هدایت شده از راهـ بهشــت
#داستانک 📚
#حتما_بخونید👌
🚶جوانے نزد شیخے آمد و از او پرسيد:
😔 من #جوان كم سنے هستم اما آرزو هاے
بزرگے دارم و نميتوانم خود را از #نگاه كردن
بـہ دختران جوان منع كنم، چـاره ام چـيست❓
⚱ شیخ نيز كوزه اے پر از شير بہ او داد و
توصيہ كرد كہ كوزه را بہ سلامت
بہ جاے معینے ببرد و هيچ چيز از #كوزه نريزد...
👊 و از یکے از شاگردانش نیز درخواست كرد
او را همراهے كند واگر یک قطره از شير را
ريخت جلوے همہ #مردم او را حسابے كتڪ بزند❗️
👌 جوان نيز شير را بہ سلامت بہ مقصد
رساند و هيچ چيز از آن نريخت❗️
وقتي شیخ از او پرسيد چند #دختر را در سر راهت ديدے❓
😌 جوان جواب داد هيچ، فقط بہ فكر آن بودم
كہ شير را نريزم كہ مبادا در جلوي مردم كتڪ بخورم و در نزد آنہا خـوار و خفيف شوم...
🌸 شیخ هم گفت: اين #حكايت انسان مؤمن است كہ هميشه #خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند 🌸
🚫 وحواسش را جمع میکند تا سمت
#گناه کشیده نشود و از روز #قيامت بيم دارد...
#داستان
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
💢جلوی #نفس_اماره اش ایستاد...
👳شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود
👸به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد.
👸دختر گفت: شام چه داری؟
👳طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد
😴و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید
📖و محمد به مطالعه خود ادامه داد.
📯از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود
و بخاطر اختلاف با #زنان دیگر از حرمسرا فرار کرده بود
لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند
ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.
👸صبح که #دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ... .
👳محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد.
👑شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟
و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟
👐محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... .
🤔لذا علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم
🔥تا طعم آتش جهنم را بچشم
💥و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با #نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، #شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.
👑شاه عباس از #تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد.
📚کتاب آموزه های وحی در قصه های تربیتی، مولف عبدالکریم پاک نیا، انتشارات فرهنگ اهل بیت
#داستان
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
❤️🌼🍃
🌼🍃
🍃
🌹🍃 #داستان🌹
📮 #نامه ای ازفرانسه...
🎐روزها می گذشت ومن به مدرسه میرفتم🎒🚶♀وهرروز مدیر🏫 برای پدرم نامه📝 میفرستاد وازاودرخواست می کرد اجازه دهد تامن #بی_حجاب به مدرسه بروم🚶♀🏬چون فکرمی کردند من #حجاب رابه اجبار پدرم، رعایت میکنم❗️
🎉بله... راضیه نادران وخواهر۱۵ساله اش ازمدرسه فرانسه اخراج شدند🏬
وی درنامه اش📝 چنین مینویسد:
مدیرمدرسه درآخرین نامه📝 نوشت: اگرراضیه روسری اش رادر نیاورد دیگر حق مدرسه آمدن ندارد🙅♂
****
این نامه✉️ راصبح به من داده بود وبعداز ظهر وقتی برای آوردن کتابها📚و دفترهایم📒به مدرسه رفتم دیدم مثل فرمانده پادگان😤باتنی چنداز معلمان 👥👤جلوی درایستاده بودوبه خیال اینکه من می خواهم به کلاس بروم با عصبانیت وخشونت😡👋گفت: نه! نه! راضیه!🗣
من درآن موقع ناراحت شدم🙎وبغض گلویم را فشارمی داد ولی بااین حال به اوگفتم: من برای برداشتن کیف😠🎒 آمده ام!
***
🚫من ازآن روز دیگربه مدرسه نمی روم ودرخانه درس های ایرانی ام راادامه می دهم🎋.
❌اما این برخورد بد وبی ادبانه مدیر راهرگز فراموش نمیکنم.
🔺من بازی بابچه ها🏓⛷🏀 را دوست دارم ولی 🕋دینم🕌 وحجابم 🔱 رااز همه چیز بیشتر دوست دارم وحاضرم در خانه تنها باشم ولی خدا ازمن راضی باشد.
