eitaa logo
دیوان فضل
271 دنبال‌کننده
304 عکس
242 ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.49M
سینه زنی باحال وهوای حوادث روز:::: جلسه بصیرتی ((عاشقان ولایت))بامدیریت استاد ربانی
از زیرِ در، وقتی که زهرا را در آوردم گشتم به سختی، غنچه‌ای را پرپر آوردم اصلاً نمی‌دانستم آن لحظه، چه باید کرد ناگاه، پیشِ چشمِ زینب سر در آوردم او خیره خیره دید، وحشت کردنِ من را من بارِ زهرا را، به نزدِ حیدر آوردم او غنچه را دید و نظر بر باغچه انداخت قبری پِیِ دفنِ جَنینِ مادر آوردم از سینه‌ی سوراخ، چادر غرقِ در خون بود رفتم برایش چادر و هم معجر آوردم وضعِ بدی دیدم، علی فرمود: ای سلمان! رویش عبا اَنداز، عبایش را درآوردم با بردنِ مولا، دوباره او ز جا برخاست خود را پیِ زهرا بحالِ مضطر آوردم با دیدنِ دستانِ بینِ ریسمان مُردم بی‌دست و پا، دستی کمک بر کوثر آوردم مَردی یهودی، صحنه را دید و مسلمان شد گفتا: به ذهنم، یادِ فتحِ خیبر آوردم زهرا کمربندِ علی را می‌کشید، اما ناباورانه، قتلِ او را باور آوردم زیرِ غلافِ تیغِ قنفذ، دست و پا می‌زد دستم بزیرِ بازوانِ اَطهر آوردم خون بود کز، پهلو و دست و سینه‌اَش می‌ریخت چادر نمازِ خویش را، چون بستر آوردم یکسو، حسین و مجتبی را در بغل گیرم یکسو، فغان از گریه‌های دختر آوردم روزی رسید، این ماجرا در کربلا دیدم هرچه دعا کردم، اجابت کمتر آوردم می‌خواستم بهر اسیران، آب و نان آرَم اما ز صبرِ بانویم، چشمِ تر آوردم شعر:حاج محمود ژولیده https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
حکایت ۱۰ باب اول گلستان.mp3
12.58M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ حکایت شمارهٔ ۱۰   سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان   بر بالین تربت یحیی پیغامبر علیه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست درویش و غنی بنده این خاک درند و آنان که غنی ترند محتاج ترند آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی. به بازوان توانا و قوت سر دست خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده وگر تو می‌ندهی داد روز دادی هست بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی (🕌مشهدمقدس) 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
1.72M
سینه زنی وروضهٔ مختصردرعزای حضرت کوثرسلام الله علیهابانفس,.. محمد اسماعیل فضل الهی
فاطمیه شده واین دههٔ آخر را باید احیا بنمائیم چنان عاشورا 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 خیز و همدری ات ابراز نما باحیدر باحضورت به سرِسفرهٔ سوگ زهرا 🌒🌒🌒🌒🌒🌒 از: محمد اسماعیل فضل الهی 👇👇👇👇👇👇 دعوت عمومی(ده‍هٔ آخر) مکان:مسجدصاحب الزمان (میدان صاحب الزمان عج) زمان:بعدازنمازعشا 🌑🌑🌑🌑🌑🌑 سخنران: استاد فرازی نیا مداح: فضل الهی
۔(29).mp3
8.52M
ایستاده یه تنه از حق دم بزنه .. 🎙کربلایی حسین طاهری ‌ لبنان
هدایت شده از دیوان فضل
سحرخیزان به عشق روی مولا بصبح جمعه __برخیزیدازجای
