⚘منتظِر⚘:
#امام_خمینی_ره_ارتحال؛ #امام_و_رهبری
در جسم وطن، روحِ خدا مانده هنوز
عطر نفس فرشتهها مانده هنوز
یک چهرهی مهربان و پر نور، از او
در خاطرههای ما بهجا مانده هنوز
ایثار شهیدان حرم ثابت کرد
آیین امامِ شهدا مانده هنوز
چون بتشکنی بود که با سیلی او
بر صورت دشمنان صدا مانده هنوز
آری همگی عبرت تاریخ شدند
جمهوری اسلامی ما مانده هنوز
هر چند امام عارفان دیگر نیست
یک رهبر درد آشنا مانده هنوز
سید علیِ حسینیِ خامنه ای
این آینه ی عشق نما مانده هنوز
✍ #احمد_ایرانی_نسب
بیعت با #امام_و_رهبری؛ #انقلاب_اسلامی
ازعشق بیاکه صحبتی تازه کنیم
درحرکت خویش، دقتی تازه کنیم
با رهبر و انقلاب و با خون شهید
با یک صلوات بیعتی تازه کنیم
✍ #سیدهاشم_وفایی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز سی و پنجمین سال زعامت علمدار عصر ظهور، امام خامنه ای حفظه الله تعالی، بر امام زمان ارواحنا فداه و منتظران آن حضرت مبارک باد🌸🌺
اللهم عجل لولیک الفرج
❇️ #رازهایی_در_مورد_مردان
✅ #همسرداری
🔻مردها کلی نگر هستند
👈تا حالا شده با کلی ذوق موهات رو رنگ کنی یا مدلش رو عوض کنی اما مردت نه تنها تبریک نگه بلکه متوجه تغییراتتم نشه⁉️
✍می دونم خیلی ناراحت می شی، اما اصلا همسرت رو به بی توجهی محکوم نکن
پیش خودت فکر نکن که مردت برات ارزشی قائل نیست که متوجه نشده...
👈فقط به این فکر کن که مردا کلی نگرن و تشخیص جزئیات و تغییرات ظاهری براشون سخته❗️
🤔می دونی چه جوری می تونی به خودت و اون کمک کنی❓
🔰وقتی همسرتان یک نکته ی ظاهری را بلافاصله تشخیص داد،، به شدت این توانایی او را تشویق کنید.
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
❇️ ❇️ #همسرداری
🔹🔸🔹🔸🔹
همسرت را ببخش💞
بعد از یک مشاجره سخت، اینگونه همسرتان را ببخشید
💌 اگر واقعا خشمتان در حدی است که نمی توانید بنشینید و با همسرتان چهره به چهره شوید، برایش یک نامه بنویسید یا پیام بفرستید و توضیح دهید چرا و چقدر از او صدمه دیده اید.
💌 یک زمان اختصاص دهید و با هم بحث کنید، ببینید چکار باید کرد که در آینده شاهد این موقعيت ها نباشید.
💌 به امتیازات و نکات مثبت همسرتان بیشتر توجه کنید. همانگونه که مرور اشتباه دیگران باعث غلیان احساسات و هیجانات منفی می شود، مرور خوبی هایشان نیز باعث ایجاد محبت بیشتر به آنها می گردد.
💌 وقتی همسرتان به خاطر اشتباهش از شما عذرخواهی کرد، برای بخشش وی خیلی سرسختی به خرج ندهید و با بخشش به موقع فرصت اصلاح رفتار را به وی بدهید.
✍ "فراموش نکنید همان اندازه که بخشش سریع و بی قید و شرط همسرتان مهم است، نحوه برخورد پس از آن نیز بسیار مهم است. اگر همسرتان را بخشیدید، نباید طوری با او برخورد کنید که حس به رخ کشیدن اشتباه، سرکوفت و یا شرمندگی در او زنده شود"
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
❇️ ❇️ #سیاست
✅ دســـــت از تاییـــد همــــسر خود برنـــدارید
♨️بیشترین گلایه آقایان از همسران خود این است که میگویند: "همسرم مرا قبول ندارد" و البته تا حدی هم حق دارند از بس از شما انتقاد شنیدهاند.
