eitaa logo
کانال شهدای مورک
99 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
185 فایل
کانال شهدای مورک ادمین کانال @Mork69
مشاهده در ایتا
دانلود
سی و چهارمین روزاز چݪھ زیاࢪت عاشوࢪا✨ به نیابـت از 🌷 و 🌷 اݪتماس دعاۍ فرج♥️🌱
🌺 السلام علیک یا بقیه الله🌺 🌿🌸بر چهره پر ز نور مهدی صلوات 🌿🌸بر جان و دل صبور مهدی صلوات 🌿🌸تا امر فرج شود مهیا بفرست 🌿🌸بهر فرج و ظهور مهدی صلوات 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 @fdsfhjk ...💚
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
مستندات قرانی وروائی حجاب.MP3
14.71M
حجت الاسلام والمسلمین علی صالح غفاری/موضوع:مستندات قرانی وروائی حجاب=7آیه و5روایت{جلسه 292} @eslam20
⭕️در دریای عمان چه خبر است؟ 🔹خبرگزاری آسوشیتدپرس اکنون گزارش می‌دهد سکان هدایت دست‌کم چهار کشتی در سواحل امارات متحده عربی از کنترل خارج شده است. 🔹این خبرگزاری نوشته ماهیت این حادثه هنوز به طور دقیق روشن نیست. 🔹کشتی‌های مذکور چهار نفت‌کش به نام‌های «کوئین ایماثا»، «گلدن بریلینت»، «جگ پوجا» و «ابس» هستند که همگی در زمان‌های تقریباً یکسان هشدار داده‌اند هدایت کشتی از فرمان آنها خارج است. 🔹گروه عملیات تجارت دریایی انگلیس از عنوان «کشتی‌ربایی احتمالی» برای اشاره به حادثه برای کشتی‌ها در سواحل امارات استفاده کرده است. 🔸سخنگوی وزارت امور خارجه اخبار منتشر شده در مورد بروز حوادث امنیتی پی در پی برای کشتی ها در منطقه خلیج فارس و دریای عمان را کاملا مشکوک دانست و نسبت به هر گونه فضاسازی کاذب برای اغراض خاص سیاسی هشدار داد. ═══.🍃🇮🇷🕊.════ 💠@fdsfhjk
🔆 کجاها نباید خندید؟! 🔹به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را می‌چیند، نخند. 🔸به پسرکی که آدامس می‌فروشد و تو هرگز نمی‌خری، نخند. 🔹به پیرمردی که در پیاده‌رو به زحمت راه می‌رود و شاید چند ثانیه کوتاه معطلت کند، نخند. 🔸به دستان پدرت ... به جارو کردن مادرت ... به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سر دارد ... به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی ... به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان نخند. 🔹نخند که دنیا ارزشش را ندارد ... که هرگز نمی‌دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند آدم‌هایی که هر کدام برای خود و خانواده‌ای همه چیز و همه کسند ... 🔸آدم‌هایی که برای زندگی تقلّا می‌کنند ... بار می‌برند ... بی‌خوابی می‌کشند ... کهنه می‌پوشند ... جار می‌زنند ... سرما و گرما را تحمل می‌کنند ... و گاهی خجالت هم می‌کشند ... 🔻خیلی ساده: 🔹هرگز به آدم‌هایی که ضعیف‌تر از تو هستند، نخند. روزی ممکن است تو جای آنها باشی. کسی چه می‌داند؟ @fdsfhjk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ماجرای روز مباهله چیست؟! 🌷بیست و چهارم ذی الحجه روز مباهله رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و روز نزول آیات ولایت و تطهیر گرامی باد... ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @fdsfhjk
🌷عید مباهله مبارک در این روز  مبارکــــــــَ دعا میکنم که همیشه شاد باشید و دلتون از غصه خـالی باشه ان شالله که پنج تن آل عبا ضامن سلامتی و سعادت و عاقبت بخیری همه ی ماباشد @fdsfhjk