  دست نوازشش دگر از کار مانده است بر بازویش مدال غم یار مانده است   با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده چون کوه پشت حیدر کرار مانده است   هر شب برای غربت و مظلومی علی تا صبح گریه کرده و بیدار مانده است   حالش وخیم تر شده از حرص و جوشها غصه زیاد خورده که بیمار مانده است   زینب حریف آن همه خونریزی اش نشد در کار این مریضه پرستار مانده است   از نحوه قدم زدنش حدس میزنم چشمان ضرب دیده او تار مانده است   کمتر شده تورم پلکش ولی هنوز بر پیکرش جراحت بسیار مانده است   هر ثانیه تنفس او کند میشود بد جور در میان در انگار مانده است   از پارگی پیرهنش چند رشته نخ با رنگ سرخ بر نوک مسمار مانده است   ای فضه لا اقل تو جواب مرا بده این جای پای کیست به دیوار مانده است؟   علی صالحی   ***************   اشعار مرثیه حضرت زهرا(س) - روز شهادت - یاسر مسافر   صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا و آماده ی رفتن شده است ام ابیها بنشینید ، ببینید که این آخر روزی ، نشسته است کمی نان ، بپزد بهر یتیمان شده است دست به زانو ، به این سو و به آن سو ، زده جارو همه ی خانه ی خود را و عوض کرده لباس های حسین و حسنش را ، گل پر محنش را ،  و می داد به زینب کفنش را ، همان پیروهنش را ، که با زحمت بسیار به اتمام رسانده صدا کرده کنون دختر خود را ، همان زینب کبری ، همان زینت بابا ، همان ثانی زهرا ، خدا ختم به خیرش کند این قصه ی اورا عزیزم ، امیدم ، ببین دختر من ، دلبر من مادر تو بار سفر بسته و حالا اگر اینجا بنشسته ، بدان امر مهمی است بدان مادر تو ، مادر غمزده ی خونجگر پرپر تو آخر راه است ، بدان مارد تو رفتنی است لیک تو می مانی و بابا ، تو می مانی و غم های علی شیر خدا ، حضرت مولا تو می مانی و حیدر ، تو ای مونس مادر ، تو ای دختر مضظر ، حواست به علی باشد هرگز نکنی گریه کنارش ، که بس باشد و بابای تو را آن دل زارش که از دست بداده همه دارو ندارش ، همه باغ و بهارش ، و سعی کن که نیفتد گذارش ،به آن کوچه ای که ماردت افتاد . * تو می مانی بغض حسن و چشم پر از اشک و ستاره ، همان چشم که بسیار ، شده خیره به دیوار ، به دیوار و در و کوچه و مسمار عزیز دل من آه تو می مانی و آن تشنه لب خانه ی ما ، پسر کوچک کاشانه ی ما ، آه تو می مانی و غم های حسینم برسان هر شب بی مادریش آب به لبهای حسینم مادری کن پسرم را و اگر رفت حسین کرببلا همره او باش در آن وادی غم بار ، در آن عرصه ی خون بار ، در آنجا که حسین بی کس و بی یار ، گرفتار گرفتار ، میان همه اغیار ، همه کافر و اشرار تویی تو فقط ای زینب من یار و مددکار تو هم مادر و هم خواهر و هم دلبر و هم لشگر اویی در آن موقع که شد عازم میدان اگر آب نداری ، به اشک پشت سرش آب ، به بالای سرش آیه ی قرآن ، به زیر گلویش بوسه بکاری ، نگذاری نگذاری برود تا به تن او کنی این پیرهن بافته ام را تو در بالای آن تل ، حسینت هم به مقتل ، نگه کن به گودال ، شده بی پر و بی بال ، به زیر چکمه ی پست ترینی ، تنش آه  چه پامال ، تنش آه  شده چال ، تنش پخش به صحرا ... سرش بر روی نی ها .... خدا یا خدایا * و آنگاه صدا می رسد از عرش،  زنی ناله کان ، مویه کنان  ، موی کنان ، دل نگران ، ناله زد ای وای   بنی قتلوک ، بنی قتلوک بنی قتلوک .....   