***
🔻وبه دخترهای مسلمان🕋 می گویم:
ازاین سروصداهای 🗣فرانسوی ها وسیاست های ضد اسلامیشان نترسند وبه مبارزه خود ادامه دهند که حتما پیروز خواهند شد✌️
👏👏👏
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
#ارتباط_با_نامحرم 1⃣2⃣
عاقبت شوخی با #نامحرم 😰
یکی از علمای مشهد می فرمود :
روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ،
ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .
از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟
گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در #ارتباط_با_نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در #پوشش و #حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد .
با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.
.
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند #زنان #بد_حجابی هستند که
برای فتنه و فریب مردان خود را #آرایش و زینت می کنند .
📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 )
#داستان #حدیث
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
#داستان عفاف
🌀اگردکارت ثابت کرد که من تعقل میکنم پس هستم... زنان امروزه بایدبگویند: من دیده میشوم پس هستم...
💠شاید داستان دوخیاطی🎎 را که پادشاهی رافریفتند که ما در خیاطی استادیم ولباسهایی برازنده قامت بزرگان میدوزیم...
⭕️اماازهمه مهمتر هنر مااین است که لباسی میدوزیم که فقط حلال زاده ها قادربه دیدن آن باشند وهیچ حرام زاده ای آن رانبیند...
♨️خیاطها🎎 پول وزروسیم گرفتند وکارگاه بزرگی دائر کرده ووانمودکردند که درحال دوختن پیراهن هستند...
🔺هروقت که وزیر برای سرکشی می آمد چیزی نمیدید اماازترس اینکه اورا حرام زاده بخوانند به روی خود نمی آورد...
♻️سرانجام قرارشد جشن بزرگی باحضور همه مردم برپاکنند وپادشاه #لباس راتن کند وبین مردم برود👥👤
〽️کسی لباسی برتن پادشاه ندید اماجرات بازگو کردن نداشت تااینکه کودکی برروی درخت
🔻فریادزد🗣چراپادشاه لخته⁉️ یکدفعه جمعیت صدازدند👥👤🗣 پادشاه لخته...
▫️اکنون تمدن غرب وانمودمیکنه که میخوادبراانسان لباس بدوزه..
🔹امابجای لباس برتن کردن،اورابرهنه کرده وکسی هم جرات نداره بگه که لباسی درکارنیست...
🔸آیادراین جهان که همه اسیر وشیفته تبلیغات غرب شده اند مردمی پیدامیشود که دلی به پاکی آن کودک داشته باشند که این برهنگی است⁉️
چراآن مردم مانباشیم⁉️😊😊
📚برگرفته از داستان کریستین اندرسون،درفرهنگ برهنگی وبرهنگی فرهنگی غلامعلی حدادعادل
#داستان
🎁🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🌷🎁
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
✨ #داستان حجاب
✨ فرجام کار پاسبانی که زمان شاه چادر ازسرزنی می کشد...
یکی ازعلمای بزرگ نقل می کند که پدرم شنیده که پاسبانی چادری ازسر زنی می کشد وپاره می کند.
زن به او میگوید:تورا به حضرت عباس قسم،چادررابده.
پاسبان میگوید:حضرت عباس بیاید وبگیرد.
زن گریه کنان میرود
لحظاتی بعد پاسبان که باتفنگ بازی میکرده،غفلتا تفنگ رامیگیرد زیرگلویش ناگهان پایش به ماشه میخورد وتیراززیر گلویش فرومیرود واز سرش درمی آید وبه درک واصل میشود...
