✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_5
💕 هوای کربلا... 💕
درست اربعین 3سال پیش بود ک بدجور دلم هوای پیاده روی کربلا رو کرده بود
شوهرم و پدرشوهرم هرساله میرفتن اما بخاطر تنگی نفس و تپش قلب زیاد ک داشتم شوهرم مخالفت میکرد و میگف بعد اربعین میبرمت اما اربعین ن نمیتونی این شد که قسمت من نمیشد😔
تااینکه یه سال پدرشوهرم که میخواستن برای پیاده روی اربعین ب کربلا برن برای بدرقه شون رفتیم از لحظه ای که اتوبوس رو دیدم شروع کردم ب گریه کردن
پدرشوهرم که متوجه شد خیلی دلم میخواد پیاده روی شرکت کنم گف ان شاءالله سال دیگه اگه امام حسین(ع)بطلبه حتما تورو با خودمون میبریم اون لحظه خیلی خوشحال شدم گفتم هرجوری هس حتما پسرشو(شوهرمو) راضی میکنه
گذشت و گذشت تا سال بعد درست یادمه شب دوم ماه محرم بود ک خواب دیدم دارم میرم کربلا تو صف تفتیش بودیم گنبد حرم رو میدیدم ولی خیلی طول کشید تا رسیدیم ب حرم همینکه چشمم ب ضریح افتاد سلام ب امام حسین دادم😍 و از خواب بیدار شدم
وقتی بیدار شدم خیلی برام یه همچین خوابی عجیب بود گفتم خدایا یعنی میشه امسال لیاقتم بدی و برم؟خوابمو برا یکی از دوستام تعریف کردم گف ان شاءالله ک خیره هرچی خدا بخواد
باورتون نمیشه ب عصر نرسید شوهرم اومد خونه گف گذرنامه ات کجاس؟گفتم برای چی؟گف بابام گیر داده اگه امسال بخوای بری کربلا حتما خانومت هم باهامون بیاد خیلی دلش میخواد بره خودِ امام حسین(ع)نظر میکنه و مراقبش هس
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم
بالاخره اون روز موعود فرا رسید
باورم نمیشد امام حسین نوکر سراپا گناهکارشو دعوت کرده😭
برا تک تک اوناییکه دلشون میخواس کربلا باشن دعا کردمو ب نیابتشون قدم برداشتم ان شاءلله خدا بحق خون شهدای کربلا بحق گلوی تیر خورده علی اصغر(ع)ویروس منحوس کرونا از صفحه دنیا نابود بشه و راه کربلا باز بشه و هرساله قسمتمون بشه پیاده روی اربعین
آمین یا رب العالمین🤲
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_6
🏴 پرچمدار 🏴
ما سال گذشته برای اولین بار زائر اربعین شدیم
دخترم هشت سالش بود و پسرم یازده سال هیچ تجربه ای نداشتم،
همون اول پیاده روی همسرم تب کرد و مریض شد.
ولی در لحظه لحظه سفر حضور و حمایت امام حسین علیه السلام رو می دیدم.
محمد صالح پرچمدار گروه شده بود، اصلا باورم نمیشد این بچه نازنازی که کیف مدرسه خودش رو هم به زور برمی داره حالا این مسولیت مهم رو به عهده گرفته و انصافاً تا آخر هم به خوبی انجام داد.
گاهی محمد صالح حسنا رو به دوش می کشید و چند تا عمود جلو می برد تا هم خستگی حسنا دربره هم باهاش بازی کرده باشه،
هر وقت حسنا خیلی خسته می شد، یه جایزه از غیب می رسید، مداد، دفترچه، بستنی، گل سر.
قربونش برم محمد صالح رو تا نونوایی هم نمی فرستادیم از ترس دزد و خفتگیر،
اما اونجا تمام مسیر رو مستقل می رفت و گاهی اولین نفر به محل قرار گروه میرسید، عمود دویست، چهار صد، هشت صد...
یادش بخیر، چقدر دلمون رو برای امسال صابون زده بودیم....
