eitaa logo
دیوان فضل
275 دنبال‌کننده
331 عکس
256 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مخصوص امروز👆🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.49M
سینه زنی باحال وهوای حوادث روز:::: جلسه بصیرتی ((عاشقان ولایت))بامدیریت استاد ربانی
از زیرِ در، وقتی که زهرا را در آوردم گشتم به سختی، غنچه‌ای را پرپر آوردم اصلاً نمی‌دانستم آن لحظه، چه باید کرد ناگاه، پیشِ چشمِ زینب سر در آوردم او خیره خیره دید، وحشت کردنِ من را من بارِ زهرا را، به نزدِ حیدر آوردم او غنچه را دید و نظر بر باغچه انداخت قبری پِیِ دفنِ جَنینِ مادر آوردم از سینه‌ی سوراخ، چادر غرقِ در خون بود رفتم برایش چادر و هم معجر آوردم وضعِ بدی دیدم، علی فرمود: ای سلمان! رویش عبا اَنداز، عبایش را درآوردم با بردنِ مولا، دوباره او ز جا برخاست خود را پیِ زهرا بحالِ مضطر آوردم با دیدنِ دستانِ بینِ ریسمان مُردم بی‌دست و پا، دستی کمک بر کوثر آوردم مَردی یهودی، صحنه را دید و مسلمان شد گفتا: به ذهنم، یادِ فتحِ خیبر آوردم زهرا کمربندِ علی را می‌کشید، اما ناباورانه، قتلِ او را باور آوردم زیرِ غلافِ تیغِ قنفذ، دست و پا می‌زد دستم بزیرِ بازوانِ اَطهر آوردم خون بود کز، پهلو و دست و سینه‌اَش می‌ریخت چادر نمازِ خویش را، چون بستر آوردم یکسو، حسین و مجتبی را در بغل گیرم یکسو، فغان از گریه‌های دختر آوردم روزی رسید، این ماجرا در کربلا دیدم هرچه دعا کردم، اجابت کمتر آوردم می‌خواستم بهر اسیران، آب و نان آرَم اما ز صبرِ بانویم، چشمِ تر آوردم شعر:حاج محمود ژولیده https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
حکایت ۱۰ باب اول گلستان.mp3
12.58M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ حکایت شمارهٔ ۱۰   سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان   بر بالین تربت یحیی پیغامبر علیه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست درویش و غنی بنده این خاک درند و آنان که غنی ترند محتاج ترند آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی. به بازوان توانا و قوت سر دست خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده وگر تو می‌ندهی داد روز دادی هست بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی (🕌مشهدمقدس) 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
1.72M
سینه زنی وروضهٔ مختصردرعزای حضرت کوثرسلام الله علیهابانفس,.. محمد اسماعیل فضل الهی
فاطمیه شده واین دههٔ آخر را باید احیا بنمائیم چنان عاشورا 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 خیز و همدری ات ابراز نما باحیدر باحضورت به سرِسفرهٔ سوگ زهرا 🌒🌒🌒🌒🌒🌒 از: محمد اسماعیل فضل الهی 👇👇👇👇👇👇 دعوت عمومی(ده‍هٔ آخر) مکان:مسجدصاحب الزمان (میدان صاحب الزمان عج) زمان:بعدازنمازعشا 🌑🌑🌑🌑🌑🌑 سخنران: استاد فرازی نیا مداح: فضل الهی
۔(29).mp3
8.52M
ایستاده یه تنه از حق دم بزنه .. 🎙کربلایی حسین طاهری ‌ لبنان
هدایت شده از دیوان فضل
سحرخیزان به عشق روی مولا بصبح جمعه __برخیزیدازجای
  دست نوازشش دگر از کار مانده است بر بازویش مدال غم یار مانده است   با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده چون کوه پشت حیدر کرار مانده است   هر شب برای غربت و مظلومی علی تا صبح گریه کرده و بیدار مانده است   حالش وخیم تر شده از حرص و جوشها غصه زیاد خورده که بیمار مانده است   زینب حریف آن همه خونریزی اش نشد در کار این مریضه پرستار مانده است   از نحوه قدم زدنش حدس میزنم چشمان ضرب دیده او تار مانده است   کمتر شده تورم پلکش ولی هنوز بر پیکرش جراحت بسیار مانده است   هر ثانیه تنفس او کند میشود بد جور در میان در انگار مانده است   از پارگی پیرهنش چند رشته نخ با رنگ سرخ بر نوک مسمار مانده است   ای فضه لا اقل تو جواب مرا بده این جای پای کیست به دیوار مانده است؟   