هرپاسبانی که به زور چادرراازسر زنان کشید عاقبت بدی پیداکرد
بعضی ازآنها به مرضهای عجیبی گرفتار شدند وبافلاکت وبدبختی ازدنیارفتند
منبع: گلبرگ،دی۱۳۸۱،ش۳۷
#ویژه_هفته_عفاف_و_حجاب
🔱🍃🌻🍃🔱🍃🌻🍃🔱
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
🌺🍃✨
🍃✨
✨
☘ #داستان #حجاب
☘✨خانمی که امام زمان(عج) به دیدن او آمد
🌿مرحوم آقاسیدمحمدباقرسیستانی(رحمه الله) می گوید:
🌿من تصمیم گرفتم به گونه ای خدمت آقا امام زمان(عج)برسم، لذا چهل هفته درمسجد محله مان مراسم زیارت عاشورا رفتم به نیت زیارت امان زمان
دریکی ازاین جمعه ها احساس کردم حال خوشی دارم
🌿ازمسجدببرون آمدم
🌿دیدم بوی عطرخوشی ازخانه نزدیک مسجد می آید
🌿دیدم جنازه ای روی زمین است که روی آن پارچه ای کشیده
🌿دیدم آقای نورانی کنار جسد نشسته است،متوجه شدم امام زمان(عج)است...
🌿✨فرمود:محمدباقر دنبال من می گردی؟ من اینجاهستم
🌿گفتم آقا اینجا بالای سر این جنازه چه می کنید؟
🌿✨فرمودند:این خانم از دنیارفته آمده ام درمراسمش شرکت کنم
🌿پرسیدم مگراین خانم کیست؟آیا از اولیاءاست؟
🌿✨امام فرمودند:این خانم درکشف #حجاب رضاخانی ودوران مبارزه باحجاب هفت سال ازخانه اش بیرون نرفت برای اینکه مجبور میشد حجابش را بردارد
لذاکنارپیکرش آمده ام...
🔆پـــس بــدون اعـمــالـــت دنــبـــال امـام زمــانـت نــگــرد
خودم وخودت رو میگم
⭕️اعــمــالـــمون رودرســت وخـالـــص کـــنیم اوخـــود مـی آیـــد.
ان شاءالله...💕💕💕
«عِند فناءِ الصّبر یأتی الفَرج......»
صبر که تمام بشود فرج می آید...
♻️خدایا ! به حق امام علیه السلام ما را بیقرار امام زمانمان کن!
💐الــلـهـــم عـجـل لویک الفرج
#ویژه_هفته_عفاف_و_حجاب
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
#یک_داستان_یک_پند
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
📒 مردی برای پسر و عروسش خانهای خرید. پسرش در شرکت پدر، مدیر فروش بود و رییس زنان و دختران زیادی بود که با آنها تعامل داشت.
🗝 پدر بعد از خرید خانه، وقتی کلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این کلید، کلید دوم نسازد. و پسر پذیرفت.
‼️ روزی در شرکت، پدر کلید را از جیب پسرش برداشت. وقتی پسر متوجه نبود کلید شد، در شرکت سراسیمه به دنبال کلید میگشت.
پدر به پسر گفت:
🔆 قلب تو مانند جیب توست و چنانچه در جیب خود بیش از یک کلید از خانهات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یک زن قرار ندهی.
🔆 همسرت مانند کلید خانهات، نباید بیشتر از یکی باشد. همانطور که وقتی نمونه دیگری از کلید خانهات نداشتی، خیلی مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، مواظب باش محبت او را گم نکنی.
🔆 اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار یدکی دومی از کلید خانه داری و زیاد مراقب کلید خانهات نخواهی بود.
#داستان
🍃🍂❤️🍃🍂❤️🍃🍂❤️🍃🍂❤️
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
بسیارزیباست
🌴شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش🌴
🌺سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم.
خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا .
می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!
گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم
پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم
که خیلی عالی بود .
فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد
اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.
واقعا عجب شرطی
هممون مونده بودیم من دختری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود.
پس از کمی مشورت قبول کردیم.
پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید.
خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم.
هممون خندیدیم.
شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم.
برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته
من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید.
به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.
شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد.
واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی.
کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت
برامون جالب بود.
بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند.
واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم.
تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد.
نماز خون شده بودم
اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم.
تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم.
چقدر عالی بود.
بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود.
🌺خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی🌺
گرچه شاید فڪر کنی بی ربط به مطالب ما بود
اما ان الصلوه تنهی عن الفحشاء والمنکر
نماز انسان رو از زشتی و پلیدیها باز میداره
اگه میخوای کسی رو به #حجاب جذب کنی
اول نماز خونش کن
بسم الله...