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_7
💎بخشنامه💎
تا اربعین چیز زیادی نمونده بود
مادرم عزمشو جزم کرده بود که بره
یک تیم هم با کاروانی آشنا میفرستاد با قیمت مناسب ...
من معلمم ...👩🏻🏫و سال قبل بهم اجازه نداده بودن که برم کربلا واسه همین حتی فکرشم نمیکردم که اماده بشم ...
یکی از بهترین دوستانم که همسرشون استادِ من بود تو فکر رفتن بود ...
اون بهترین دوست تمامزندگیم بود و من ارزومبود که باهاش سفر برم ...😇
یه روز پیامداد قیمت کاروانما رو پرسید و گفت شوهرم میگه اگر دوستت زهرا بیاد ما هم با کاروان اونا میریم ...😍
اینو که گفت ازم پرسید راهی هستی یا نه؟؟؟؟ خواستمبگم نه ولی عشقم به دوستم😍 باعث شد بگم معلوم نیست تلاش میکنم برم ....☺️😘
بعد جرقه ای در ذهنم خورد... چرا که نه؟؟؟ یعنی منم امسال میتونم برم؟؟؟
کاش بپرسم از مدیر ... 🤨
فردا تو مدرسه خیلی عادی و معمولی پرسیدم که مرخصی میدن واسه کربلا؟؟؟🧐
گفتن نه بابا اخه اموزش پرورش مرخصیش کجا بود؟؟؟؟😏😏
اما به خودمگفتم مرخصی میگیرم بی حقوق و بهشون میگم ساعت کاری رو جبران میکنم تا دوستمو ببینم ...🤔
به دوستم پیام دادمکه چی شد بلاخره؟؟؟😍
گفت ما با کاروان کاشان قطعی قطعی شدیم ....💔💔
یهو تموم دنیا خراب شد توی سرم بغض داشت خفم میکرد و کلا یک خط قرمز روی سفر کشیدم ....💔💔
دو شب بود که از دلِ شکسته و غم سنگین خواب نداشتم و اشک خوراکم بود و به سفر حتی فکر هم نمیکردم ....
اما فردای اون روز که توی جاده از مدرسه به خونه میومدم یهو تریلر های حمل وسایل موکب رو دیدم😭💔
یهو دلم پر کشید ....💔 بغضم ترکید و توی سرویس شروع کردم به گریه و بلند بلند به معاونمون گفتم من میخوام برم😭
رفتم خونه ... تاشب تو حال خودم نبودم غروب موقع اذان مغرب تو خونه تنها بودم گرگو میش بود😞
رفتم تو حیاط درست وسط حیاط نشستم و سرمو کردم رو به آسمون ... اشکام سرازیر شد و زار زار با صدای بلند گریه میکردم گفتم :
خدایااااااا😭❤️
یا واجب الوجود نازنینم .... اگر قبلا به خاطر دوستم میخواستم بیام ... دیگه انگیزم عوض شده من واسه خودتون میخوام بیام واسه امام حسین میخوام بیام😭😭 دارم هلاک میشم واسه رفتن😭😭😭
اگر نرم میمیرم😭💔💔💔
خدایا فقط تو میتونی اسباب رفتنمو مهیا کنی💔😭
خواهش میکنم بخشنامه بزن 😭
خداااااایااااااااا بخشنامه بزن ....
و توی بخشنامه بنویس غیبت معلم ها برای پیادروی اربعین موجه هست😭
کلی گریه کردم و بعد رفتم نماز خوندم
خوابیدم ... دوروز بعد یهو یکی از دوستان زنگ زد بهم ... جواب دادم گفت مژده بده ... گفتم چی شده؟؟؟
گفت وزارتخونه آموزش پروش بخشنامه زده که غیبت معلم ها برای پیاده روی اربعین موجهه😭😭❤️❤️❤️
از خوشحالی داشتم گریه میکردم😭
فقط دو روز تا حرکت کاروان مونده بود کارهامو کردم و راهی شدم😭❤️😭
در حالی که مادرم نتونست بیاد😞
و من در کاروان تنها بودم ... اولش خیلی غمگین بودم که تنها راهی شدم نه دوستم و نه مادرم ... کسی نبود😞
اما بعد گفتم حتما امام حسین منو تنهای تنها دوست داره😍😍😘😘
گفتم اگر منو تنها میپسندین من خریدار تنهایی ام😊😍❤️
و به این ترتیب سفر عجیب من آغاز شد ....