یاسر مسافر   ******************   شام غریبان حضرت زهرا(س) - یوسف رحیمی   مِن بعد انیس آسمان باش ای خاک با شیون و اشک همزبان باش ای خاک پهلوش شکسته، بازویش مجروح است با یاس بهشت مھربان باش ای خاک افسوس خزان شده بهارم ، عید‌م گفتم که فراق را نبينم ديدم تابوت تو را به روی دوشم بردم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم در شیون و ناله و خروشم زهرا خونبار، دو چشم گریه پوشم زهرا دیدی که گذاشت جور این قوم آخر تابوت تو را به روی دوشم زهرا اندوه ‌فراق ، غربتي ديرين است پيشاني صبر بعد تو پُر چين است از قد شکسته علي روشن شد تابوت سبک ولی ‌غمت سنگين ا‌ست این تربت بی نشانه راز من و توست هم ناله‌ي این سوز و گداز من و توست بر دوش ببر شبانه زهرا را ، این فریاد بلند ا‌عتر‌ا‌ض ‌من و توست ای قوم ‌مرامتان ریا و حسد ‌ا‌ست بیداد و عداوت ‌شما ‌بی عدد است در محکمه عدل الهی بي شک این روی کبود روز ‌محشر سند است   یوسف رحیمی   *******************   دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
  ****************   اشعار فاطمیه - ایام شهادت - علی زمانیان   از سینه دگر آه شرر بار نکش برخیز ولی منت دیوار نکش من شانه نخواستم به جان بابا از دست شکسته این قدر کار نکش با اشک دلیل اشک مهتاب شدی هر نیمه ی شب همین که بیتاب شدی از بس که غذا نمیخوری مادر من در عرض سه ماه این همه آب شدی ای کاش که درد سینه غوغا نکند خیلی نفست فاصله پیدا نکند پهلوی تو را همین که دیدم گفتم این زخم خدا کند دهن وا نکند امروز یکی دو رنج مبهم داریم از چیست که ناخواسته ماتم داریم در بقچه روبرویمان دقت کن من فکر کنم که یک کفن کم داریم بیتاب حسین آمده تابش بدهی انگار بنا نیست جوابش بدهی اصلاً تو خودت بگو دلت می آید او تشنه شود نباشی آبش بدهی   علی زمانیان   *****************   اشعار مرثیه حضرت زهرا(س) – شام غریبان – سینا نژاد سلامتی   اینچنین بعد از تو "غربت" نیز معنا میشود چاه،تنها محرم یک مرد تنها میشود   هیچکس در پشت حیدر نیست دیگر،فاطمه! بعد تو حتی نماز او فرادی میشود   قطره قطره اشک از چشمان حیدر میچکد سهم او وقتی فقط رنج تماشا میشود   آب میریزد ولی گاهی توقف میکند زخم های پیکرت دارد معما میشود   هر قَدَر شب باشد و چیزی نبیند همسرت هر ورم زیر لباست زود پیدا میشود   آخرش این چوبها گهواره ی محسن نشد حداقل قسمت تابوت زهرا میشود...   سینا نژاد سلامتی   ****************   اشعار مرثیه حضرت زهرا(س) – در و دیوار – علی صالحی   وقتی که آسمان و زمین تار میشود دست سیاه فتنه پدیدار میشود   یارب ببین چگونه علمدار لافتی در حلقه طناب گرفتار میشود   در خانه ای که مجلس ترحیم مصطفی ست کوثر کتیبه در و دیوار میشود   هنگام ثبت واقعه غربت علی خون جوهر و قلم نوک مسمار میشود   بر بازویم نوشته که در کوچه شوهرم با یک غلاف تیغ عزادار میشود   وقتی که می دوم سوی حیدر؛نفس زدن... ...