🌿🌹🌿
بســـته خبــــری ۲
از خبرهای مسمومیتهای دانش امپزان و موج سواری دشمنان تا مدیریت افکار عمومی توسط رسانه و.... را در این بسته خبری بخونین
#خبر
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ@fdsfhjk
💢⭕️💢
🛑📸این تصویر که شاید بیشتر از همه تصاویر روی خبرهای مربوط به "پیروز" توسط سلبریتیها و غیره استفاده میشه، متعلق به پیروز نیست
این تصویر در سال ۲۰۱۹ توی خبر CNN استفاده شده بود!
#جهاد_تبیین
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
@fdsfhjk
⭕️💢⭕️
♨️ من هی میگم این زبون بسته رو کجا دیدما😂 الان یادم اومد🤣
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
@fdsfhjk
#صلح_حیوانات
#داستان_متنی
🐓🦃🐺🐓🦃🐺🐓🦃🐺
مزرعه بزرگي در كنار جنگل قرار داشت . اين مزرعه پر از مرغ و خروس بود . يك روز روباهي گرسنه تصميم گرفت با حقه اي به مزرعه برود و مرغ و خروسي شكار كند .
رفت ورفت تا به پشت نرده هاي مزرعه رسيد . مرغها با ديدن روباه فرار كردند و خروس هم روي شاخه درختي پريد .
روباه گفت : صداي قشنگ شما را شنيدم براي همين نزديكتر آمدم تا بهتر بشنوم ، حالا چرا بالاي درخت رفتي ؟
خروس گفت : از تو مي ترسم و بالاي درخت احساس امنيت مي كنم .
روباه گفت : مگر نشنيده اي كه سلطان حيوانات دستور داده كه از امروز به بعد هيچ حيواني نبايد به حيوان ديگر آسيب برساند .
خروس گردنش را دراز كرد و به دور نگاه كرد
روباه پرسيد : به كجا نگاه مي كني ؟
خروس گفت : از دور حيواني به اين سو مي دود و گوشهاي بزرگ و دم دراز دارد . نمي دانم سگ است يا گرگ !
روباه گفت : با اين نشاني ها كه تو مي دهي ، سگ بزرگي به اينجا مي آيد و من بايد هر چه زودتر از اينجا بروم .
خروس گفت : مگر تو نگفتي كه سلطان حيوانات دستور داده كه حيوانات همديگر را اذيت نكنند ، پس چرا ناراحتي ؟
روباه گفت : مي ترسم كه اين سگه دستور را نشنيده باشد . ! و بعد پا به فرار گذاشت .
و بدين ترتيب خروس از دست روباه خلاص شد .
🌸🌸🌸🌸@fdsfhjk
السلام علیک یا صاحب الزمان🌷
سلام😊 صبح بخیر آقا☀️
🌸 ای آرزوی دل همه
🌸 دیدن تو آرزومه
🌸 من میدونم خیلی بدم
🌸 اما حالا که اومدم
🌸 دیگه اقا نکن ردم
الهی به حق مظلومان عالم ، ظهور مولا را برسان🤲
...💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست_ویژه
🔹ما صاحب داریم😍
▫️داستان کمک امام زمان به نوجوانی که پدرش مخالف طلبه شدنش بود
🌹 کانال احکام به زبان خیلی ساده
(\(\
(„• ֊ •„)
┏━∪∪━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وقتی زن نتانیاهو هم از دست معترضین اسرائیلی در امان نیست!
روزنامه اسرائیلی یدیعوت آحارانوت:
🔹بعد از سه ساعت محاصرهی زن نخست وزیر، صدها پلیس توانستند ساره نتانیاهو را از سالن آرایشگاه خارج کنند.
🔹تظاهرکنندگان او را محاصره کرده بودند و شعار میدادند: کشور آتش گرفته اما ساره موهایش را کوتاه میکند!
🔹نتانیاهو اما در واکنش به این اتفاقات معترضان را شورشی توصیف کرد.
