#آموزنده
زندگی یک اتاق با دو پنجره نیست.
زندگی هزاران پنجره دارد.
یادم هست؛
روزی از پنجره ناامیدی به زندگی
نگاه کردم،احساس کردم میخواهم
گریه کنم.
و روزی از پنجره امید به زندگی
نگاه کردم،احساس کردم میخواهم
دنیا را تغییر دهم.
عمر کوتاهه
فرصت نگاه کردن از تمامی پنجرههای زندگی را ندارم.
تصمیم گرفتهام فقط از یک پنجره به زندگی نگاه کنم،
و آن هم پنجره امید😊
💫@fekrchin✨
📚#دشمن_دانا_به_از_نادان_دوست
در گذشته ها حاکمی مهربان و دلسوز بر شهری حکومت می کرد که بسیار ضعیفان را یاری می کرد و مانع از زورگویی افراد ثروتمند می شد به طوری که دشمنان زیادی پیدا کرده بود و چندین بار قصد جانش را کردند.
پادشاه قصه همسری مهربان داشت که همیشه پادشاه را از خیانت اطرافیانش مطلع می خواست. روزی همسر پادشاه از او خواست تا میمونی را به قصر آورده و او را برای نگهبانی بالای سر پادشاه تربیت کند.
همسر پادشاه چون عقیده داشت که میمون حیوانی است که از احساسات انسان ها چیزی سر در نمی آورد و تنها به کسی که با او مهربان است خدمت می کند به همین دلیل این حیوان را مناسب برای نگهابی از حاکم می دیدید.
در یکی از شبها دزدی از شهر خود گریخته و سر از شهر این پادشاه درآورد و چون خسته و گرسنه بود تصمیم گرفت به خانه ای رفته و دزدی کند. او آوازه ی این پادشاه و رفتار مهربانش را شنیده بود و به همین خاطر تصمیم گرفت به قصر پادشاه رفته و از آنجا چیزی بدزدد.
دزد همان شب وارد قصر شد و یکراست به اتاق پادشاه رفت و میمونی را آنجا دید. همین که صدای پادشاه را شنید به پشت پرده ای رفت و پنهان شد تا پادشاه بخوابد.
پادشاه که به خواب رفت ناگهان مارمولکی بزرگ پیدا شد، بر روی سینه پادشاه رفت. میمون که مارمولک را دید خنجری برداشت که مارمولک را بکشد که ناگهان دزد فریاد زد و از پشت پرده بیرون پرید و دست میمون را گرفت.
پادشاه بیدار شد و میمون و دزد را در آن وضعیت دید و پرسید: تو کیستی؟ دزد جواب داد من شخصی هستم که از طرف خدا برای حفاظت از جان شما مرا فرستاده؛ من دشمن دانا و این میمون دوست نادان شماست.
دزد همچنین اعتراف کرد که برای دزدی وارد قصر پادشاه شده و اگر آنجا نبود این میمون او را می کشت. خداوند مرا امشب به قصر شما کشاند تا شما از این نادانی میمون جان سالم به در ببرید.
پادشاه نیز وقتی داستان را شنید سجده شکر انجام داد و گفت: الحق که دشمن دانا به از دوست نادان است.
💫@Fekrchin✨
ملانصرالدین از جلو غاری میگذشت،
مرتاضی را در حال مراقبه دید و از
او پرسید دنبال چه می گردد.
مرتاض گفت:" بر حیوانات مطالعه می کنم،
از آن ها درس های زیادی می گیرم که
می تواند زندگی آدم را زیر و رو کند."
ملا نصرالدین پاسخ داد:" بله، قبل از این،
یک ماهی جان مرا نجات داده. اگر هرچه
را که می دانی به من بگویی، من هم
ماجرای ماهی را برایت می گویم."
مرتاض از جا پرید:" این اتفاق فقط
می توانست برای یک قدیس رخ بدهد."
بنابراین هرچه را که می دانست به او گفت.
-" حالا که همه چیز را به تو گفتم،
خوشحال می شوم که بدانم چگونه
یک ماهی جان شما را نجات داد؟!"
ملا نصرالدین پاسخ داد:" خیلی ساده!
موقع قحطی داشتم از گرسنگی می مردم
و به لطف آن ماهی توانستم سه روز
دیگر دوام بیاورم"
💫@fekrchin✨
📘#حکایت_ملانصرالدین
آورده اند كه زن ملانصرالدین به عقل
خويش بسيار می نازید و همیشه
نزد شوهرش از خود تعریف می کرد
روزی گفت : مردم راست گفته اند
که دارای عقل سالم و درستی هستم
ملا در جواب گفت :
درست گفته اند!
چون تو هرگز آن را به کار نمی بری
به همین دلیل سالم مانده است!
💫@fekrchin✨
بابا داشت روزنامه میخوند بچه گفت:
بابا بیا بازی
بابا که حوصله بازی نداشت
ی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بود
رو تیکه تیکه کرد وگفت فرض کن
این پازله درستش کن
چند دقیقه بعد بچه درستش کرد
بابا، باتعجب پرسید:
توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی
چطور درستش کردی؟
بچه گفت:
آدمای پشت روزنامه رو درست کردم
دنیا خودش درست شد...