#داستان
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
تمام #داستان هایی که تا ڪنون در کانال قرار دادیم
و داستانهایی که نخوانده اید
بصورت مجموعه ۴۰داستان دروبلاگمون در لینک زیر👇ببینید
http://rihane.kowsarblog.ir/چهل-داستان-زیبای-اخلاقی-وواقعی-حجاب-و#more649423
منتظر نظرات زیباتون هستیم
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
🍂🍃 #داستان حجاب 🍃🍂
کم شدن⁉️
استاددرحال صحبت بود ومیگفت:
بچه ها چه موقع ازانسان چیزی کم میشه⁉️
یکی گفت🗣 وقتی مثلا رژیم بگیرد وزنش کم میشود
دیگری گفت 🗣 وقتی مثلا پولش رو گم کنه
ودیگری گفت 🗣 وقتی...
⭕️استادگفت آیافقط درمادیات است که ازانسان چیزی کم میشه⁉️
بچه هاساکت ماندند ودرفکرفررفتند...
⭕️استاد گفت مثلاآیااگه رفتارناشایست وخلاف اجتماعی ازماسربزنه آبرومون کم نمیشه⁉️
اگه یکی ازرازهای مهم خودروبانااهل مطرح کنیم چیزی ازماکم نمیشه⁉️
اگه دروغ بگیم⁉️
اگه حسادت وکبربورزیم⁉️
فخرفروشی کنیم⁉️
خودستایی کنیم⁉️
اگر...⁉️
♨️زمزمه عمومی شکل گرفت
تقریبا همه بچه ها باکلام یاعلامت سر بااستادهمراه شدند...
⭕️اینجابودکه استادگفت:
عزیزان! آن دخترخانمی که باظاهری بد وبا #حجابی ناقص درخیابان ظاهرمیشود وخودرادرمعرض نگاههای مسموم وهوس آلودقرارمیدهد نیز درحال کم شدن است
کم شدن #وقار وسنگینی❗️
کم شدن #عفت و #پاکدامنی❗️
وازهمه مهمترکم شدن اعتباردرنزد حضرت حق تعالی...
♻️پس چراگاه میگوییم: مگه با #نگاه مردم چه چیزی ازماکم میشه⁉️
یادمان باشد
🔱 کم شدن فقط کاسته شدن ازوزن یا ثروت انسان نیست 🔱
@fereshtehayezaminiam
هدایت شده از راهـ بهشــت
طولانیه اما می ارزه تاآخر بخون👇
#داستان_واقعی_عشق_جوان_فقیر_کارگر
#و_خانوم_صاحب_کار_زیبا_و_مومنه
⭕️یکی از صاحب کار ها یکی از #زنان با #حجاب بود همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود.
او می خواست مسجدى بنا کند .
🔺به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید
🔻و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. و اخلاق اسلامى و یاد خدا را رعایت کنید .
🔸او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند
بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم ..
🔺خانوم صاحب کار هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید .
🔺جوان بیچاره دل از کف داد و عشق خانوم صاحب کار صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد.
🔸چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و خانوم صاحب کار حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت..
🔹چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش خانوم صاحب کار برساند .
🔺وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به خانوم گفت و منتظر عکس العمل او بود.
🔺خانوم بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد . یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن.
🔴جوان عاشق وقتى پیغام صاحب کارش را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا باشد .
🔸روز چهلم خانوم صاحب کار قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و خانوم منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق صاحب کارش به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق خانوم نبودى ؟؟
🔺جوان گفت آنوقت که عشق ایشان من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او معشوقى نمى خواهم .
🔴من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از خانوم هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم . .
🔹و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همدانی
وان خانوم هم ملکه مومنه خانوم گوهرشاد بانو👇
(همسرشاهرخ میراز و عروس امیر تیمور گورکانی)بودن که در کنار حرم مطهر رضوی مشغول ساخت مسجد گوهرشاد بودن
روحشون شاد
#داستان
@fereshtehayezaminiam