گرچه مسجد را گروهی با تجمل ساختند
اهل دل میخانه را هم با توکل ساختند
عشق جانکاه است یا جانبخش؟ حالا هرچه هست
عشقبازان بینِ مرگ و زندگی پل ساختند
سقف آگاهی ستونی جز "فراموشی" نداشت
این بنا را خشت بر خشت از تغافل ساختند
بیسبب مهماننواز مجلس ماتم نبود
این "گلابِ تلخ" را از "گریهء گل" ساختند
روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود
از همان آغاز ما را کمتحمل ساختند
#فاضل_نظری
#اکنون
#مجلس_عوام
@fazelnazari
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!
دیوانهها آواز بیآهنگ میخوانند
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند
کنج قفس میمیرم و این خلق بازرگان
چون قصهها مرگ مرا نیرنگ میدانند
سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ میخوانند
این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبیرنگ میخوانند
#فاضل_نظری
#اقلیت
#تماشا
@fazelnazari
پر میکشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده ست
#فاضل_نظری
@fazelnazari
ای کلبه متروک فروریخته بر خویش
ویرانه شدن چارۂ بیگانه شدن بود؟؟
#فاضل_نظری
@fazelnazari
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت
که زخمهای دل خون من علاج نداشت
تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکههای من از ابتدا رواج نداشت
@fazelnazari
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار
نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو
نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار
اگر به شهر روی طعنه های رهگذران
اگر به خانه بمانی غم در و دیوار
نمانده است تو را در کنار همراهی
که دوستانِ تو را می خرند با دینار
نه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکنده
که جمع کردنشان در کنار هم دشوار
به صبرشان که بخوانی؛ به جنگ مشتاق اند
به جنگشان که بخوانی؛ نشسته اند کنار
تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار
کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار
#فاضل_نظری
@fazelnazari
ز دل بریدن و دل بستن به یک طرف متمایل شو
که آنچه من ز تو می بینم؛ نه اشتیاق نه بیزاری ست
#فاضل_نظری
@fazelnazari
خوشبخت، یوسف به سفر رفته ی من است
یارِ سراغ یار دگر رفته ی من است
آینده و گذشته ی محتوم من یکی ست
تقدیر، خنجر به جگر رفته ی من است
این چشمهای که بر سر خود می زند مدام
فواره نیست طاقت سر رفته ی من است...
مست است و شوربخت که سر می زند به سنگ
دریا جوانی به هدر رفته ی من است
هر غنچهای که سر زند از خاک، بعد از این
لبخند یوسف به سفر رفته ی من است
#فاضل_نظری
#آن_ها
#خوشبخت
@ fazelnazari
در خیال آمدی و آینه قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد
#فاضل_نظری
@fazelnazari
هرچه در تصویر خود بهتر نگاه انداختم
بیشتر آیینه را در اشتباه انداختم
زندگی تصویر بود، ای عمر، برگردان به من
سنگ هایی را که در مرداب و ماه انداختم
عشق با من نا برادر بود، چون عاقل شدم
یوسف خود را به دست خود به چاه انداختم
تا دل پرهیزگارم را ببینم توبه کار
با شعف خود را در آغوش گناه انداختم
سر برون آوردم از مرداب، رو بر آفتاب
چون حباب از شوق آزادی کلاه انداختم
#فاضل_نظری
#آن_ها
#حباب
@fazelnazari
جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب
جهان رنگ تماشا از تماشای تو میگیرد
#فاضل_نظری
@fazelnazari
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری ست
بیچهاره تر شیری که صید چشم آهویی !
#فاضل_نظری
#عکس_نوشته
@fazelnazari