❣ سعی کنید قابلیتهای همسرتان را برجسته و به رویش بیاورید. بگذارید بداند شما تمام وجه شخصیتی او را میبینید، هم تواناییها و هم نقایص. اینگونه میشود که با انتقادهای شما نیز بیشتر کنار میآید.بیشتر حرفتان را گوش میکنند
👈اگر میدانستید یک مرد چقدر به تعریف و تحسین همسرش نیازمند است، دائم این کار را انجام میدادید؛ اگرچه آنها به ظاهر از این کار شما خوششان نمیآید، اما عمیقا به تمجیدهای شما محتاجند
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
🔮 در زندگی مشترک باید بپذیریم ،
من و همسرم هیچ کدام کامل نیستیم،
🍃همانطور که اونیاز به رشد و بهبود روند رفتارش در مسیر زندگی دارد، من هم دارم ،
🍃اگر او در رفتارش با من و دیگران دچار اشتباهاتي می شود، من هم می شوم.
🍃اگر او نیاز به تغییر و تحول برای بهتر شدن زندگی مشترک دارد، من هم نیازمند تحول و رشد هستم .
🌟 برای ساختن زندگی مشترک بهتر، هر دوطرف نیازمند آموختن وتلاش هستند...
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
❇️ ❇️ هنگام ناراحتی در کنار همـسرتان باشـید
🔸تو رابطه ها، یه تفکر غلط اینه که وقتی طرف ناراحته و تو خودشه، شما هم فرض میکنید خودشو گرفته و تحویل نمیگیره، و شما هم در ازاش قهر می کنید و سرد جوابش رو میدید.
🔸در حــــالی که اون آدم دقیـــقا اون لحظه حالش خوب نیست و نیاز به توجه بیش از حد شما داره، اگه خوب بود که اونطوری نبود. اگه فقط وقتی خوبه شمام باهاش خوبید که هفت پشت غریبه هم همین کارو براش میکنه. یه فرقی باید بین شما و غریبه ها باشه...
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
🌹
#همسرداری
خانمها_بدانند
"مقایســه کــردن مــمنوع"
🔹 یه نقص خیلی بزرگ و بد، که متاسفانه اکثر خانمها دارند، مقایسه کردنه....
🔸 برای یه مرد هیچی سختتر از این نیست که با کسی مقایسهش کنی...
❎ این جملات مقایسهای ممنوع....!
🔹 همه شوهر دارن؛ ما هم شوهر داریم...!
🔸 شوهر خواهرم؛ خواهرم اینا را دائم میبره مسافرت، ولی من دق کردم تو این خونه....
🔹 آقای فلانی همسایه کناریمون، هر وقت میره خونه دوتا پلاستیک پر دستشه، کلی چیز خریده واسه خونشون؛ ولی تو همیشه دست خالی میای...
-----------*✨🌹✨*----------
-----------*✨🌹✨*-----------
به نام خدا
پیرمردی بود با لباس روحانی و پارچه سیاهی که دور سر پیچیده بود. وقتی که برای اولین بار نظرم به چهره او افتاد، ضربان قلبم تندتر از قبل شد. چیزی در چهره اش بود که بیننده را به خودش جذب می کرد. من مسیح را دوست داشتم. همیشه یک چهره نورانی از او در نظرم مجسم می کردم; چهره ای مهربان و با جذبه. مجسمه های مسیح و تصاویر کلیسا نمی توانستند مرا قانع کنند. چهره ای که از مسیح در نظر داشتم، با همه اینها فرق می کرد شاید برای یک مسیحی اعتراف سختی باشد، ولی اعتراف می کنم که برای یک لحظه احساس کردم مسیح در مقابلم نشسته
وقتی به خانه رسیدم، مادر نگران شده بود. پرسید: "چرا این قدر دیر کردی؟ "
گفتم: "ببخشید، فکر نمی کردم این قدر طول بکشد. الان توضیح می دهم. "
پرسیدم: "مادر، می خواهی مسیح را ببینی؟ "
با تعجب گفت: "مثل این که توی این چند ساعت خیلی فرق کرده ای! این حرفها چیست که می زنی؟ "
گفتم: "مادر، به خدا خود مسیح است که برگشته! باید از نزدیک او را ببینی! "
مادر با ناراحتی گفت: "دیگر این حرف را تکرار نکن! درست است که ادیان الهی ریشه مشترکی دارند و باید به افراد روحانی احترام گذاشت ولی یادت باشد که نباید هیچ کس را با مسیح مقایسه کنی! "
از او پرسیدم: " به نظر شما آمدن او به اینجا اشکال دارد؟ "
مادر گفت: "نه; از نظر من، نه! ولی پدرت دنبال یک جای ساکت و آرام می گشت. حالا دیگر اینجا آرام نخواهد بود!"
