#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
خون ابوتراب که بر صورتش چکید
فریاد جبرییل به گوش زمین رسید
گوشینماند در همهیشهر ؛ آن سحر
جُزاینکهصوت"قَدقُتِلَالمُرتَضی"شنید
وقتی پسر عموی عزیزش شهید شد
در آسمان رسول خُدا پیرهن درید
خون گریهکردچشم فلک در غم علی
ازآن بهبعد بود فَلَق سُرخ شُد شَدید
درهای آسمان به روی او گُشوده بود
وقتطلوعِفجرکهمُرغ از قفس پرید!
افتاده بود در دل محراب غرق خون
از فرط درد پاشنه بر خاک میکشید
زهرا همینکه دید چه کردند با علی
سیلیبهرویخویشزد؛آهازجگرکشید
زینب همینکه دید چه کردند با پدر
پیشاز رسیدن بهخرابه قدش خمید
بعد از علی؛حسین پناه عقیله بود
تا ساعتیکه شمر سر از پیکرشبُرید
حیدر برای فاطمه و کوچه گریه کرد
چون دخترشبهجانب گودال میدوید
#محمد_قاسمی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
خیره به اسمان شده این دیده ی ترم
من بی کس همیشه تاریخ حیدرم..
یک روز آب خوش به گلویم نرفته ست
از ابتدا غریب مرا زاد مادرم
افطار تلخ من به نمک باز میشود
خرما چرا گذاشته زینب برابرم
ای کوفه خوش بخواب علی رفتنی شده
راحت شدید از من و فریاد منبرم
وقت اذان شدست مهیای رفتنم
شمشیرتان کجاست بکوبید بر سرم
الله اکبر! اشهد حیدر بلند شد...
یارب گواه باش که پر گشته ساغرم
فزت و رب کعبه!سرم غرق خون شده
این را برای فاطمه سوغات میبرم
من را رها کنید خودم راه میروم
حالا که ایستاده دم خانه دخترم
زینب بمان به خانه که خانه ست جای تو..
این کوچه نیست جای تو ای بانوی حرم
از کوچه رد شدن به تو یکروز میرسد
از حال و روز کوفه ی آنروز مضطرم
فریاد میزنند ببینید اسیر را
فریاد میزنی که خدا نیست معجرم
فریاد میزنند که خیراتشان دهید
فریاد میزنی که زنسل پیمبرم
فریاد میزنند که زینب حسین کو؟
فریاد میزنی که به نیزه است دلبرم
#سیدپوریا_هاشمی
https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
پدر را در گلیمی از کنار منبر آوردند
پسر را در حصیری غرقِ خون و بی سر آوردند
علی را کوفیان کشتند در محراب و بعد از آن
برای کشتن فرزند او، صد لشگر آوردند
اگر خورشید را شق القمر کردند در کوفه
همان شق القمر را کربلا بر اکبر آوردند
تمام دشت از خونِ ابوالفضل علی پُر شد
ز بس بارانِ تیرِ کینه برآن پیکر آوردند
ز فولادی که شد شمشیر و بر فرق علی آمد
به دست حرمله تیری برای اصغر آوردند
چقدر این کوفیان پستند کز بعد حسینِ او
ز گوش کودکانش گوشوارهها در آوردند
سه ساله بود و پا پُر آبله، رخسار و تن نیلی
چه روزی با اسیری بر سر این دختر آوردند
«وفایی» چون که خطبه خوانی زینب به گوش آمد
همه در کوفه میگفتند گویا حیدر آوردند
#سیدهاشم_وفایی
https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
#امام_زمان_مناجات
#امام_زمان_شبهایقدر
نگاه منتظران را ببين و باور كن
ز جام خواهش اين دست ها لبي تر كن
بيا بيا گل زهرا بيا گل نرگس
ز عطر بودنت اين خانه را معطر كن
اگرچه زندگيِ بي تو گشته تقديرم
ولي تو قدر مرا با خودت مقدر كن
به مصحفي كه روي سر نهاده اي سوگند
از اين سه قدر، شبي را ميان ما سر كن
بيا و لطف كن از آب و نان افطارت
براي سفره ي ما جيره اي مقرر كن
ببين هنوز هم آلوده مانده ام بگذار
كمي حسين بگويم مرا مطهر كن
دلم ميان دوراهي كربلا نجف است
مرا كبوتر ايوان طلاي حيدر كن
براي گريه به فرق شكافته امشب
مرا نخست مهياي روضه ي در كن
#محمدعلی_بيابانیhttps://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
17.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💜﴿بریم نجف...﴾💜
🔰فضل گرافی🔰
https://eitaa.com/fazl_Graphics
مراسم احیا شب های قدر در مسجد توحید((خیابان حرعاملی ۴۵محلهٔ حجت))
شروع مراسم ساعت 19/30جلسه قرآن تا ساعت 20/15
شروع دعای جوش کبیرساعت 20/15تاساعت 21/45
سخنران: حجت السلام حاج آقای باخدا
شروع سخنرانی : 21/45 تا 22/30 مراسم احیا ساعت 22/30 تا 23/30
با مداحی : شاعر وذاکر توانمند حاج محمد اسماعیل فضل الهی
بیاد بود شهید محمد ظهوریان
در ضمن مراسم احیا برای خواهران هم فراهم هست
4_5780407402046165197.mp3
24.86M
کانال: اشعار مذهبی ((استاد حاج محمد اسماعیل فضل الهی))
×

"سِحر اشک" اشعار آئینی "حسین ایمانی"
بیستم و بیست و یکم ماه رمضان - شهادت حضرت علی علیه السّلام

غزل – حضرت امیر
جز حیدر کرّار نداریم شعاری
دنیا به خدا جای من ِ شیعه نداری
هرکس که علی گفت سزاوار بهشت است
دور است از این حیدریّون بی کس و کاری
ذکر لب ما زمزمه ی مادر مهر است
صد بمب اتم از رَجَز ما متواری
ما سینه زن و گریه کن شیر خدائیم
آتش شود از اشک علی دوست فراری
روی کفن و سنگ مزارم بنویسید
این نوکر بی چیز ِ علی بوده و یاری ....