با سینه شکسته چه دشوار میشود   زینب مریز اشک که این تازیانه ها در کربلا برای تو تکرار میشود   علی صالحی   ****************   اشعار مرثیه حضرت زهرا(س) - ایام بستری – مجید لشگری   بی نهایتی مختصر   مثل هر شب نگاه مادر من ، خیره بر چارچوب در شده است آن قدر خیره مانده یک نقطه ، که نگاهش دوباره تر شده است   مادرم از گلایه ها سیر است ، مادرم نوجوان ولی پیر است مادرم بستری - زمین گیر است ، مادرم دست بر کمر شده است   زخم بستر برید امانش را ، سوخت آن قامت کمانش را طاقتش هرچه قدر کم شده است درد پهلوش بیشتر شده است   زن همسایه چند روزی پیش ، با گروهی عیادتش آمد با همین گوش خود شنیدم گفت: « فاطمه مثل محتضر شده است »   جامه ای کرد بر تن حسنش ، کفنی هم گذاشت دست حسین زینبش را فقط سفارش کرد نکند عازم سفر شده است:   « دخترم! کربلا برای حسین ، مثل خواهر نه! مثل مادر باش چون شنیدم که از مصیبت او سعد وقّاص با خبر شده است »   کربلا هیزم تر آوردند ، اشک از دیده ها در آوردند دامن خیمه های آل الله با همان شعله شعله ور شده است   بگذارید نوحه خوان بشوم بگذارید نیمه جان بشوم بگذارید قدکمان بشوم حرفی از کربلا اگر شده است   چهارده قرن مادرم زنده است نور او تا همیشه پاینده است شرح او بی نهایتی ابدی است قصه اش گرچه مختصر شده است   مجید لشگری   ****************   دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی  
nf00713078-1.mp3
2.35M
🔶️ بمناسبت فاطمیه 🔷️سوره: تکویر از ابتدا تا آیه ۱۹ 🔶استاد:سعیدمسلم 🔷️ کانال رسمی محمد اسماعیل فضل الهی
1.9M
زمزمه امیرالمومنین علیه السلام کناربسترحضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها _بانفس : محمد اسماعیل فضل الهی
4_5872709526297252055.mp3
21.6M
🏴 با مداحی : کانال: محمد اسماعیل فضل الهی (شاعروذاکر) https://eitaa.com/fazlll
دارم آتیش می‌گیرم از تب تو چرا رفتن شده وِرد لب تو مگه آرزو نداشتی همیشه بمونی عروس کنی زینبتو (نفس نفس که می‌زنی، نفس علی می‌گیره پهلو به پهلو که میشی ، چشام سیاهی میره)۲ (برای غربت من، چه آه سردی می‌کشی خدا میدونه فقط، شبا چه دردی می‌کشی)۲ دردت به جونم بمون ، خانوم خونم بمون. .. اصاً انگار، به تو دنیا نمیاد اینکه حتی نفست جا نمیاد به خدا می‌لرزه زانوی علی وقتی که، دست تو بالا نمیاد (نماز نافلت چرا، نشسته بود عزیزم بگو تو کوچه راهتو، کی بسته بود عزیزم)۲ با دستی که شکسته، اشک منو پاک می‌کنی تو میری و با خودت، زندگیمو خاک می‌کنی طاقت ندارم نرو، بمون کنارم نرو. .. دردت به جونم نرو، خانوم خونم نرو. .. شب و روزتو، به فکر رفتنی دیگه داری از همه دل می‌کنی یه بارم که چیزی خواستی از علی چرا داری حرف تابوت میزنی (کاشکی علی بمیره و ، نبینه رفتنت رو چجوری با دست خودم، کفن کنم تنت رو) ۲ (قرار بعدی ما، تو قتلگاهه کربلاست تنش رو خاک داغ و، سرش به روی نیزه‌هاست)۲ شهید بی سر حسین، غریب مادر حسین... https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
1.06M
زمزمه _سینه زنی(فاطمیه) محمد اسماعیل فضل الهی
528K
روضهٔ حضرت زهرا سلام الله بسیار جانسوز(بانفس: محمد اسماعیل فضل الهی)
838.2K
یازهرا:شعروصدا(محمد اسماعیل فضل الهی)
838K
زمزمه: فاطمیه فضل الهی
753.9K
،قرآن(فضل الهی)