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_8
❤️ عشق❤️
این روزا، تو خیابون که راه میرم، موکب هارو میبینم. حس میکنم تو مسیر کربلام، با چشمام دنبال چایی های شیرین عراقی میگردم. حتی شاید باورتون نشه ولی، تو دهنم مزه مزش میکنم.
امروز غروبی که از سرکوچه مون عبور کردم، مثل دیوانه ها، به سرم زد مِن بعد هر روز صبح که از خواب پامیشم، کوله ام رو بندازم رو شونه و به نیت جاده نجف_کربلا پیاده روی کنم، تاشب. و روز بعد...
حتی یه لحظه از خودم پرسیدم: مگه همینجا جاده نجف کربلا نیست؟ تمام وجودم، حتی چشمام گواهی دادن هست. وقتی از رفیقم پرسیدم کجاییم؟ گفت :مگه دیوونه شدی؟
انگار اینجا غربت تمامِ منو گرفته، راستش با خیابون های کربلا آشنا ترم.
.
حس و حال دیوانه کننده اش، دست از سرم برنمیداره
و هیچ چیزی، امید ته دلم رو خالی نمیکنه
شاید باورتون نشه
ولی حتی گاهی که از خونه میرم بیرون، حس میکنم دارم تو خیابان شارع العباس قدم میزنم.
عکس حرم رو که میبینم، دلم یه جوری پرواز میکنه که انگار همین الان، کنار عمود 1440،رو به روی گنبدم.
راستش رو اگه بگم،
همون بار اولی که به کربلا رفتم،
دیگه برنگشتم
دلم، وجود و قلبم اونجا موند...
میون همون کبوترهای اطراف بین الحرمین.
.
مثل دیوونه ها، دستم رو گذاشته بودم رو قلبم، از سینه کندمش و تقدیم آقا کردم. همینجوری، به همین سادگی.
بعد که رفیقم رو دیدم،
بهش گفتم
من دیگه قلب ندارم.
بهم گفت:ناقلا، به کی دادیش؟
گفتم: دادمش به امام حسین...
.
وقتی به سمت ضریحش میرفتم، سنگ های دیواراش، حفاظ های فلزی، مرمر های زیر پای زائرا رو نوازش میکردم. میخواستم اثر انگشت هام، حرارت وجودم و تمامی عشقم رو اونجا ثبت کنم.
میخواستم با سنگ ها و کبوتر ها رفیق شم، تا وقتایی که نیستم، حوالی ارباب یادی از من باشه.
حتی گریه که میکردم، میخواستم صدام یادگاری اونجا بمونه.
به سمت ضریح که میرفتم، با ارباب نجوا میکردم. نمیدونستم وقتی رسیدم بهش، چی بگم. واقعا به زبون آوردن عشق خیلی سخته.نه اصلا غیر ممکنه.
شاید باورتون نشه، ولی وقتی رسیدم، اصلا یادم نمیاد چیشد. نمیدونم بین ما چی گذشت. نمیدونم چیشد. فقط میدونم با دستای خادم از آغوشش جدا شدم و سیل جمعیت بیرون پرتم کرد. فقط میدونم تمام بدنم رعشه گرفته بود. نمیتونستم لرزش بدنم رو کنترل کنم. نمیتونستم راه برم. یه گوشه نشستم.