سفر اسب‌ها آماده‌ی حرکت بودند. مرد بلندقدی بچه‌ها را صدا زد. رقیه و دوستانش جلو دویدند. مرد گفت:«بچه‌ها کم کم می‌خواهیم حرکت کنیم. بزرگ‌ترها مواظب کوچک‌ترها باشند. از بزرگترهایتان دور نشوید» رقیه از دوستانش جدا شد. به طرف عمه زینب دوید. کنار عمه ایستاد. عمه با مهربانی لباس خاکی رقیه را تکاند و گفت:«زیاد دور نشو می‌خواهیم حرکت کنیم» رقیه سری تکان داد و گفت:«چشم می‌روم پیش عموعباس» عمه زینب لبخند زد. رقیه خودش را به عموعباس رساند. عموعباس رقیه را بغل کرد و بوسید. رقیه خندید. دست روی ریش عموعباس کشید و گفت:«عموجان می‌شود پشتتان سوار شوم؟» عموعباس رقیه را به سینه فشرد و گفت:«چرا نمی‌شود دردانه‌ی عمو» رقیه را روی دوش گذاشت. رقیه به اطراف نگاه کرد و گفت:«از این‌جا همه چیز را می‌بینم» به اسب سفیدی که جلوتر از همه‌ی اسب‌ها ایستاده بود اشاره کرد و گفت:«ذوالجناح آن‌جاست، اسب خوشگل بابا» عموعباس به ذوالجناح نگاه کرد و پرسید:«دیگر چه می‌بینی؟» رقیه سرچرخاند و گفت:«باباحسین جانم، او کمی آن‌طرف‌تر ایستاده، دارد با عموعبدالله صحبت می‌کند» عموعباس رقیه را از روی دوشش پایین آورد و روی شتری گذاشت و گفت:«شتر سواری دوست داری رقیه جان؟» رقیه ریز خندید:«بله خیلی، فقط باید خودتان هم باشید من تنهایی سوار شتر شدن را دوست ندارم» عموعباس لبخند زد و جواب داد:«نور چشمم من‌که تورا تنها رها نمی‌کنم» رقیه به آسمان نگاه کرد. نورخورشید چشمش را اذیت می‌کرد. دستش را جلوی پیشانی‌اش گذاشت. لب‌های کوچکش خشک شده بود. رو به عموعباس کرد و گفت:«عموجان من تشنه‌ام، آب می‌خواهم» عموعباس، رقیه را از روی شتر پایین آورد و گفت:«همین‌جا بمان تا برایت آب بیاورم عزیزدلم» او را به پسرعمو سپرد و گفت:«حواست به رقیه جانم باشد زود برمی‌گردم» عمو که رفت رقیه علی‌اکبر را دید. به طرفش دوید. علی‌اکبر بلند گفت:«ندو نازنینم زمین می‌خوری، اینجا بیابان است، زمین پر از تیغ است» رقیه قدم‌هایش را کند کرد. به داداش علی‌اکبر که رسید لب‌هایش را غنچه کرد و پیشانی او را بوسید. علی‌اکبر موهای رقیه را از روی پیشانی‌اش کنار زد. او را روی پایش نشاند و گفت:«رقیه جانم چشمان قشنگت را ببند دستانت را جلو بیاور» رقیه این بازی داداش علی‌اکبر را خیلی دوست داشت. چشمانش را بست دستان کوچکش را جلو آورد. علی‌اکبر سه تا گردو توی دستان رقیه گذاشت. رقیه با چشمانی که برق می‌زد به گردوها نگاه کرد. علی‌اکبر لبخند زد و گفت:«هروقت حوصله‌ات سر رفت با دوستانت گردو بازی کن» رقیه از روی پای علی‌اکبر بلند شد و گفت:«دستتان درد نکند داداش علی‌اکبر جانم» صدای گریه‌ی علی‌اصغر بلند شده بود. رقیه تا صدای او را شنید گفت:«داداش علی‌اصغر جانم بیدار شد» دوید. علی‌اکبر صدا زد:«ارام برو جان برادر زمین می‌خوری اینجا بیابان است، زمین پر از تیغ است» رقیه آرام‌تر رفت. کنار گهواره‌ی علی‌اصغر نشست. آرام صدایش زد:«داداشی داداشی گریه نکن، نازی نازی» علی‌اصغر با صدای رقیه آرام شد. رقیه دستان کوچکش را روی صورت گذاشت. دستانش را برداشت و گفت:«سلام» علی‌اصغر خندید. رقیه صورت علی‌اصغر را بوسید. او بازی با علی‌اصغر را خیلی دوست داشت. عموعباس با ظرف آب برگشت. رقیه را ندید. از پسرعمو سوال کرد:«رقیه جانم کجاست؟» پسرعمو، علی‌اکبر را نشان داد و گفت:«رفت پیش برادرش» عموعباس به طرف علی‌اکبر دوید. رقیه را ندید پرسید:«رقیه جانم کجاست؟» علی‌اکبر به احترام عمو بلند شد جلو رفت:«نگران نباشید پیش علی‌اصغر است» عموعباس دست تکان داد و به طرف گهواره‌ی علی‌اصغر دوید. رقیه آن‌جا هم نبود! همبازی رقیه داشت با چند دانه گردو بازی می‌کرد. عموعباس جلو رفت پرسید:«تو رقیه را ندیدی؟» دخترک جواب داد :«رقیه آن‌جاست» و با دست ذوالجناح را نشان داد. کمی دورتر رقیه توی بغل بابا حسین خوابیده بود. 🌸🍂🍃🌸 @fdsfhjk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 🌱دعاکبوتر عشق است و بال‌وپر دارد 🌼شبی دیگر از شبهای عشق وانتظار...با مولا هستیم ان شاءالله تا ظهور حضرتش...دعای فرج میخوانیم همه به‌نیابت از اهلبیت و شهدا🤲 خدایا به حق عمه سادات حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرج مولامون رو برسون 🤲 ┄┅─✵❤️✵ @fdsfhjk ┄┅─✵❤️✵─┅┄