پدر از راه رسید با ناراحتی گفت: "امسال سال بدبیاری من است. هرجا می روم، بدشانسی هم دنبالم حرکت می کند! آن از ورشکستگی شرکت; این هم از وضعیت اینجا! "
مادر گفت: "توی روزنامه خوانده ام که او قصد دارد به ایران برگردد. شاید هم همین چند روز آینده برود! "
پدر گفت: "حالا چرا به اینجا آمده؟ به این دهکده کوچک؟ ! "
گفتم: "کاش شما هم آمده بودی و او را می دیدی; انگار خود . . . "
قبل از اینکه اسم "مسیح" را بر زبان بیاورم، ادامه صحبتم را خوردم
گفتم: "خیلی با جذبه و روحانی است! "
پدر با تمسخر گفت: " خودمان به اندازه کافی کشیش داریم! "
چندروز بعد پدر عصبانی بود و با خودش صحبت می کرد:
"همه جا شلوغ است. همه جا سرو صدا است. همه جا رفت و آمد است. چقدر پلیس! چقدر خبرنگار! "
گفتم: "الان توی این مدت که او اینجاست، شما یک بار هم به دیدنش نرفته اید. شما که کاری ندارید، حالا یک بار به دیدن او بروید، شاید فایده ای داشته باشد. "
پدر گفت: "چه فایده ای! او هم مثل بقیه کشیشهاست; حتما همه اش نصیحت می کند! من حوصله نصیحت شنیدن ندارم. تازه او که به زبان ما صحبت نمی کند; چه فایده ای دارد؟ "
گفتم: "شما خودتان قبلا به من یاد داده اید که آدم نباید زود قضاوت کند من که می گویم او مثل بقیه نیست. لازم هم نیست زبانش را بفهمی; آدم از دیدنش هم لذت می برد همین دیروز که سخنرانی می کرد، تعدادی دانشجوی فرانسوی هم آمده بودند. یک خبرنگار از آنها پرسید که وقتی فارسی بلد نیستند، چرا می آیند و پای سخنرانی او می نشینند؟ آنها هم گفتند که از جاذبه روحانی جلسه استفاده می کنند...شما را به خدا، یک بار هم که شده، بیایید; ضرر که ندارد"
گفتم:"به خاطر من که پسرتان هستم، بیاید. فقط چند دقیقه آنجا بنشینید; اگر خوشتان نیامد،برگردید"
پدر آماده شد و راه افتادیم
او که آمد،همه به احترامش ایستادند. توجه من بیشتر از همه،متوجه پدر بود که دیدم اشک در چشمانش حلقه زده
بعد از آن روز، پدر هم برای شنیدن سخنرانی او هر روز با من می آمد و حالش روز به روز بهتر می شد. با وجود آن که شلوغی و رفت و آمد در دهکده کم نشده بود، پدر دیگر آن حالت عصبانیت و ناراحتی گذشته را نداشت
شب تولد مسیح بود
دور درخت کاج شب کریسمس جمع شده بودیم که زنگ در به صدا درآمد. به همدیگر نگاه کردیم. این وقت شب کسی را نداشتیم که زنگ بزند. خواستم بروم و در را باز کنم که پدر گفت: "نه، من خودم می روم"
در را که گشود، مردی با چند شاخه گل و یک جعبه شیرینی پشت در ایستاده بود. مرد با خوشرویی سلام کرد و گفت: "اینها را از طرف آیة الله خمینی آورده ام. ایشان تولد حضرت مسیح را به شما تبریک گفتند و از این که ممکن است حضورشان در دهکده موجب زحمت شما شده باشد، عذرخواهی کردند "