قلبم، طاقت آغوشش رو نداشت.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_9
🌹سفر عشق🌹
مرا با خود کجا می برد آن فوج
کجایم می کشاند ، با خویش آن موج ؟
چه حالی داشت با پای پیاده
چو مجنونی که جان در کف نهاده
به خیل عاشقان همراه گشتم
که اینسان واله در این راه گشتم
در اینجا درد میزان خلوص است
عیارش شدت آسیب و کوس است
مقرّب تر کسی باشد که بر خاک
ز تاول ها کف پایش خورَد چاک
هوای گرم و عزم و شوق بسیار
چه توجیهی بُوَد جز رغبت یار ؟
نجف مبدأ ، و مقصد کربلا بود
مسیری که ، چو عرش ماسوا بود
در این سو شاه دین همیار خاتم
در آن سو اشرف اولاد آدم
که دیده جادّه ای اینگونه هموار ؟
برای رؤیت آن نازنین یار
سرای میزبان کوی حسین است
که بر پیغمبر او ، نور دوعین است
پذیرای تو باشد نیز عباس
چه باشد بهتر از این درک و احساس ؟
در آن رَه خادمان در انتظارند
که زوّار حسین را خوش بدارند
به زعم خود عبادت باشد این کار
به هر شکلی کنند خدمت به زوّار
نهند در موکب خود هر چه دارند
به زوّار حسین خدمتگزارند
چو خورشیدی در آن سامان بتابند
چنان با جان و با دل می شتابند
چو بینی اینچنین مجنون و عاشق
که بر معشوق مقبولند و لایق
بُوَد القصّه آنجا رمز و رازی
بر آید عاشقان را هر نیازی
به وَجدت آوَرَد هر لحظه ی آن
شوی بی اذن خود دلبسته ی آن
تو بینی آنهمه شور و عواطف
بسی اخلاص بینی در مواکب
و کم کم دل شود بی تاب و تحریک
به کوی دوست می گردی تو نزدیک
شمارش می کنی عمود ها را
که بوئی زود عطر آشنا را
اگر تعداد آن بیش از هزار است
فضا مملو ز بوی گلعزار است
کند کم کم تقلّا قلب بیمار
که سازد دلبر خود زود دیدار
تحمّل می کنی هر خستگی را
نسازد محو ، آن دلبستگی را
طپد زیرا دل ، هر دم بهر دیدار
نسازد تاول پا منع این کار
رسی کرببلا غوغا ببینی
در آنجا محشر کبری ببینی
همه مشتاق دیدار حسینند
همه پُر اضطراب و شور و شینند
پَیِ دیدار گُنبد می شتابی
برای رؤیت آن در عَتابی
حَرَم را جستجو سازی در آن دَم
مزار اشرف اولاد آدم
همان که دل ز بهرش گشته بی تاب
همان والا ، شهِ فرزانه ، ارباب
به دنبال دو گوی آتشینی
پَیِ آن اختران دین ، نگینی
که ناگه گنبد عباس پیداست
ترا انگار یک خواب است و رؤیاست
چه احساس خوشی بین الحرم هاست
گمانم قطعه ای از کوی میناست
چو دیدی تُربت پاک حسین را
ببینی اشکباران هر دو عین را
تمام ماجرای کربلا را
بیاد آری ، چو دیدی خیمه گاه را
چو دیدی قتلگه ، پس یاد آری
فغان زینب و آن بیقراری
چو بینی علقمه ، در خاطر آری
جفا بر شاه صبر و جان نثاری
مقام دستهای آن دلاور
چو بینی ، عشق را سازی تو باور
چنان در حالت بی اختیاری
ز دل می نالی و بس اشکباری
شوی همناله با اُمّ المصائب
که یک زن بود و در بین اجانب
بیاد آری چه بر زینب گذشته
چو دید آن نانجیب آنجا نشسته
که بُرّد سر ز مولا ، لعل عطشان
چگونه این غم خود کرده درمان
پس آنجا کعبه ی آمال دلهاست
تجلّی گاه رؤیاهای زیباست
نداری جز به وصلش انتظاری
مگر بس شاکر پروردگاری
رسی « خادم » به ول یار و دلدار
که رُخصت داد تا با رؤیت یار
سید محمد جعفر تقوی
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_10
💜سخت ولی عاشقانه💜
پارسال خودموهمسرم شور و هیجان وصف ناشدنی ای داشتیم برای رفتن به پیاده روی کربلا.