اگر چه شمع وجود تو گرم سوختن است بخند خنده تو التیام دردِ من است منم عمیق ترین زخمِ پایدار،علی منم غریب ترین مردِ روزگار، علی پر است غربت من از همین تجلی ها چقدر بی محلی دیدم از محلی ها به رغم بی رمقی عزم هم کلامی کن تو لااقل به منِ مرتضی سلامی کن دلیلِ شادی من،هم نشینِ غم شده ای شبیهِ پیرِزنِ سالخورده، خم شده ای مرا به ماتمِ دستاس ها دچار نکن خودم برایِ تو نان می پزم، تو کار نکن تنورِ گرم، برای پَرَت خطر دارد برای سوخته هر شعله ای ضرر دارد *یه بار درِ خونه سوختی،دیگه نمی خوام دمِ تنور بایستی،داغه...* شکوه ِ کاخ ِ امیدش خراب شد، حیدر تو آب رفته ای از شرم آب شد،حیدر غروب آمد و خورشید وار دور شدی رشیده بودی و یک دفعه جمع و جور شدی بیا به خواهش من گوش کن ،بلند نشو به التماس حسن گوش کن،بلند نشو هنوز چشمِ حسن مثلِ ابر می بارد هنوز تکّه آن گوشواره را دارد میان کوچه،همین اوج ماجرایش بود: تمامِ صورتِ تو نصفِ دست‌هایش بود چه ضربه ای به تو زد آن حرام‌زاده‌ ی پست سه ماه رد شده امّا هنوز رَدَّش هست سه ماه می شود این صحن، بی رواق شده سه ماه می شود این خانه، بی چـراغ شده ببخش فاطمه جان، پشت در، تک افتادی تمام هستیِ خود را برای من دادی یکی نگفت به دیوار، بی‌پناهی تو یکی نگفت به مسمار، پا به‌ ماهی تو شکست آینه ات، سنگ شد مصمم تر اشاره کرد به قنفذ، مغیره! محکم تر حریمِ سبز تو را باغ یاس خواهم کرد برای ماندن تو التماس خواهم کرد زهرای حیدر... بعد تو دنیا نمی سازه به ما، دنیای حیدرد زهرای حیدر... حرفِ رفتن میزنی،می لرزه دست و پای حیدر زهرای حیدر... روی زخمای تنت مرهم از اشکم گذاشتم شرمنده م آخه،تو برام سنگ تموم گذاشتی و من کم گذاشتم...زهرای حیدر... حلالم کن، حیدر نیومد می زدنت،کاری ز دستم ... همسایه ها دیدن،صداشون در نیومد حلالم کن... یا اهل العالم! این شبا بگین بلند گریه کنه هر کی می تونه آماده باشین امشبُ امام حسن میخواد یه کم روضه بخونه ای داد بیداد! سن و سالی که نداشتم مادرم تو کوچه افتاد ای داد بیداد! هر دفه یادش می افتم می زنم با گریه فریاد حلالم کن! مادر افتادی دیدم... من هر چی قد بلندی کردم نرسیدم در اومد از اون موقع موهای سفیدم حلالم کن... سادات مجلس! خیلی شرمنده ام آخه باید بگم زهرا رو خیلی بد زد... مقتل نوشته،پیش چشمای حسن به مادر شما لگد زد... از این به بعدش من نمی تونم دیگه این روضه رو بدم ادامه... ای گریه کن ها، حرف آخرم یه خط روضه گریز به شهر شامه... دل شب تو صحرا،کمک نداره... نامرد نزن، سه ساله که کتک نداره... اون که قباله فدک نداره... https://eitaa.com/fazlll کانال شعر مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
955.5K
یاحسین غریب مادر تویی آگه از دل من یه گوشه چشم تو بسه واسه حل مشکل من منم عاشق ولایت تویی مصباح هدایت می‌خوام آقا امشب ازتو فقط امضای شفاعت 🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌 جلسه هفتگی عاشقان ولایت 🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌
علیهاالسلام 🔹یک آسمان کبوتر🔹 عطر تن پیمبر از این خانه می‌رود بال ملک معطر از این خانه می‌رود از اینکه مهر مادر من آب بوده است هر چشمی آمده، تَر از این خانه می‌رود وقتی در آخرین نفسش آه می‌کشد یک آسمان کبوتر از این خانه می‌رود... حیف از گلی که خانه‌نشینی نصیب اوست حیف از گلی که پرپر از این خانه می‌رود دیدی چه زود گرد یتیمی به دل نشست دیدی چه زود مادر از این خانه می‌رود... هر جا که می‌روی برو ای دل ولی بدان راه بهشت آخر از این خانه می‌رود 📝 دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی