✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_1
💎جوراب💎
نزدیک ۷۲ ساعت تموم توی اتوبوس بودیم و حتی رو زمین نخوابیده بودیم ....فشرده کاظمین و سامرا و مساجد و مقبره های مهم رو رفته بودیم و به سمت نجف بودیم😫
رسیدیم نجف تا از اتوبوس پیاده شدیم طوفان مارو گرفت ⛈بارون شدید کلا کفش ها و جورابهامو خیس کرد💦☔️
رسیدیم داخل موکب ...
پهنه زمین شدم بدن درد شدید داشتم جای شکستگی های تصادفِ چند ماه پیشم درد میکرد دو روز بود هیچی نخورده بودم و شدیدا خسته بودم و البته کثیف و عادت نداشتم به این وضع ... خیس شدن کفشو جوراب بماند بیش از همه تنها بودن درین کاروان دلتنگم کرده بود ای کاش مادرم همراهم بود دراز کشیده بودم و اشک میریختم ....😞
نزدیک اذان همکاروانیها گفتن بریم حرمِ کمیل بن زیاد که همون رو به رو بود
جورابا رو دراوردم و پامو تو کفش خیس کردم ... البته دمپایی داشتم اما بی جوراب حجاب نداشت ... تو دلمگفتم 💔کاش جوراب داشتم ...
💔کاش یه چیز گرم میخوردیم ...
💔 کاش یه حموم میرفتیم...
رفتیم سمت حرم کمیل اون سمت خیابون یهو یه ماشین شاسی بلند پارک کرد جلو پام شیشش اومد پایین و یک دست از داخلش دراومد و جلوی من یک جوراب گرفت😭😭😭
جوراب رو گرفتم و اشک تو چشمام حلقه زد از ابن پزیرایی عه عجیب و گفتم یا امامزمان ممنونم 😭❤️
در ادامه ی راه دلم داشت ضعف میرفت از گشنگی و زمانی هم نبود که موکب ها شام بدن ... 😞یهو یه مرد جوان خوشرو جلوی من سینی گرفت نگاه کردم ظرف های کوچک دسر بود ...🍜
برداشتم و تشکر کردم اول ندونستم چی هست با چنگال در دهانمگذاشتم و از ذوق جییییغ کشیدم شیرینه شیرییینههه😋😱😍
یک بشقاب کوچک رشته ی پلویی شیرین که شدیدا به انرژیش نیاز داشتم و تموم وجودم پر شد از لذت ...😭☺️
رسیدیم حرم کمیل و نماز خوندیم موقه برگشتن هم بساط فلافل و چایی به پا بود که بهره بردیم تو دلم گفتم فقط اگر میشد یه حموم خوب بود خودمو لباسامو بشورم همه چی حل بود ...
وقتی برگشتیم موکب یکی از خانم های مسن 👵🏻گفت چند متر پایین تر یک دسشویی عه سر بازِ چوبی هست که ابش گرم و خوب و دسشوییش تمیزه شلنگش اَهرمیه برو همونجا بگیر تو سرت حموم کن خیلی عالیه .... سریع وسایلمو جمع کردم و رفتم حموم و لباسامو شستم ....🛁
وقتی میخواستم بخوابم ذوقمرگ بودم
تو دلم گفتم :
میزبان که شما باشید آقا ... مهمانتون از شدتت محبت قبض روح میشه😭
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_2
🍦بستنی 🍦
♨️بچه ها بشدت گرمشون بود
مادرم گفت نگاه کن اگر جایی بستنی فروشی بود براشون بخریم
بهش گفتم حالا مثلا پیدا کنیم تمیزن😒
هیچی همینطور در حال حرکت بودیم
شاید 10دقیقه نشده بود
یهو یه ماشین یخچالی
پر از بستنی وسط جمعیت دیدم
داشت به کل زائرا بستنی میداد
الله اکبر
تعجب دهنم وا مونده بود هم بستنی دادن
هم پاستوریزه ایرانی 😁
انقد از این نمونه پذیرایی ها میکنه حضرت
هی میگی ای کاش کل زندگیم مهمون حضرت بودم
یکی نیست بگه بنده خدا کل زندگیت مهمون امام زمانی حواست نیست ازش هدیه بخوای 😍😢
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_3
💎کیف پول💎
روز دومِ اقامت در نجف تصمیم برآن شد که قبل از حرکت به سمت کربلا بربم
❤️مسجد کوفه❤️
من دو سال بود که عاشق و دلداده ی مسجد کوفه شده بودم و به همه میگفتم که مسجد کوفه رو خیلی دوس دارم😍 دلیلش یک رویای عجیب بود که بعد از اولین سفر از مسجد کوفه دیدم و در اون رویا متذکر شدم به ارج و قرب و منزلتِ هانی بن عروه ....😇