ولی چون دوتا بچه کوچیک داشتیم پسرم ۲وسالو۹ماهه و دخترم۸ماهه بود ته دلمون استرس داشتیم که اونجا از پس همه چی برمیایم یانه و اینکه همسفر نداشتیم نگران بودیم
تا اینکه یکی از دوستای شوهرم تماس گرفت و گفت ک خودش و همسرش با ما میان
و کل مسیر رفت و برگشت عین دوتا خواهرو برادر مواظب بچه های مابودن
واقعا امام حسین علیه السلام خیلی شرمندمون کرد
سفر خییییییلی سختی بود خیییلی ولی پراز عشق عشق عشق
و هر انچه به حسین ختم شود عشق است وبس
حسین جانم....
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_11
🌹واسطه امام حسین(ع) 🌹
پارسال اربعین اولین سالی بود که میخواستم باهمسرم برم سفر اربعین
به دلیل داشتن فرزند یک سال و نیم، همه اطرافیان مارو منع میکردند از رفتن
چونکه پارسال شلوغ ترین سال بود و از طرفی با بچه کوچیک واقعا سخت بود
مخصوصا خانواده همسرم یک هفته قبل از ما رفتند و سختی را دیده بودند وبیشتر مانع میشدند
بالاخره بعداز این هم اصرارخانواده ها بر نرفتن امام حسین طلبید وما رفتیم
همسرم یک مدت بیکار بود
ما داخل موکب در کربلا نشسته بودیم که یک زن و شوهر اومدند جلوی مانشستند
پسرم که کوچیک بود مدام این طرف و ان طرف میرفت
پسرم رفت سمت زن و شوهره
خانمه چون اسم پسرم رو نمیدونست به پسرم گفت هوی
پسر منم بهش یک نگاهی کرد و سرش رو خم کرد به خانمه گفت هوی
خانمه خیلی از پسر من خوشش اومد وباعث شد که ما باهم دوست بشویم
واین دوستی باعث شد که اون اقا کاری برای شوهرم جور کنه
واونجا بود که فهمیدیم امام حسین مارا طلبیده که مشکل مارا پیش خودش حل کنه
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
🔆#بخش_دوم
خلاصه بگم که بخاطر کمی مرخصی همسر از بقیه جدا شدیم و یه مقداری از راه رو با ماشین رفتیم که خیلی افسوس اون رو خوردم وشب جمعه به کربلا رسیدم........
اتاقی توی یه خونه قدیمی نزدیک حرم قمر منیر بنی هاشم گرفتیم که تا حرم دو دقیقه حدودا راه بود
کربلا خیییییبلی شلوغ بود و به اصطلاح سوزن بالا می انداختی پایین نمی اومد من بعد از کمی استراحت حدود ساعت سه نیمه شب از خونه بیرون اومدم وآهسته به طرف حرم حضرت ابوالفضل (ع) رفتم بعد بین الحرمین نماز صبح رو جماعت خوندم و بععععععد به حرم ارباب رسیدم....................
روز جمعه هم با خانواده ماشین پیدا کردیم با قیمت ارزونتر از بقیه(همه ۱۵۰به بالا بود که ما ۱۰۰گرفتیم) و البته کولر دار, رفتیم مهران که جمعیت عجیبی سیل وار توی اونجا در حرکت بودند و من در حسرت و اندوهی بی پایان به اونا نگاه می کردم...... از مرز به راحتی باز رد شدیم و اومدیم خونه.....