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
حضرت امام حسین علیه السلام.MP3
39.44M
حجتالاسلام والمسلمین علی صالح غفاری
موضوع حضرت امام حسين علیه السلام
آموزه ها،هدایت ها،رستگاری
مکان تبلیغ حسینیه انقلاب
جلسه657
https://eitaa.com/eslam20
🍃🌹🍃
رسیدگیِ خارج از نوبت #مسمومیت دانشآموزان در دادسرای تهران
🔹دادستان تهران: دادستانی در پی ایجاد مسمومیت در بین برخی دانشآموزان تهرانی به مساله ورود کرده و تحقیقات همهجانبه آغاز شده.
🔹در تلاشیم با همکاری ضابطین در اسرع وقت عامل یا عاملان این عملیاتهای خرابکارانه را شناسایی و محاکمه کنیم.
🔹عامل یا عاملان وقایع اخیر بدانند پس از شناسایی و بازداشت پرونده آنها خارج از نوبت رسیدگی شده و مجازات قانونی در مورد آنها اعمال خواهد شد.
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
#قصه_کودکانه
✨مثل خدا مهربان باش✨
وقتی قرآن خواندن پدربزرگ تمام میشود من قرآن را از او میگیرم، آن را میبوسم و سرجایش میگذارم. من این کار را خیلی دوست دارم. پدربزرگ و من همیشه با دستهای تمیز قرآن را به دست میگیریم.
یک روز بعد از اینکه پدربزرگ قرآن خواند، آن را به من داد تا سرجایش بگذارم. حسین با توپ توی اتاق آمد و مرا دید که قرآن را میبوسم. توپ را روی زمین انداخت و خواست قرآن را از من بگیرد.
من گفتم: با دستهای کثیف نباید به قرآن دست بزنی. اما حسین شروع کرد به گریه کردن. بعد با دست کثیف اشکهایش را پاک کرد. حالا صورتش هم چرک و کثیف شده بود. حسین گریه میکرد و میخواست که قرآن را به او بدهم. پدربزرگ به اتاق آمد و گفت: چی شده؟
گفتم: حسین میخواست با دستهای کثیف و نشسته قرآن را بگیرد، من هم به او ندادم. پدربزرگ حسین را بغل گرفت و او را به دستشویی برد. دست و صورتش را با آب صابون شست. بعد به اتاق آمد و گفت: حالا که دست و صورتش را شسته قرآن را به او بده.
من قرآن را به حسین دادم. او فقط قرآن را بوسید و خندید. پدربزرگ به سر من دست کشید و گفت: خدا خیلی مهربان است. تو هم باید مهربان باشی. من حسین را بوسیدم و دوتایی با هم قرآن را سرجایش گذاشتیم.
#قصه_متنی
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لالایی⭐️🌙
لالايي كن بخواب
خوابت قشنگه
گل مهتاب شبا هزارتا رنگه
يه وقت بيدار نشي از خواب قصه
يه وقت پا نذاري تو شهر غصه
لالايي كن مامان چشمهاش بيداره
مثل هر شب لولو پشت ديواره
ديگه بادبادك تو نخ نداره
نمي رسه به ابر پاره پاره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
همه چي يكي بودو يكي نبوده
به من چشمات ميگه
دريا حسوده
اگه سنگ بندازي
تو آب دريا
مياد شيطون با ما
به جنگ و دعوا
ديگه ابرا تو رو از من ميگيرن
گلهای باغچمون بي تو ميميرن
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نميزاره
دوست داره دوست داره
ميشينه پاي گهواره
#لالایی
⭐️
💜⭐️
⭐️💜⭐️
#قصهدرمانی
قصه درمانی و ناخن جویدن.
# قصه خرگوش کوچولو🐰
روزی روزگاری ، باغی بود با گل ها و گیاهان زیبا. باغبان از کار و زحمتی که در باغ کشیده بود، خشنود و راضی بود. گیاهان باغ قشنگ بودند و همه نوع رنگ و شکلی در آنها دیده می شد. برگ ها و شاخه ها به شکل طبیعی خود بودند. باغبان می دانست که چه موقع باید شاخه های کوچک خشکیده را بچیند. او آنها را هر هفته با یک قیچی باغبانی می چید تا ظاهر گیاهان هم سالم و بی نقص باشد.