علی صالحی   ***************   اشعار مرثیه حضرت زهرا(س) - روز شهادت - یاسر مسافر   صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا و آماده ی رفتن شده است ام ابیها بنشینید ، ببینید که این آخر روزی ، نشسته است کمی نان ، بپزد بهر یتیمان شده است دست به زانو ، به این سو و به آن سو ، زده جارو همه ی خانه ی خود را و عوض کرده لباس های حسین و حسنش را ، گل پر محنش را ،  و می داد به زینب کفنش را ، همان پیروهنش را ، که با زحمت بسیار به اتمام رسانده صدا کرده کنون دختر خود را ، همان زینب کبری ، همان زینت بابا ، همان ثانی زهرا ، خدا ختم به خیرش کند این قصه ی اورا عزیزم ، امیدم ، ببین دختر من ، دلبر من مادر تو بار سفر بسته و حالا اگر اینجا بنشسته ، بدان امر مهمی است بدان مادر تو ، مادر غمزده ی خونجگر پرپر تو آخر راه است ، بدان مارد تو رفتنی است لیک تو می مانی و بابا ، تو می مانی و غم های علی شیر خدا ، حضرت مولا تو می مانی و حیدر ، تو ای مونس مادر ، تو ای دختر مضظر ، حواست به علی باشد هرگز نکنی گریه کنارش ، که بس باشد و بابای تو را آن دل زارش که از دست بداده همه دارو ندارش ، همه باغ و بهارش ، و سعی کن که نیفتد گذارش ،به آن کوچه ای که ماردت افتاد . * تو می مانی بغض حسن و چشم پر از اشک و ستاره ، همان چشم که بسیار ، شده خیره به دیوار ، به دیوار و در و کوچه و مسمار عزیز دل من آه تو می مانی و آن تشنه لب خانه ی ما ، پسر کوچک کاشانه ی ما ، آه تو می مانی و غم های حسینم برسان هر شب بی مادریش آب به لبهای حسینم مادری کن پسرم را و اگر رفت حسین کرببلا همره او باش در آن وادی غم بار ، در آن عرصه ی خون بار ، در آنجا که حسین بی کس و بی یار ، گرفتار گرفتار ، میان همه اغیار ، همه کافر و اشرار تویی تو فقط ای زینب من یار و مددکار تو هم مادر و هم خواهر و هم دلبر و هم لشگر اویی در آن موقع که شد عازم میدان اگر آب نداری ، به اشک پشت سرش آب ، به بالای سرش آیه ی قرآن ، به زیر گلویش بوسه بکاری ، نگذاری نگذاری برود تا به تن او کنی این پیرهن بافته ام را تو در بالای آن تل ، حسینت هم به مقتل ، نگه کن به گودال ، شده بی پر و بی بال ، به زیر چکمه ی پست ترینی ، تنش آه  چه پامال ، تنش آه  شده چال ، تنش پخش به صحرا ... سرش بر روی نی ها .... خدا یا خدایا * و آنگاه صدا می رسد از عرش،  زنی ناله کان ، مویه کنان  ، موی کنان ، دل نگران ، ناله زد ای وای   بنی قتلوک ، بنی قتلوک بنی قتلوک .....   یاسر مسافر   ******************   شام غریبان حضرت زهرا(س) - یوسف رحیمی   مِن بعد انیس آسمان باش ای خاک با شیون و اشک همزبان باش ای خاک پهلوش شکسته، بازویش مجروح است با یاس بهشت مھربان باش ای خاک افسوس خزان شده بهارم ، عید‌م گفتم که فراق را نبينم ديدم تابوت تو را به روی دوشم بردم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم در شیون و ناله و خروشم زهرا خونبار، دو چشم گریه پوشم زهرا دیدی که گذاشت جور این قوم آخر تابوت تو را به روی دوشم زهرا اندوه ‌فراق ، غربتي ديرين است پيشاني صبر بعد تو پُر چين است از قد شکسته علي روشن شد تابوت سبک ولی ‌غمت سنگين ا‌ست این تربت بی نشانه راز من و توست هم ناله‌ي این سوز و گداز من و توست بر دوش ببر شبانه زهرا را ، این فریاد بلند ا‌عتر‌ا‌ض ‌من و توست ای قوم ‌مرامتان ریا و حسد ‌ا‌ست بیداد و عداوت ‌شما ‌بی عدد است در محکمه عدل الهی بي شک این روی کبود روز ‌محشر سند است   یوسف رحیمی   *******************   دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی