:(:ریحــــٰۅنـــ໒:):
#رمان #نرگس پارت یک بسمه تعالی از صبح تا حالا هی التماس میکنم ولی مادر قبول نمی
#رمان #نرگس
پارت دو
******
مادر از جان بیچاره خیلی ترسیده از قیافش که پیداست میخواهد سلام داد بکشد یا از اتاق بیرونم کند اما چیزی نمیگوید.شاید راستی راستی خیال کرده عصبانی هستم دلم به حالش میسوزد اگر به خاطر داداشش نبود زیاد دلم نمیسوخت از وقتی دایی صمد گم شده؛
مادر پیرتر شده هر روز برایش گریه میکند.😔
نرگس از آشپزخانه بیرون میآید.😬سریع به اتاقم میآید معلوم است که باز هم میخواهد دو بزنی کند تا او حرفی نزده باید شلوغتر کنم وگرنه این همه داد و بیدادم هدر میرود دروغکی خودم را میزنم به گریه و صدایم را بلندتر میکنم.😭
_ قلک من رو بدید اگه ندید میزنم شیشهها رو میشکنم.!دستمو ببین هنوز میسوزه من زیر آفتاب روزی چقدر عرق ریختم پدرم در اومده چطوری دلتون میاد پولای منو ندید؟.من میزنم در کمدو میشکنم برین کنار ببینم های...🏃
چند لگد میزنم به پایم از درد سِر میشود🥴 الان وقت آخ و اوخ نیست اگر کمی دیر بجنبم سر و کله بابا پیدا میشود نرگس بیچاره دست و پایش را گم کرده.🥲مادر هم که از دستم دلخور شده اول ک میز سرم جیغ میزند بعد میرود سمت دسته کلیدش.😏
_ ای وای از دست این پسره بیصحاب آلو بگیری انشالله اسماعیل این چه دیوونه بازیه تازگیا یاد گرفتی خدا از روی زمین ورت داره به حق پنج تن تا من یکی راحت بشم چرا انقدر عذابم میدی خودم ناراحتی کم دارم چرا نمیذاری با بدبختی خودم کنار بیام؟ مگه نمیبینی هوش حواسم سر جاش نیست؟ نه شبا خواب دارم نه روزا خوراک ای کاش خدا من رو هم با دایت میبرد از شر شماها راحت میکرد.
*******
"ادامه دارد"
:(:ریحــــٰۅنـــ໒:):
#رمان #نرگس پارت دو ****** مادر از جان بیچاره خیلی ترسیده از قیافش که پیداست میخواهد سلام داد بکشد
#رمان #نرگس
پارت سوم
*
مادر بیچاره میزند زیر گریه دلم حسابی کباب میشود ای کاش زبانم لال میشد انقدر بلبل زبانه نمیکرد.😢 نرگس جفت دستهایش را میزند به کمر و وامیستد رو در رویم 🙄
_آخر خودتو کردی؟😒
میخواهم بگویم گریه مادر هیچ ربطی به من ندارد همش غصههای دایی است خب مگر دایی را من دوست نداشتم تازه ادعای غیر از اینکه داییم بود دوستم هم بود هرچند سنش خیلی بیشتر از من بود موقع حرف زدن آنقدر به من احترام میگذاشت که مادر و پدر هم مجبور میشدند مرا آقا اسماعیل صدا کنن!😂🥲
مادر اشکش را با گوشه چادرش پاک میکند کلی را میاندازد به کمد دلم چنان برایش میسوزد که نزدیک است اشکم درآید نرگس به آشپزخانه برمیگردد مادر مادر قلک را بیرون میآورد و میگذارد جلوی و بعد بدون اینکه چیزی بگوید میرود آشپزخانه.
"^"^"^"^"^"^"^"^
یک تیپ نظامی به سرعت از جلوی مغازه رد میشود فروشنده با دست پاچلفتی چراغها را خاموش میکند از مغازه میزند بیرون صدای فروشنده از پشت سرم میآید:
_مواظب باش نشکنیش.
کادو را با احتیاط حمل میکنم عین جوجه نه جرات دارم فشارش دهم و نه میتوانم شلش کنم از خوشحالی اشک توی چشمهایم جمع شده راستش را بخواهید من نرگس را خیلی دوست دارم او امسال میرود دبیرستان و من بیچاره هم میروم راهنمایی او هر سال شاگرد اول است و من بیچاره شاگرد تنبل بابا میگوید《 تو خنگی فقط به درد خشک جمع کردن میخوری》
ولی مادر میگوید《بچم خنگ نیس فقط زیاد بازیگوشه.》
***
"ادامه دارد"
#رمان #نرگس
پارت چهارم
*
نمیدانم کدامشان درست میگوید اگر خنگی یعنی یک سال رفوزگی پس من خنگم چون یک سال رفوزه شدم اما سالهای دیگر چه راستش را بخواهید هر سال نرگس کمکم نکند رفوزه میشوم من هم او را خیلی دوست دارم نه فقط به این علت بلکه به دلیل مهربانیاش با اینکه زورش به من میرسد هیچ وقت کتکم نمیزند از وقتی مادر پا درد گرفته رختهایمان را او میشوید و به گل دایی سمن او باید در آینده دکتر بشود.
بیچاره حرف درستی زده اگه او دکتر نشود پس چه بشود؟فرشته؟با آن همه فیس و افادهاش؟بدبخت با اینکه معلم خصوصی دارد همیشه شاگرد دوم است
"( یه چیزی جدا از اینجا من ریحون بهتون یواشکی بگم من خودم اینجا قاطی کردم ولی بگم که فرشته منظورش فرشته آسمانی نیست منظور او فرشتهایه که از همکلاسیهای نرگس است نرگس هم که خواهر اسماعیل که شما هم قاطی نکنید)"
چقدر هم حسودی میکند دست کمی از برادرش کریم ندارد به گل مادر آنقدر حسودی کند که بترکه به ما چه؟
من تصمیم گرفتهام هر کاری از دستم میآید برای دکتر شدن نرگس بکنم چه کنم خودم که خنگم نمیتوانم کارهای شوم حالا که او میتواند چرا نشود راستش را بخواهید همیشه میگویم ای کاش چشمهای من به جای چشمهای او ضعیف میشد بیچاره پارسال چند صفحه میخوند میگفت سرم گیج میرود.تا چند وقت به هیچکس نمیگفت وقتی هم که گفت بابا اعتنایی نکرد تا اینکه مادر التماسش کرد و او هم راضی شد نرگس را به درمانگاه ببرد دکتر برایش عینک نوشت بابا نمیدانست این پول عینک را چقدر میشود ۱۰ تومن جلو داد تا عینکش را بسازد اما وقتی خواست تحویل بگیرد فروشنده گفت ۱۶۰ هزار تومان میشه بابا هم از خیره ۱۰ تومن گذشت و گفت "بچهها بچه ما عینک نمیخواهد" آن روز عینک فروشی چقدر او را دعوا کرد بابا هم گفت" خوب چه کنم پول ندارم دزدی که نمیتوانم بکنم".
بابا آمد خانه و به نرگس گفت اگر میخواهی درس بخونی همینطوری بخون من پول عینک ندارم بیچاره آبجی قبول کرد هر بار که خواست درس بخواند از چشمهایش اشک سرازیر میشد...
بیخیال گذشتهها حالا اگر عینک را ببیند کلی خوشحال میشود تازه وقتی بفهمد که این همه دعوا و داد و بیداد من برای خودش بوده هم از اینکه سرم داد کشیده خجالت میکشد و هم آشتی میکند راستی مادر چه خوب است چیزی هم برای او بخرم اما چه چیزی؟!...
مثلاً یک جفت جوراب حتماً خوشحال میشود هرچه میدانم این چیزهای دیگر نمیتواند او را خوشحال کند خدا کند هرچه زودتر دهی پیدا شود خیابان چقدر تاریک و خلوت است ای وای نکنه حکومت نظامی فرا رسیده باشه!!!
**
"ادامه دارد"
ببخشید اگه دیر به دیر میفرستم چون خودم دارم از روی کتاب تایپ میکنم پس طول میکشه علاف هم نیستم که بخوام همش تایپ کنم اینم خیلی مونده تا تموم شه حالا حالاها منتظر پارت آخر نباشید تازه دارم یه کتاب کوچولوی دیگرم تایپ میکنم که بعد از این بفرستم خود این ۲۵۵ صفحه است همین دیگه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظرف شستن آقایون🤦♂️
درحال درست کردن سیب زمینی سرخ شده😅🍟🍟🍟
چه صدایی داره😁🤌
#روزمرگی
#ادشوید
https://eitaa.com/fesinkilip/8868
نگاه هروقت داعش یا هر هر دیگه تونست بیاد تو خونت جلو بابات خودتو خواهرات و ننت و نوزادتون بهتون ت . ج . ا . و. ز کنه اون موقع زر مفت بزن فهمیدی
وای امام حسین ما یعنی ناراحت نشدیم خود من آنقدر واسه امام حسین دعوا کردم بعد تو زر میزنی راستی ر . ی . د.م تو چادر سر کردن من چادریم ولی نه از اونا تو اتفاقا مذهبی صورتی بد بخت حال بهم زنننن😐😒
.
باشه عاقا من با ت دعوا ندارم
باشه ما چادریه صورتی😂
من با دینم مشکلی ندارم مشکلم همه با دولت و اون غزه س اونم فقط بخاطر اینکه از عربا بدم میاد.
چه ربطی داره به چادر
قضاوت کار خداست خانوم واقعا چادری و مذهبی:)
#جواب_ناشناس
هدایت شده از بازمانده هایی از سوی تاریکی🫂
یادتونه گفتم شنبه می خوام اردو برم رشت؟
میرم ولی اجازه نمیدن موبایل با خودمون ببریم اما سعی میکنم با موبایل مربی ها دوتا دونه عکس بگیرم.
هدایت شده از بازمانده هایی از سوی تاریکی🫂
از لحاظ روحی به یه کلبه جنگلی و دور شدن از آدما نیاز دارم.