روزی خرگوش کوچولویی با دندان های بلند سفید به باغ آمد. خرگوش کوچولو خیلی کوچک بود و چیزی درباره ی باغبانی نمی دانست. نمی دانست که باید گل ها و گیاهان را به حال خودشان بگذارد تا درست رشد کنند. می دانید، او هنوز کوچکتر از آن بود که بداند بعضی از گیاهان را نباید گاز زد. بنابراین شروع کرد به گاز زدن و جویدن اولین شاخه ای که دید. ملچ ملوچ، ملچ ملوچ . جویدن برگ ها و شاخه ها به او احساس خوبی می داد. همین که یکی از گل ها را می جوید به سراغ دیگری می رفت. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ . دست کم ده ردیف از گیاهان باغ را جوید.
روز بعد، باغبان از خانه بیرون آمد تا برود و باغ را ببیند. باغبان همیشه خوشحال بود ، زیرا باغ و گیاهان قشنگش را دوست می داشت. هر روز به آنها نگاه می کرد. آنها را تمیز نگه می داشت و می شست. این کار برای سالم و زیبا نگه داشتن گل ها لازم بود. علاوه بر این ، می دانست که هر کس به دیدن باغ بیاید ، مثل او از دیدن گیاهان زیبا لذت خواهد برد.
اما آن روز، وقتی که باغبان به داخل باغ قدم گذاشت ، ناراحت شد چون دید که کسی هر ده تا ردیف گیاهان را جویده و خورده است. نوک آنها خیلی کوتاه شده بود و ظاهر گل ها و سبزه ها را زشت و ناقص کرده بود. وقتی که بازدید کنندگان هم برای دیدن گل ها به باغ امدند خیلی ناراحت شدند. آنها آمده بودند تا گیاهان زیبا را ببینند ، اما همه گیاهان زشت و جویده شده بودند.
خرگوش کوچولو که همان اطراف بود متوجه شد که باغبان خوشحال نیست. رفت و در کنار او نشست و پرسید :” چرا ناراحتی؟ ” باغبان گفت : ” یک نفر گیاهان زیبای مرا جویده است.”
خرگوش کوچولو سرش را پایین انداخت و به آهستگی گفت : ” متاسفم آقای باغبان. من بودم که گیاهان شما را جویدم.”
باغبان با ناراحتی گفت :” اما آنها گل های زیبایی بودند. نگاه کن حالا چقدر زشت شده اند.” خرگوش کوچولو به نوک گیاهان آن ده ردیف نگاه کرد و دید که دیگر زیبا به نظر نمی رسند. خرگوش کوچولو گفت : ” متاسفم آقای باغبان. بعضی وقت ها نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. حتما باید چیزی را بجوم و این ده ردیف گیاهان باغ دم دستم هستند. چکار می توانم بکنم ؟ “
باغبان بلند شد و خرگوش کوچولو را به گوشه ای از باغ برد و گفت : “نگاه کن، من این گوشه ی باغ هویج کاشته ام. هر وقت احساس کردی دلت می خواهد چیزی را گاز بزنی و بجوی، می توانی این هویج ها را بجوی.” خرگوش کوچولو سرش را تکان داد. باغبان گفت : ” اما آن گیاهان را به حال خودشان بگذار تا رشد کنند.”
خرگوش کوچولو گفت : ” آیا می توانم برای آن سبزی های بیچاره ای که جویده ام کاری بکنم؟.” باغبان لبخندی زد و گفت : ” بله می توانی.تو می توانی مراقب آن ده ردیف گیاه باشی و هر وقت به اندازه کافی بزرگ شدند به من بگویی تا آنها را با قیچی باغبانی بچینم و مرتب کنم. تو به من نشانشان می دهی و من آنها را می چینم. بعدها که کمی بزرگتر شدی به تو یاد می دهم چگونه خودت این کار را انجام بدهی.”
خرگوش کوچولو خیلی هیجان زده شد و باغبان را در آغوش گرفت. باغبان لبخندی زد و یک هویج آبدار به او داد. خرگوش کوچولو از باغبان تشکر کرد و با دندان های سفید بزرگش گاز بزرگی به هویج زد. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ.
🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام.MP3
49.82M
حجتالاسلام والمسلمین علی صالح غفاری
موضوع حضرت اباالفضل العباس
علیه السلام
جلسه 658
https://eitaa.com/eslam20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔جمعه های دلتنگی
ـــــــــــــــــ🍃🌸🍃ــــــــــــــــ
🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
🍃🌹ختم صلوات ویژه تعجیل در فرج
✅با زدن روی لینک زیر تعداد صلوات خود را درج کنید👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/d7czt
#امام_زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) ✨
#جمعه #کلیپ| #نماهنگمهدوی
زیرک باشیم!.mp3
2.43M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 زیرک باشیم!
●━━━━━──────
⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
۱ـ زرنگترین آدما از نگاه خدا
۲ـ قیمتیترین آدما از نگاه خدا ؛
✘ قطعاً کسانی نیستند که عبادت بیشتری دارند!
گروهی هستند که ....
#استاد_شجاعی
منبع: مجموعه رشد و قدرت در سایه سختی ها
🍃🌹ــــــــــــــــــــــــ
🔻فرضیه مسمومیت دانشآموزان با یک تانکر سوخت/تردد تانکر مشکوک در پردیس، قم و بروجرد
معاون فرماندار پردیس:
🔹در زمان وقوع حادثه مسمومیت برای دانشآموزان مدرسه خیام، عوامل حاضر در محیط به یک دستگاه تانکر در مجاورت مدرسه مشکوک شدند.
🔹در بررسیهای صورت گرفته در همان لحظات ابتدایی مشخص شد بوی نامطبوع انتشار یافته در مدرسه به بوی سوخت داخل تانکر شباهت زیادی دارد لذا بلافاصله خودروی تانکر توقیف و راننده بازداشت شد.
🔹این تانکر در روزهای گذشته در قم و بروجرد هم تردد داشته است. تانکر به پارکینگ منتقل شد و نگهبانان پارکینگ هم مسموم شدند.
🔹سوخت داخل تانکر و دانشآموزان نمونهبرداری و آزمایش شدند اما نتایج نهایی هنوز مشخص نیست.
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹❤️🌹🍃
🎥 کلیپ فوق العاده از مقایسه تبریز و استرالیا
❌ خودتحقیرها فقط برج ایفل و ماشین خارجی رو می بینند و متاسفانه نمی تونن عمق خوبیهای مردم ایران را بفهمند. واقعاً این اخلاق مردم ایران چند❓
#فرهنگ_ایرانی #استرالیا #تبریز
ایران مهد تمدن♥️
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
🔴 رئیسجمهور: از اصحاب رسانه میخواهم که رسالت خود را در اطلاع رسانی و تبیین دقیق خدمات دولت به انجام برسانند
🔹️ تلاش دولت برای به سرانجام رساندن پروژههای عمرانی موجب ایجاد امید در جامعه میشود.
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
🔴 خواص #لباس_پنبهای
♻امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: لباس پنبهای(#نخی) بپوشید، زیرا لباس نخی، لباس پیامبر(ص) بوده و نیز لباسی است که ما از آن استفاده میکنیم.
📚منبع:کافی، ج 6، ص 446
👕 ویژگیهای پنبه👇
۱. ضد افسردگی
۲. از بین برنده عرق و بوی بد بدن
۳. آرام بخش و کنترل کننده رعشه
۴. چاق کننده
۵. پیشگیری و درمان عفونت زنان
۶. پیشگیری و درمان کیست ها بویژه رحم
۷. کمک در درمان انزال زودرس
۸. کمک در درمان نازایی
۹. پیشگیری و درمان ورم بیضه
۱۰. ترمیم کننده زخمها
۱۱. پیشگیری و درمان لک و پیس
۱۲. پیشگیری و کمک درمان زگیل
۱۳. ضد حساسیت و آلرژی
۱۴. بهترین پانسمان سوختیگها و زخمها
۱۵. رفع کننده تنگی نفس
۱۶. رافع خستگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلام فرمانده ۲ رسید
سرودی با ۱۰ هزار دهههشتادی
#قصه_کودکانه
🍃 بهترین هدیه برای روز مادر
#قسمت_اول
روزی روزگاری زیر آسمون شهر و توی یکی از خونه ها سه تا خواهر و برادر بودند به اسم آرش و آریا و آوا . این خواهر و برادرها مثل بیشتر خواهر و برادرها همدیگه رو خیلی دوست داشتند و با هم بازی می کردند. اما خب یک وقتهایی هم سر یک موضوع کوچیک از دست هم ناراحت می شدند و با هم دعوا و جر و بحث می کردند. یا حتی بعضی وقتها با کارهاشون همدیگه رو اذیت می کردند و جیغ و گریه ای بود که به راه می افتاد..
