eitaa logo
برای لبخند آقا
25 دنبال‌کننده
454 عکس
29 ویدیو
16 فایل
شیهه اسب کسی در نفس طوفان هست گـوش کــن ، مـی شنوی همهمه دریا را سبزپوش اسب سواری،گل وقرآن دردست آب  مـی پاشــد  یـک  مـرقــد  نـاپـیــدا  را 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ارتباط با مدیران👇👇👇 @SahAdat12 @fater1436. @Said_Matin
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی ☀ در یک مراسم مهمانی 🌸 دست 🖐 يك پسر‌ بچه 🧒 که در حال بازی ⚽ بود در یک گلدان 🏺کوچک و بسیار گرانقیمت 💶 گیر کرد. هر کاری کرد 🏹، نتوانست دستش 🖐 را از گلدان🏺 خارج کند. به ناچار پدرش 🧔 را به کمک طلبید. اما پدرش 🧔 هم هر چه تلاش کرد 😥 نتوانست دست 🖐 پسرش را از گلدان🏺 خارج کند. همه بزرگان 🧕👨💼👳♂👮♂👨⚕حاضر در مراسم دور او جمع شده بودند و سعی در کمک ❤ به او را داشتند. در نهایت پدر 🧔 راضی شد گلدان گران قیمت🏺 را بشکند 💔 تا دست کودک خود 🧒 را آزاد کند. ناگهان فکری 🤔 به سرش زد💡 و به پسرش 🧒 گفت:" دستت 🖐 را باز کن، انگشت هایت را به هم بچسبان 💌 و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت دستت بیرون میاید 😄." پسر 🧒گفت: "می دانم اما نمی توانم این کار را بکنم‼🤨." پدر 🧔 که از این جواب ✅ پسرش 🧒 شگفت زده شده بود 😮 پرسید: "چرا نمی توانی⁉" پسر 🧒 گفت: "اگر این کار را بکنم سکه ای💰 که در مشتم 👊 است، بیرون می افتد." گاهی اوقات چیزهای با ارزش❤💖🧡 و با اهمیت رو وِل میکنیم و به جاش به چیزهای بی ارزش 💶 🏠 🚗 اهمیت میدیم {} {} https://eitaa.com/fedayeenLeader
پسر کوچکی 👦 در مزرعه‌ای 🏕 دور دست زندگی می کرد. هر روز صبح ☀ قبل از طلوع خورشید 🌅 از خواب 😴 بر می خاست و تا شب🌙 به کارهای سخت روزانه مشغول بود. هم زمان ⏰ با طلوع خورشید☀ از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند🏠. در دور دست ها خانه ای 🏠 با پنجره هایی طلایی💰 همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد 🤔 چقدر زندگی در آن خانه🏡 با آن وسایل شیک ✨ و مدرنی 🎹 که باید داشته باشد لذت بخش 😍 و عالی خواهد بود. 👦 با خود می گفت:" اگر آنها قادرند 🖼 پنجره های خود را از طلا 💰 بسازند پس سایر اسباب خانه 🛋🚪🛏🛁🛎 حتما بسیار عالی😍 خواهد بود🤑. بالاخره یک روز 🌤به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم 👀... یک روز پدر 🧔 به پسرش 👦 گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه🏠 بماند. پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی🍎🍊🍉🍌 برداشت و به طرف آن خانه🏡 و پنجره های طلایی 🖼 رهسپار شد. راه 🛣 بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش🤕 را می کرد. بعد از ظهر ☀ بود که به آن جا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی🖼 خبری نیست و در عوض خانه ای🏚 رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید. به سمت در 🚪 قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد. پسر بچه ای 🧒 هم سن خودش در را🚪 گشود. سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی 🖼 را دیده است یا خیر⁉ پسرک🧒 پاسخ مثبت ✅ داد و او را به سمت ایوان خانه 🏡 برد. در حالی که آنجا می نشستند نگاهی 👀 به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری🛣 که طی کرده بود و هم زمان با غروب آفتاب🌄 ، خانه خودشان 🏡 را دید که با پنجره های طلایی 🖼 می درخشید. 🌟💫✨🌟💫✨🌟💫 ✨ https://eitaa.com/fedayeenLeader 🌟💫✨🌟💫✨🌟💫✨