تعریف کردم بصورت خیلییییییی خلاصه)
به من که خیلی خوش گذشت مثل یه خواب خوش و یه رویای شیرین با سه تا و نیم بچه هم اصلا سخت نبود( یکی ده ساله،یکی پنج ساله و یکی یک سال و نیمه و یکی شش ماهه که هنوز به دنیا نیومده) و الان هم تقریبا هر روزم رو با خاطرات این سفر دلنشین که بهترین سفر عمرم بود طی می کنم و جالب اینجاس که با مشکلات جسمی که دارم خیلی راحت رفتم و اونجا هم اثری ازشون نبود انگار که اصلا وجود نداشتن.......(از مشکلاتم نمی گم که یکی دوتا نیست)
ای کاش همونجا می موندم.......
حسسسسسین آرام جانم حسسسسسسسین روح و روانم
خاموش نکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
ما رایت الا جمیلا.....
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_13
🌹بارهای سنگینِ گناه 🌹
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اولین سالی که پیاده روی اربعین نصیبمون شد
من کلی وسایل و لباس و...برداشته بودم که هر موردی لازم شد لنگ نمونیم
خلاصه اینکه تو وسایل داروهای گیاهی هم بود. از جمله پودر زنجبیل و نبات،
که اگه لازم شد بخوریم،
بگذریم از اینکه بعضی موکب ها که برای استراحت مینشستیم من چای میگرفتم و بعد پودر زنجبیل رو از کوله میووردم بیرون تا با چایی بخورم 😋😋
یکی دو جا، خانم های عراقی با تعجب نگاه میکردن که این چیه با چایی میخوری؟ ومن دست پا شکسته از خواص زنحبیل براشون میگفتم 😌😌
بعد از چند روز پیاده روی دیدم این نباتی که برداشتم فقط برام بار شده و یه جوری باید کوله م رو ازش خالی کنم،
با مشورت با زنداداشم تصمیم گرفتیم نبات رو خرد کنیم و به زوار امام حسین تعارف کنیم ☺️☺️
من و زنداداش نبات ها رو به زوار تعارف میکردیم خیلی از عراقی ها نمیدونستن این چیه وبا تعجب نگاه میکردن،
وما اسم نبات رو که به عربی چی میشه رو نمیدونستیم
حالا دوتایی میخواستیم توضیح بدیم ولی چی میگفتیم،
بفرما
نبات
شیرین
احلی
و...😄😄
بالاخره ما نبات رو پخش کردیم،
ولی تجربه ای شده برام که وسایل زیادی ممنوع ⛔️⛔️
حتی روز قیامت یادم افتاده بود که هر گناهی هر چند کوچک چه باری بر دوشمان خواهد بود که توان تحمل سنگینی اش را نخواهیم داشت
خدایا به گناهان ما نگاه نکن، به دلهای ما که بی تاب حرم حسین علیه السلام است نگاه کن
ما طاقت دوری از کربلا را نداریم 😭😭😭
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_14
🌷 برات کربلا🌷
شام غریبان بود
تنها بودم ،تو عالم خودم
یهو دیدم داداش اومد خونه ، داشت حاضر میشد
_کجا؟
+حرم
_منم میام
میام برات کربلامو بگیرم :)
+انقد کربلا کربلا نکن ،تو پارسال رفتی .
_امام حسین منو صدا زده :) قراره امام رضا منو راهی کنه :)))
لحظه ی ورود به حرم ... تو اون شلوغی ... تو اون هیاهو ...اما یه اقا بود و من ...
صدای مبهم مداح که داشت میخوند میومد ...
من نمیفهمیدم ولی اشکای زائرا رو میدیدم ...
حتی اقایی که کنار خانومش نشسته بود و صد درصد داشتن باهم درخواست برات کربلاشونو میکردن
یه آه ...
اقا ... منکه جز شما کسیو ندارم ... تو منو راهی نکنی ...کی راهی کنه ؟!...
بلاخره شد ، مارو طلبید
اره ...
مارو ...
منو اون ...
نگاش میکردم ، نگام میکرد با لبخند همیشگیش ....
طاقت نداشتم میدونستم چی در انتظارمونه
چشام منو لو میداد با بارونی شدنش
غمگین میشد ...اذیت میشد ...
نگاه به قد و بالاش میکردم ، دلم خون میشد و دعا میکردم براش ...