از ابتدای سفر احساس میکردم خدا ناخالصی هامو درین سفر رو میکنه یادمه خیلی دلگرم بودمکه پول زیاد همراهم برده بودم🤑💸
شدیدا هم مریض شده بودمو سرمای عجیبی خورده بودم و هی پیش خودممیگفتم میتونم دارو بخرم پول پیشم هست میتونم هر کاری کنم که حالم بهتر شه .... خلاصه دلگرم به کیف پولم بودم
زیارت هانی خیلی برای من اهمیت داره حرم هانی شلوغ بود رفتم و یک زیارت جانانه کردم و از ایشون خواستم که میزون محبت من رو به اهل بیت مثل محبت خودشون بکنن😭❤️
وقتی برگشتم کیف پولم نبود ... خیلی دنبالش گشتم حس کردم افتاده اما اینطور نبود از داخل کیفم دزدیده بودنش ....😱😱😭😭
اول کلی گریه کردم و این ور اون ور رفنم اما بی فایده بود برگشتم پیش کاروانیان کم نشستیم یه گوشه
منم پر از بغض ...😞😭
یهو یه فکری از ذهنم عبور کرد که گفت دیگه مسجد کوفه رو دوس ندارم و نمیام ....🖤👿
فهمیدم این حرف دل من نیست و خطورات شیطانی هست👹 سریع لعنت کردم بر شیطان رجیم و به خودمگفتم اگر ۱۰۰ بارم کیفمو بزنن من عاشق مسجد کوفه ام و میام خوبم میام ...😍😘
اگر میدونستم کیفمو میزنن بازممیومدم😇😍
دیدمکاروانیا دارنمیگن مسجد کوفه همیشه پره دزده ... ادم ازین اتفاقا براش بیفته زده میشه ....😞
واسه همین همونجا سریع این تفکر رو بلند به هم کاروانیا گفتم که در جانم نقش ببنده گفتم ۱۰۰۰۰ بارمکیفمو بزنن من عاشق مسجد کوفه ام این بهترین نقطهی زمینه ....😭❤️
بعد با خودم فکر کردمکه خدا میخواست کدوم ناخالصی رو در من از بین ببره ...🧐🤨🤔
یادم افتاد دلم گرمه کیف پول بود در حالی که من به دعوت اونده بودم و میزبان کس دیگه بود ...😞
اشک در چشمام جمع شد و گفتم فدای سرت امام حسین جانم ...😭😭
من مهمان شمام و دلم گرمِ شما خودتون مواظبم باشید و منو ببخشید که حواسم به پولم بود و به شما نبود ...😭
یهو اشک شوق در چشمانم جمع شد و گفتم اگر شما منو با جیب خالی بپسندین...... 😭❤️😭❤️😭😭❤️
من زیر شمشیر غمت رقص کنان میآیممن خوشحالم که منو اینجوری میخواهید😭❤️❤️
وقتی برگشتیم به موکب نجف ... همکاروانیا دیدن شاد هستم و خندان😇
گفتن ناراحت نیستی؟؟؟
گفتم نه ... امام حسنن منو اینجوری خواستن😘
مریضیم اود کرده بود ولی به لطف امام حسین همکاروانی ها بهم قرص دادن و مواظبم بودن .... تا بهتر شدم
تمام طول سفر هیچ کمبودی سراغم
نیومد
روز اول پیاده روی تموم شد شب رسیدیم به موکب امام رضا❤️
خسته بودم و پر درد از حال خراب جسمیم مریض و تب دار ...😭
رو کردم به اسمون گفتم خدایا ... یا صاحب الزمان ...دوستتون دارم.... و اگر با علم به این سختی ها برگردم به قبل از اومدن باز هم این مسیرو میام 😭❤️
من باز هم میام ... و در این خواسته ی خودم جا نمیزنم😭❤️
اما الان مریضم و حالم بده😭❤️
گشنمه ضعف دارم اما توان ندارم برمتو صفه غذا ...
خواهش میکنم غذا ی بدون صف
چای ایرانی برای تسکین بیماری
و یک موکب خلوت و خنکواسه خواب با دسشویی های خلوت بهمبدید ....🤲🏻😭
نماز رو در حیاط موکب امام رضا خوندیم ولوشدم کف زمین ...
یهو دوستم اومد گفت صف غذا تموم شد الان صف نیست بیا بگیریم....😍
خلاصه رفتمبدون صف غذا گرفتم🍚🍜
خوردم و تکیه زدم به دیوار و چورت زدمکه دوستم دوتا لیوان بزرگچای ایرانی براماورد گفت یکم مریضیت بهتر پیشه😍😍
با شادی تمام چای خوردم ...☕️
یهو چشمم خورد به یه در کوچک که نوشته بود موکب
گفتم بیایید بریم داخلش
بقیه همراهی کردن ....🏃🏻♀🏃🏻♀
وای عجب حیات بزرگ و فواره داری ....