مادر بزرگم 👵 این چند سال آخر عمرش را در خانه ما 🏠 زندگی می کرد. مخصوصا که می دانست پدر 🧔 و مادرم 🧕 تا شب 🌃 سر کارند و من تنها هستم. در حقیقت او 👵 بود که مرا بزرگ کرد و به همین خاطر همه می دانستند 🤔 که مادرجون مرا بیشتر از بقیه نوه هایش👶👧🧒 دوست دارد. همیشه در روز تولدم 🎂 بهترین هدیه 🎁 را مادرجون👵 به من می داد، اما ... اما امسال در روز تولدم🎂🍰 دیگر مادر جون نبود تا بهترین کادو 🎁 را به من بدهد. او 3⃣ ماه قبل رفته بود پیش خدا! به همین خاطر ظهر ☀🌞روز تولدم 🎂 از بس در غصه نبودن 😔 مادرجون ❤ اشک ریختم، همانجا وسط اتاق خوابم 😴 برد. اما او آمد... ❣ مثل همه روزهای تولد 🎂 دوباره به دیدنم آمد و باز هم بهترن هدیه 🎁 را به من داد. موقعی که در خواب 😴 صورتم را بوسید 😘 و گفت: «بلند شو پسرم 💖 که الان نمازت قضا میشه». از خواب 😴 که بیدار شدم فقط آنقدر به غروب🌅🌇 خورشید مانده بود که بتوانم م را بخوانم. 💎 @fedayeenleader💎
روزی شاه عباس 🧔 در اصفهان به خدمت عالم📗📕📘📙 زمانه 👳♂ “شیخ بهائی” رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید:" در برخورد با افراد🧕🧔👱♂ اجتماع ” اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟" شیخ 👳♂ گفت :" هر چه نظر حضرت اشرف 🧔باشد همان است ✅ ولی به نظر من “اصالت” ارجح است. و شاه بر خلاف او گفت :"شک نکنید🤔 که “تربیت” مهم تر ✅ است. بحث 👥 میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر🧔👳♂ را قانع کنند. بناچار شاه🧔 برای اثبات ✅ حقانیت 📝 خود او را به کاخ 🏰 دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند. فردای آن روز ☀ هنگام غروب 🌅 شیخ به کاخ 🏰 رسید بعد از تشریفات 🍎🍏🍊🍋🍌 اولیه وقت شام🍝🍜🍱 فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ🕯💡 و برقی نبود مهمان‌خانه 🏡 سخت تاریک بود 🌠 در این لحظه پادشاه 🧔 دستی به کف زد 👏و با اشاره او چهار گربه🐱😼😽😸 شمع🕯 به دست حاضر شدند و آنجا را روشن 🔆 کردند. در هنگام شام،🍝🍜🍲🍱🍣 شاه 🧔 دستی پشت شیخ👳♂ زد و گفت دیدی گفتم “تربیت” از “اصالت” مهم تر است ما این گربه های 🐈 نااهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت “تربیت” است. شیخ 👳♂در عین اینکه هاج و واج مانده بود 👀گفت :"من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم ❤ و آن اینکه فردا هم گربه ها 🐈 مثل امروز چنین کنند." شاه 🧔 که از حرف شیخ 👳♂ سخت تعجب کرده بود 😮 گفت:" این چه حرفیست 🤗 فردا مثل امروز 🕒 و امروز هم مثل دیروز⏰ ! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین یاد انجام می شود." ولی شیخ 👳♂ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس🧔 را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند. لذا شیخ 👳♂ فکورانه 🤔 به خانه 🏡 رفت. او وقتی از کاخ 🏰 برگشت بی درنگ دست به کار شد چهار جوراب🧦 برداشت و چهار موش🐭🐹🐭🐹 در آن نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ 🏰 رفت تشریفات همان🍏🍎🍐🍊🍋🍌 و سفره همان و گربه های بازیگر 🐱🐈 همان. شاه 🧔 که مغرورانه 😌 تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب 👄برای شیخ👳♂ رجز می خواند که در این زمان شیخ👳♂ موشها 🐭🐹 را رها کرد. در آن هنگام⏰ هنگامه ای به پا شد یک گربه🐱 به شرق ➡ دیگری به غرب ⬅ آن یکی شمال⬆ و این یکی جنوب ⬇… این بار شیخ👳♂ دستی بر پشت شاه🧔 زد و گفت: شهریارا ! یادت باشد ☝اصالت گربه🐱 موش🐭 گرفتن است گرچه “تربیت” هم بسیار مهم است ✅ ولی”اصالت” مهم تر✅✅. یادت باشد با “تربیت” می توان گربه🐱 اهلی را رام و آرام كرد ولی هرگاه گربه موش 🐹🐭 را دید به اصل و “اصالت” خود بر می گردد. 🛍 @fedayeenleader 🛍