آدمای دنیا که درست بشن...
دنیـا هم درست میشه
💫@fekrchin✨
📚سبیل کسی را چرب کردن
از ابتدای حکومت صفویه ریش و سبیل بلند رواج زیادی پیدا کرد ولی بتدریج از ابهت ریش کم و به ابهت سبیل اضافه شد تا جایی که در دوران شاه عباس اول دیگر ریش تقریبا محو شد و در عوض سبیلهای کلفت و چخماقی و بلند باب شد. سبیلهای از بناگوش در رفته محبوب سلطان بود و همه سعی میکردند در بلند کردن سبیل با یکدیگر رقابت کنند تا محبوب سلطنت باشند و راحتتر به مرادشان برسند. اما برای رو به بالا نگهداشتن این سبیلها باید روزی چند بار آن را چرب میکردند و جلا میدادند و برای این کار مستخدمهایی داشتند و هر گاه این مستخدمان کار خود را خوب انجام میدادند و صاحب سبیل از زیبایی و ابهت سبیل خود شاد میشد، اطرافیان هر تقاضایی که داشتند میگفتند و صاحب سبیل نیز اجابت میکرد.
بنابراین عبارت " سبیل کسی را چرب کردن" در آن زمان بین مردم معنایی معادل اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل داشت.
اما امروزه این اصطلاح به معنای رشوه دادن است. یعنی کسی به صاحب سبیل رشوه میدهد تا وی کارش را انجام دهد.
دقیقا معنایی برعکس معنای آغازین آن.
💫@fekrchin✨
💠 اصلاح اندیشهها، راهبرد امام باقر علیهالسلام
♻️ مهمترین راهبرد امام باقر علیهالسلام در دوران امامتش، اصلاح باورها و احیای نخستین اندیشههای شیعی بود.
🔹 با اینکه دوران امام علیهالسلام، از سختترین دورانی بود که دستگاه امامت پشت سر گذاشت، اما امام علیهالسلام توانست با برپایی نهضت علمی، نخستین اندیشههای شیعی را که چندین دهه به فراموشی سپرده شده بود احیا نماید، با اسرائیلیات مبارزه کند، تفسیر درستی از آیات قرآن ارائه دهد، باورها و عقاید اصیل و صحیح شیعی را تبیین کند و به شبهات در حوزه اسلام و شیعه پاسخ دهد.
✍️ فرقهگرایی، انشعابات درون شیعی، ظهور اعتقادات انحرافی در شیعه و ظهور داعیان امامت، از جمله خطرات و آسیبهای دوره امامت امام باقر علیهالسلام بود. امام علیهالسلام در مقابل این خطرات، از راهبرد «تبیین» برای دفاع از دستگاه امامت و اصلاح بنیانهای فکری شیعه استفاده کرد.
⭕️ ایشان در نخستین دفاع از دستگاه امامت، آن را به عنوان میراث پدر بر مبنای نص معرفی کرد؛ تبیینی که توانست اندیشه شیعه را در موضوع جانشینی و رهبری جامعه اسلامی اصلاح کند. وصیّت و بهره بردن از آیات و روایات نبوی و ارائه تفسیر صحیح از آنان، راهبردهای دیگر در دفاع از دستگاه امامت بود که مورد استفاده امام علیهالسلام قرار گرفت.
#امام_باقر_علیهالسلام
#شهادت_امام_باقر
#اصلاح_اندیشهها
💫@fekrchin✨
.
فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد .
اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمیچرخد .
تو چایت را بنوش
روی ایوان خانه مادربزرگت بنشین
و با او گپ بزن.
برای پرنده ها دانه بریز و بعد، از دیدن نوک زدن آنها به دانه های گندم لذت ببر.
میشود دقایقی را برای مادرت کنار بگذاری و چند لحظه را در آغوش او سپری کنی
میبینی که چقدر آرامش بخش است.
میشود از زندگی لذت برد .
میشود از ثانیه ها نهایت استفاده را کرد.
مگر چقدر عمر میکنیم که بخواهیم آن را هم صرف سر و کله زدن با این و آن بکنیم و از شکل راه رفتن همراهمان تا آبی بودن رنگ آسمان و گردی زمین ایراد بگیریم...
چه خوب میشد اگر میتوانستیم به زمین و زمان گیر ندهیم و سخت نگیریم.خوب میشد اگر زندگی میکردیم .
بیایید همه با هم زندگی کنیم 👌🌿
#دلنوشته
💫@fekrchin✨
📕#حکایت
فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟
کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد.
مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟
کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند
مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟! کشاورز گفت: هیچچيز، خیالم راحت است!
🌟همیشه بازندهترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند...
💫@fekrchin✨
حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه ای؟
گفت: يا آب است؛ يا خاک است يا پروانه ای!
گفتمش احوال عمرم را بگو؛ اين عمر چيست؟
گفت يا برق است؛ يا باد است؛ يا افسانه ای!
گفتمش اينها که ميبينی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت يا خوابند؛ يا مستند؛ يا ديوانه ای!
گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت يا باغ است؛ يا نار است؛يا ويرانه ای!
💫@fekrchin✨