میدیدم که قراره از دستش بدم ،میسوختم و نگاش میکردم ...
من دنیارو میدیدم و اتیش میگرفتم ولی از اونور گوشم به اربابم بود ...
دنیا قراره بگذره ...
نگاهم غرق اب میشد و راه میرفتم ...
نمیدونم فشار قبر چجوریه
ولی اونجا ... روحم از تنم داشت جدا میشد
هی کش میومد ... ضعیف ... رنجور ...
همه چیو گردن میگیرم
تمام اشتباهاتمو
ولی دو تا چیز دست من نبود
اونو تو گذاشتی سر راهم بابا حسین... منو باهاش اوردی تو این مسیر
که یه چشمه ای از خودت رو نشونم بدی
بعد از یکسال ،میبینم تاثیرات اون اربعین رو
که من یاد گرفتم عشق و محبتم رو خرج هیچ آدمی جز خدا و اولیا ش نکنم
من امام حسین(ع) رو مدیون حضرت مادری هستم که به وسیله ی تو نصیب من کرد
تویی که الان نیستی ... دیگه ندارمت
اما میدونم اون دنیا منتظرمی ...یقین دارم ...
ان شاءالله خدا رحمتت کنه...
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_15
🌟 سفر به بهشت🌟
من این سفر را «سفر به بهشت می نامم» چون در تمام مسیر سفر بوی بهشت را استشمام می کنی فضا فضای بهشتی ست آدمها آدمهای بهشتی اند و عطر مسیر عطر بهشتی ست
موکب داری که با التماس ترا دعوت میکند و با شوق و اخلاص پذیرایی می کند و از اینکه دعوتش را قبول کرده ای تشکر میکند خدمت بهشتی را مشاهده میکنی
خادمی که کنار مسیر با اصرار از تو میخواهد کفشت را از پا در می آوری تا گرد راه از آنها بزداید و با واکس براق شان کند عشق بهشتی تجلی می کند دختر بچه ای که تمام دارایی خانوادهاش را در یک جعبه دستمال کاغذی جمع کرده و با نگاه و لبخندی معصومانه از تو میخواهد که دستمال برداری و عرق از جبین برگیری ایثار بهشتی تبلور می کند. و.....
در مسیر سفر به بهشت که قدم بر میداری ناخودآگاه زبانت به ذکر مشغول می شود انگار زبانت باید با پاهایت حرکت کند تسبیح می گویی؛ صلوات میفرستی؛ زیارت عاشورا میخوانی انگار زبانت به دنبال ذکر میگردد که کم نیاورد از پاهایت
عجیب است که در این مسیر یاد همه میافتی همه کسانی که میشناسی یا حتی خاطره های دور از آنها در ذهن داری همه و همه جلوی تو صف میکشند و طلب یادآوری دارند
بیشتر و قبل از همه یاد شهدا جلوه می کند عزیزانی که جان گران خود را در راه خدا در این مسیر فدا کردند و به کربلا نرسیدند انگار کنار قدم هایت قدم بر می دارند و در تمام مسیر میشوند حسی همراه وجودت😢
در مسیر بهشت هر عمود را که پشت سر می گذاری شوقی وجودت را فرا می گیرد گویی قله ای را فتح کرده ای البته نیز چنین است آخر برای رسیدن به اوج باید قله ها را پشت سر بگذاری تا به اوج و وصال برسی
به عمود های آخر که میرسی با سرعت بیشتری قله ها را طی می کنی نزدیک عمود ۱۴۰۰ که می رسی وارد خیابانی میشوی به نام «شارع العباس»
آاااه نام این خیابان را که میشنوی اشکت سرازیر می شود این بار اشک شوق نیست که میبارد بلکه اشکی گرم از سوز و آتش دل است نماد وفا و جوانمردی؛ تندیس ولایتمداری و غیرت در نظرت جلوه می کند و ناگاه روضهخوان میشوی زیر لب مصیبت را زمزمه می کنی روضه دستان بریده ؛ فرق شکافته؛ مشک پاره و چشمان منتظر کودکان تشنه لب و..... اشک میریزی و ناله میکنی