مامان همیشه ازشون می خواست که با هم با احترام و مهربونی صحبت کنند و خودشون مشکلشون رو حل کنند ولی خیلی وقتها به محض اینکه مامان از سر کار برمیگشت بچه ها به سراغ مامان می رفتند و از همدیگه شکایت می کردند و مامان با وجود خستگی مجبور بود که به حرفهای اونها گوش کنه و مشکلاتشون رو حل کنه تا دوباره با هم دوست بشند…
با اومدن تابستان و تعطیل شدن مدارس حالا دیگه آرش و آریا و آوا از صبح تا شب توی خونه بودند و هر روز کلی جر و بحث و اخلاف داشتند. یک روز که سه تایی برای بازی به حیاط آپارتمانشون رفته بودند یکی از همسایه ها رو دیدند که برای دوچرخه بازی به حیاط اومده بود. آرش از پسر همسایه خواست که اجازه بده سوار دوچرخه اش بشه . پسر همسایه اجازه داد که آرش کمی دوچرخه سواری کنه ولی آریا و آوا هم که دلشون دوچرخه سواری می خواست با اصرار زیاد سوار دوچرخه پسر همسایه شدند . چشمتون روز بد نبینه دوچرخه که تحمل وزن سه تا بچه رو نداشت صدای بلندی داد و و لاستیک عقبش ترکید.
پسر همسایه که خیلی ناراحت بود شروع به گریه کرد ولی بچه ها به جای معذرت خواهی و جبران کار اشتباهشون، از صدای ترکیدن لاستیک غش غش خندیدند. اون روز عصر پسر همسایه و مادرش به خونه آرش اینا اومدند و موضوع رو برای مامانشون تعریف کردند.
مامان از کار بچه ها خیلی ناراحت شد. کارهای بچه ها دیگه کم کم مامان رو نگران کرده بود. حالا دیگه اونها نه فقط با هم دعوا و جر و بحث می کردند بلکه باعث ناراحتی همسایه ها هم شده بودند. مامان با بچه ها صحبت کرد و ازشون خواست که مراقب کارها و رفتارشون باشند و احترام و دوستی به همدیگه و دیگران رو فراموش نکنند. بچه ها هم قول دادند که از این به بعد رفتار بهتری داشته باشند.
مامان که پرستار بود باید صبح های زود به سر کار می رفت و گاهی شبها هم باید بیمارستان می موند و روز بعد به خونه بر می گشت. یک روز صبح مامان احساس کرد که مریض شده و نمی تونه به سر کار بره. دکتر بعد از معاینه مامان گفت که باید چند روز خونه بمونه و سر کار نره ..
حالا مامان مریض بود و نیاز به مراقبت و پرستاری داشت و کلی از کارهای خونه مونده بود. بچه ها از اینکه می دیدند مامان مریض شده خیلی ناراحت بودند. اونها دلشون می خواست کاری کنند تا مامان زودتر حالش خوب بشه . برای همین با هم حرف زدند و تصمیم گرفتند تا اجازه ندند مامان کاری بکنه و فقط استراحت بکنه تا زودتر سر حال بشه ..
هر کدوم از بچه ها کاری رو به عهده گرفت . آرش لباسهای خشک شده رو از روی بند جمع کرد و تا کرد و توی کشوها گذاشت. آوا گلها رو آب داد.
🍃ادامه قصه در مطلب بعدی...
🌸