eitaa logo
دیوان فضل
270 دنبال‌کننده
324 عکس
250 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. همه جا سوت و کوره خونه چه سرده حسین داره دنبال مادر میگرده حسن یه گوشه نشسته با دلی پر درد منتظره دوباره بازم مادر برگرده خونه ای که بدون مادر باشه از هم میپاشه اونم اگه مادری خوب مثه فاطمه باشه مادری که همه عالمی محتاج دعاشه زهرا برگرد۴ اذیت شدی زهرا از درد و محنت بمیره حیدر که دیدی جراحت حالا بار سفر رو بستی و رفتی بعد این همه سختی خوابیدی راحت چه شبایی که تو پهلو به پهلو شدی از درد برا سلامتیه تو زینب چقدر دعا کرد همین حالا دلم تنگت شده بیا و برگرد زهرا برگرد۴ ✍ .👇👇https://eitaa.com/fazlll
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خونه ای که بدون مادر باشه از هم می پاشه...
ادامه دارد👇
مخصوص امروز👆🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.49M
سینه زنی باحال وهوای حوادث روز:::: جلسه بصیرتی ((عاشقان ولایت))بامدیریت استاد ربانی
از زیرِ در، وقتی که زهرا را در آوردم گشتم به سختی، غنچه‌ای را پرپر آوردم اصلاً نمی‌دانستم آن لحظه، چه باید کرد ناگاه، پیشِ چشمِ زینب سر در آوردم او خیره خیره دید، وحشت کردنِ من را من بارِ زهرا را، به نزدِ حیدر آوردم او غنچه را دید و نظر بر باغچه انداخت قبری پِیِ دفنِ جَنینِ مادر آوردم از سینه‌ی سوراخ، چادر غرقِ در خون بود رفتم برایش چادر و هم معجر آوردم وضعِ بدی دیدم، علی فرمود: ای سلمان! رویش عبا اَنداز، عبایش را درآوردم با بردنِ مولا، دوباره او ز جا برخاست خود را پیِ زهرا بحالِ مضطر آوردم با دیدنِ دستانِ بینِ ریسمان مُردم بی‌دست و پا، دستی کمک بر کوثر آوردم مَردی یهودی، صحنه را دید و مسلمان شد گفتا: به ذهنم، یادِ فتحِ خیبر آوردم زهرا کمربندِ علی را می‌کشید، اما ناباورانه، قتلِ او را باور آوردم زیرِ غلافِ تیغِ قنفذ، دست و پا می‌زد دستم بزیرِ بازوانِ اَطهر آوردم خون بود کز، پهلو و دست و سینه‌اَش می‌ریخت چادر نمازِ خویش را، چون بستر آوردم یکسو، حسین و مجتبی را در بغل گیرم یکسو، فغان از گریه‌های دختر آوردم روزی رسید، این ماجرا در کربلا دیدم هرچه دعا کردم، اجابت کمتر آوردم می‌خواستم بهر اسیران، آب و نان آرَم اما ز صبرِ بانویم، چشمِ تر آوردم شعر:حاج محمود ژولیده https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
حکایت ۱۰ باب اول گلستان.mp3
12.58M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ حکایت شمارهٔ ۱۰   سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان   بر بالین تربت یحیی پیغامبر علیه السلام معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست درویش و غنی بنده این خاک درند و آنان که غنی ترند محتاج ترند آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی. به بازوان توانا و قوت سر دست خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده وگر تو می‌ندهی داد روز دادی هست بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی (🕌مشهدمقدس) 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
1.72M
سینه زنی وروضهٔ مختصردرعزای حضرت کوثرسلام الله علیهابانفس,.. محمد اسماعیل فضل الهی