به عمود ۱۴۰۷ که می رسی گنبد طلایی حضرت ابوالفضل تلالوء میکند
در این خیابان تا حرم اشک است و اشک
نرسیده به حرم عشق در موکبی که ظرفیت پذیرایی داشته باشد مستقر میشوی و پس از اسکان به طرف حرم یار میشتابی و خود را به «باب القبله» همانجا که بر سر در مقدس آن نوشته شده است « السلام علیک یا ابا عبدالله» می رسانی
هم آنجاست که احساس میکنی به بهشت رسیده ای سجده شکر بجا می آوری که انتظاری خوش به پایان رسیده و وصال میسر شده است و دیگر هیچ آرزویی نداری میشوی مصداق این بیت شعر
«گفته بودم چو بیایم غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون که بیایم»
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
✨ #خاطره_کربلا ✨
👤 #شرکت_کننده_16
❤️راه عشق❤️
ایام اربعین که میشه دلم آشوب میشه اصلا دست خودم نیست مدام گریه میکنم میگم آقا بطلب منم بیا حرمت اونم پای پیاده😭🙏
دوسال پیش با التماس التجا به درگاه خدا واهل بیت قسمت شدم برم کربلا با دوستام ۱۱نفر بودیم
رفتیم نجف زیارت کردیم بعدم رفتیم مسجد سهله وروحانی مسجد مارو برد خونشون صبحم یه ماشین گرفت رفتیم کربلا البته ما چند تا عمود که رفتیم پیاده شدیم که پیاده روی کنیم 😌
اصلا باورم نمیشد
من _اربعین_راه عشق _پیاده روی
فقط گریه میکردم وروضه میخوندم وگوش میدادم
اصلا نمیشه وصف کرد حس وحال پیاده روی اربعین رو
خلاصه مارسیدیم کربلا زیارت کردیم دوستان گفتن بریم کاظمین
راستیش همسر بنده بزور اجازه داده بود برم زیاد موافق رفتن خانمها به کربلا تو ایام اربعین نیست
منم خیلی استرس داشتم یه دلم میگفت برم کاظمین یه دلم میگفت شما چندتا زن اگه اتفاقی بیفته اگه اینجور بشه اگه اونجور بشه
خلاصه ذهنم آشفته بود
گفتم من شب جمعه کربلا رو از دست نمیدم میخوایم بریم بعد نماز صبح
اصلا نمیدونم چم بود دوستان گفتن بریم زیر زمین حرم امام حسین علیه السلام زیارت کنیم
ماهم رفتیم وزیارت عاشورا وروضه وعرض ادبی داشتیم صحبت میکردیم چکار کنیم بریم نریم دونفر موافق دونفر مخالف یعنی دو دل یه نفرم میگفت هر کاری کردین منم هستم دوسه تا خانم نشسته بودن از صحبتهای ما فهمید حرف کاظمین هست 😌
گفتن میخواین کاظمین برین ؟ ما اهل اونجاییم مادر دختر ونوه 😌
گفتیم بلد نیستیم گفتن ما صبح میریم شما هم میایید خلاصه همینجور که صخبت میکردیم چون ما باید زود بر میگشتیم که ماشین گیرمون بیاد اون خانما گفتن خب بیایید ساعت ۲بریم وراهنمای ما شدن تا خود کاظمین 😌
قربونش برم آقا موسی بن جعفر دعوت نامه فرستاد برامون حتی راهنما فرستاد وخیلی راحت رفتیم زیارت وبرگشتیم
ومن موندم احساس شرمندگی زیاد در مقابل امامم 😭😭😭
که امامم اینجور محبت کرد به من ومن رو طلبید ومن ......😭😭😭
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♨️در چالش #خاطرات_کربلا شرکت کنید و برنده #جایزه_نقدی بشید😍😱👏
⛔️ زووووود باشین💯:👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358