جز حیدر کرّار ندارد به قیامت
از آل علی بوده و زهرا چه تباری؟!
**********
غزل مصیبت بیست ویکم – وصیّت حضرت امیر
نمانـَد هیچکس اینجا به جز گلهای زهرایی
که دارم با عزیزانم دَم آخر سخنهایی
نرو عبّاس جانم با بقیّه فرق داری تو
اگر چه زاده ی امّ البنین امّید زهرایی
وفای کاملی امّا سفارش می کنم بابا
تو گنج کربلاییُّ و قرار قلب مولایی
بزرگی را به کوچکتر سپردم گوش کن عبّاس
تو سرباز حسین و دلخوشیِّ آخر مایی
دمی که بچّه ها از تشنگی بیهوش افتادند
نگو سرلشکری آنجا فقط در حکم سقـــّـایی
حسن جانم پس از من جان من جان یتیمانی ....
که جای شیر با شمشیر می آیند آنجایی .....
همانجایی که روی تلــّی از خاک بلا زینب
دو چشم خویش می دوزد به گودالی تماشایی
به روی سینه ی دین می نشیند کفر و بی رحمی
سری بر نیزه می آید به پیش چشم شیدایی
پس از او خطبه می خواند برای کوفیّان زینب
وَ از او می شود با سنگ و خاکستر پذیرایی
امان از کوفه ی صدرنگ و کوفیِّ نمک نشناس
الا یابن الحسن آقا دوای درد دنیایی
**********
مثنوی بیست ویکم – وصیّت حضرت امیر
حرفهای امشبت بوی وصیّت می دهد
بوی غم بوی عزا بوی مصیبت می دهد
خوب شد عبّاس را کردی علی زهرانشان
دست یارم را چرا دادی به دست پهلوان
شرح حالت از نگاه و آه می پرسم پدر
ماجرایی گفته ای که سخت می ترسم پدر
حرف رفتن می زنی ُّو جانشینیِّ حسن
حرف ری حرف سر نیزه نشین یار من
حرف دیر راهب و نور تنور خانه شد
حرف از بند اسارت حرف از ویرانه شد
قصّه ی روز وداع دلبر و دل مشکل است
حرف از حلقوم و تیغ تشنه کام قاتل است
راستگو هستی ولی این حرف منطق نیست نه!!!
سرنوشت یک سه ساله طعنه و دق نیست نه!!!
کاسه های شیر در حال تو تأثیری نداشت
روضه ی کوفه برایم تحفه جز پیری نداشت
دستمزد خوبیّت در کوفه جز نیرنگ نیست
روزیِّ آل علی جز ناسزا و سنگ نیست
بی تو در این شهر می ماند حسین من غریب
بهر استشفای تو ذکرم شده أمــّن یجیب
حمد می خوانم شفایت را بگیرم از خدا
تا نبینم روی نی بابا سر از تن جدا
***********
غزل مصیبت بیست و یکم – حضرت امیر
شیر لازم نیست بابایم شفایش را گرفت
روضه یکبار دگر در خانه ی ما پا گرفت
ضربه ی شمشیر مثل میخ در برّنده بود
میخ در مادر گرفت و تیغ کین بابا گرفت
نیمه شب دور از نگاه شوم این همشهریان
باز هم تابوت بر دوش غریبان جا گرفت
مثل مادر مخفیانه رفت از خانه پدر
شیر از شمشیر حکم وصل دلبر را گرفت
قدکمان درمان پیشانیِّ زخمیّش شده
استخوان و عقده را از حلق حق زهرا گرفت
چشم امّید یتیمان چشمهایش بست و رفت
دست دنیا از دل غمدیده ام دنیا گرفت
کوفه ی امروز یک شمشیر در مسجد کشید
صدهزاران تیر و تیغش راه عاشورا گرفت
دست بر شمشیر فتنه بُرد در کرب و بلا
دست آن طفلی که از بابا علی خرما گرفت
**********
چهار پاره بیست و یکم – حضرت امیر
چه خاکی بر سر ما شد دوباره نیمه های شب
تنی غسل و کفن می شد به پیش دیده ی زینب
دوباره شهر خوابیده دوباره می رود تابوت
حسین و مجتبی گریان پریشان عالم لاهوت
مدینه می شود تکرار شبانه می رود بابا
شبانه بر روی شانه شبیه مادرم زهرا
فراق یار سر آمد علی مهمان زهرا شد
عزادار امیر عشق زمین و عرش اعلی شد
دل زینب پر از اندوه حسن زار و پریشان است
ابوفاضل شده بی تاب حسین از غصّه گریان است
اذان مسجد کوفه ندارد شور سابق را
فراق مرتضی کرده عذاب آور دقایق را
امیر المؤمنین امشب شده مهمان بانویش
گرفته مادر سادات سر او را به زانویش
گمانم فاطمه بسته دوباره زخم مولا را
برای همسرش گفته جواب هر معمّا را
حضرت علی
بگو زهرا برای من چرا رویت شده نیلی؟!
حضرت زهرا
میان کوچه ی تنگی علی جان خورده ام سیلی
حضرت علی
چرا این سینه سوراخ است؟! چرا از من گرفتی رو ؟!