رفتیم داخل دوتا سالن بزرگبا رتخواب و کولر و دسشویی خلوت😍😍
کارامو کردم اما دیگه از ذوق خوابم نمیبرد و اشک امونمو بریده بود😭
احساس میکردم تو آغوش خدا و اهل بیتم ...احساس میکردم دارم هلاک میشم ازشدتت محبت😭❤️😭❤️
بهشون گفتم باز هم در میزبانی سنگ تمام گذاشتین😭❤️😭❤️
حیف که میهمان روسیاهی ام😭❤️
ولی عاااااشقتونم ❤️❤️
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_4
💜ویزا 💜
😞هیچ تصمیمی برای پیادهروی اربعین نداشتم...
چون زندگی دنیاییم روهواست
و دوساله که همسرم زندگی رو ترک کرده. قصد نداشتم فشاری به خانوادهم در این زمینه وارد کنم،😢
از طرفی بچه هام مدام میگفتن کی میریم؟روزهای آخر نزدیک به اربعین میدیدن,همه بار میبندن,بیشتر هوس رفتن داشتن 😇
قصد نداشتم؛ بگم هزینه زیاد میشه، نمیریم!همیشه یه جواب سربالا دادم و رد شدم. روز آخر رسیده بودو ما بی تاب. انگار کشش حب الحسین عین آهنربا بکِشتت😍
پسرم گفت پس ما کی میریم
گفتم مامان ما ویزا نگرفتیم نمیتونیم بریم.گف خب میگیریم.
لبخندی زدم و گفتم مامان خیلی طول می کشه نمیرسیم😞
گف از کجا باید بگیریم گفتم: کنسولی. پسرم بااطمینان میگف میخریم، میریم!چنان مصمم بود که دلم نمیومد چیزی بگم. تا کنسولی هم رفتیم تعطیل بود گفتن شنبه صبح بیاید(ساعت 6عصر 5شنبه بود) هرچی به این بچه 7ساله میگفتم
مامان؛ داره شب میشه. همه از دوهفته قبل اقدام کردن برای ویزا.
نمیفهمید!گف من ویزا میگیرم تو چکار داری؟ خندهم میگرف به رفتارش اما خب مصمم بود
از طرفی بحث پولش بود
خجالت میکشیدم به خانوادهم تحمیل بشه،اونم سفر پرزحمتی مثل اربعین.
از طرفی داخل همین ایتا ادمین یه گروه بودم که اونهایی که میخواستن اربعین کربلا برن،از تجربه هم استفاده میکردن.پیش خودم گفته بودم حالا که نمیتونم برم لااقل خادم زائرا باشم
یه خیرینی هم پیدا شده بودن کمک هزینه میدادن(باقرعه کشی) خلاصه همه فکر و ذکر اربعین تو زندگیم جریان داشت، به مسول قرعه کشی پیام دادم،من اگر بخوام برم کمک هزینه هست؟یهو گف چند نفرید؟ گفتم خودمو دوتا بچه م. گف مشکلی نیست😳برید دنبال ویزا. به کاروان آشنامون زنگ زدم گفتم جا دارید؟گفتن آره هرطوری باشه میبریم شما رو. ولی خب ویزا نداشتیم و این بچه عین خوره گیر داده بود، گوشی ت رو بده،من ویزا بگیرم! اعصابم خورد شد گفتم مگه الکیه بیا این گوشی😏 رفت تو گوگل. گف میخوام ویزااربعین بخرم(تایپ صوتی)، همون آن گف مامان بیاااا...هست🤯😳 یه شماره نشونم داد گف این ویزا میفروشه، گف بزن بزن ازش بپرس، بخاطر اینکه بهش ثابت کنم نمیشه و خیالش رو راحت کنم، زدم رو شماره همون زنگ اول دوم یه آقا گوشی رو برداشت،گفتم آقا ویزا برا اربعین لازم داریم برا فردا. گف اگه تا ساعت 8 شب مدارک رو برسونید تا 12ظهر فردا بهتون میدم،بهش گفتم شما کدوم شهر هستید،دیدم همشهری خودمونه شوک شده بودم🤯خدایا یعنی بهش اعتماد کنم🤭خلاصه؛ فرداشبش ما داخل ماشین سمت مرز بودیم.
گاهی من لایحتسب ویزا میرسه
من لایحتسب هزینه میرسه
من لایحتسب کاروان امن میرسه
گاهی قلب عاشق یک بچه تو رو تا کربلا میبره.، فقط خالصانه گفته میخوام بیام امام حسین😭
دستت رو میگیرن یجوری میبرنت که احدی نتونه اعتراض کنه آخه تو بچه براچی اومدی😒؟!تازه همه بااحترام میگن این دعوتی خصوصی حضرته😭
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358