوال همسایهات بی اطلاعی و خبر از احوال او نداری، پس این مجموعه طعام را بگیر و با خادم من ببر بر در خانه او و به او بگو خوش داشتم که امشب شام را با هم میل کنیم و این کیسه را هم که در آن مقداری پول است، در زیر فرش یا حصیر او بگذار و مجموعه را هم برای او بگذار و برمگردان،
و آن مجموعه بزرگی بود که در آن طعام و
گوشت و غذاهای لذیذ گوناگون گذاشته شده بود. فرمود: من شام نمی خورم تا تو برگردی و خبر بیاوری که او شام خورده و سیر شده یا نه.
پس جناب سید جواد و خادم با مجموعه طعام رفتند به خانه آن مؤمن. سید مجموعه را از دست خادم گرفت و خادم برگشت. سید در را کوبید، مرد بیرون آمد،
سید گفت: خوش داشتم امشب شام را با شما میل نمایم. چون خواستند شام را میل کنند، آن مرد گفت: ای آقا، این غذای تو نیست زیرا این غذائیست نفیس و خوش طعم که عرب نمی تواند غذای به این خوبی درست کند و من نمی خورم تا خبر دهی مرا که از کجا آوردهای.
هر چه سید اصرار نمود او نخورد، آخرالامر مجبور شد قضیه را گفت. مرد مؤمن گفت: به خدا هیچ کسی از قصه من اطلاع نداشت و این امری است عجیب.
📔 فوائد الرضویه: ص۸۶
#داستان_بلند
❌ برای دوستان بفرست 😊👇
📡 @fazayell_amiralmomenin_Ali
⬅️#نمازشببخونیدفیضاعظم 😇 و زیادبگوئید👇
🤲اللهمعجللولیکالفرجبحقعمهیسادات