پدر حیرت زده ایستاده بود شیرینی و گل را گرفت و گفت: "از جانب ما از ایشان تشکر کنید"
مادر پرسید: "چه کسی بود؟ "
قبل از اینکه پدر چیزی بگوید گفتم: "امسال ازطرف مسیح برایمان هدیه فرستاده اند;گل و شیرینی"
پدر بی آن که چیزی بگوید به سمت اتاق خودش رفت و چند لحظه بعد صدای هق هق گریه اش را شنیدم گویی چیزی درونش شکسته بود و برای اولین بار می دیدم که بلند بلند گریه می کرد
📝 یک خاطره ی واقعی برگرفته از کتاب *روزی که مسیح را دیدم*
#آهسته_خواندن_نماز
❗️ بعضی از مردم فکر میکنن که حمد و سوره نماز رو چه آهسته بخونن و چه بلند، فرقی نداره.
📛 درحالیکه این درست نیست.
✍️ آقایون باید حمد و سوره نماز «صبح» و «مغرب و عشا» رو بلند
و حمد و سوره نماز «ظهر و عصر» رو آهسته بخونن؛ اگه عمداً برعکس انجام بدن، نمازشون باطله.
✍️ خانمها هم باید نماز ظهر و عصر رو آهسته بخونن و اگه عمداً بلند بخونن، نمازشون باطله.
اما نماز «صبح» و «مغرب و عشا» رو میتونن بلند بخونن یا آهسته؛ البته اگه نامحرم هست، بهتره آهسته بخونن (بعضی مراجع: در این صورت، باید آهسته بخونن)
⭕️ نکته: هر دو گروه، اگه فراموش کنن یا چون مسئله رو نمیدونستن، اینطور خونده باشن، نمازهای گذشتهشون اشکالی نداره.
🔺توضیحالمسائل مراجع، ج۱، م۹۹۳.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_آموزنده
🔆به حمّام راهش ندادند
🌱ابراهیم ادهم بلخی (م 161) ابتدا در بلخ پادشاه زاده بود، به سبب وقایعی چند، ترک مال و منصب کرد و به تزکیه و مبارزه نفس و زهد روی آورد. ازجمله نوشتهاند:
🌱روزی در قصر خود نشسته بود و بیرون آن را تماشا مینمود. ناگاه دید مرد فقیری در سایهی قصر او نشست و کیسه نانی کهنه را باز کرد و یک قرص نان از آن بیرون آورد و خورد و بر روی آن آبی آشامید و بهراحتی خوابید.
🌱ابراهیم با خود گفت: هرگاه نفس انسان به این مقدار غذا قناعت کند و راحت بخوابد، چرا من برای این مظاهر دنیوی، باید در زحمت باشم و آخرش حسرت و در وقت مُردن هم نتیجهای نداشته باشد.
🌱پس بهکلی ترک مملکت و ریاست کرد و لباس فقر پوشید و از بلخ هجرت کرد. نقل است که روزی خواست داخل حمّام شود، مرد حمّامی چون لباسهای کهنه در تن او دید و او را عاری از مال دنیا یافت، به حمّام راهش نداد.
🌱ابراهیم گفت: «جای تعجّب است که بدون مال به حمّام راهش نمیدهند، بااینحال چطور بدون طاعت و انجام اعمال نیک طمع دارد، داخل بهشت شود!»
📚(تتمه المنتهی، ص 154)