💠🔸نکته تفسیری صفحه ۱۳🔸💠
🔹یا رومیِ روم؛ یا زنگیِ زنگ:
شاید تا به حال با افرادی برخورد کرده اید که در هنگام رانندگی به هیچ قانونی عمل نمی کنند: از چراغ قرمز رد می شوند، بر خلاف جهت خیابان حرکت می کنند، در جای ممنوع سبقت می گیرند و به راحت حق دیگران را زیر پا می گذارند؛ ولی اگر در جایی که حق با آن ها باشد، شخص دیگری خلاف کند و بخواهد حق آنان را ضایع کند، فریادشان بلند می شود که مگر از قانون رانندگی خبر نداری؛ طبق قانون، اینجا حق با من است و تو خلافکاری، و به این ترتیب، یکی از مدافعان قانون می شوند؟ آیا این افراد، انسانهای قانونمندی هستند؟ آیا اینها برای قوانین رانندگی احترام قایل اند؟ یا این که قوانین را فقط ابزاری برای تأمین منافع خود می دانند؛ که هرگاه با منافعشان سازگار نبود، بهراحت آن را کنار می گذارند؟
فرموده ی خداوند در این آیه: «اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الکِتابِ و تَکفُرونَ بِبَعض»، به یکی از خصلت های زشت یهودیان اشاره می کند؛ قبول داشتن برخی از دستورهای خدا و نپذیرفتن برخی دیگر. آنها بر خلاف دستور کتاب آسمانی شان، با یکدیگر جنگ می کردند و همدیگر را از سرزمین خود بیرون می راندند. پس هنگامی که جنگ تمام می شد، در ازای آزادی اسیران هم کیش خود، از قبیله ی آنان غرامت می گرفتند و می گفتند: گرفتن غرامت برای آزادی اسیر، دستور کتاب مقدس ماست! در حالی که کتاب مقدس آنها، از ابتدا جنگ و خونریزی و بیرون کردن دیگران از سرزمینشان را ممنوع دانسته بود. خدای بزرگ این خصلت را به شدت محکوم و تهدید کرده که سزای آن در دنیا، خفت و خواری، و در آخرت، مجازات با سخت ترین عذاب است. ما مسلمانان نیز از مبتلا شدن به این بیماری خطرناک مصونیت نداریم. در میان ما هم کسانی بوده و هستند که دین برایشان فقط وسیله ای برای رسیدن به اهدافشان است و قرآن و دستورهای دین را تا زمانی قبول دارند که خواسته هایشان تأمین شود؛ ولی هنگامی که دین در مقابل خواسته هایشان قرار می گیرد، به راحت آن را کنار می گذارند. تاریخ اسلام، داستان هایی بس عبرت آموز در این باره دارد. ماجرای سپاه اسامة بن زید، متهم کردن پیامبر به هذیان گویی، کنار گذاشن خلیفه ی راستین پیامبر صلوات الله علیه و به آتش کشیدن درِ خانه ی یگانه دختر عزیز او، شمشیر کشیدن بر امیر مؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام و بریدن سر نوه ی پیامبر، همه و همه از کسانی سر زده است که خود را مسلمان می نامیدند؛ مسلمانانی که اسلام نیاورده بودند تا به فرمان خدا گردن نهند؛ بلکه اسلام آورده بودند تا به قدرت و ثروت برسند، آسوده بخورند و بنوشند و از دنیا لذّت برند؛ و این اسلام به پشیزی نمی ارزد. چه عبرت آموز است این فرمایش پیامبر ما که «در روز قیامت، افرادی حاضر می شوند که همچون کوه هایی کار خوب دارند؛ ولی خدا همهی کارهای خوبشان را نیست و نابود می کند و فرمان میدهد که آنان را به آتش افکنند. آنان روزه میگرفتند و نماز می خواندند و حتّی شب زنده داری می کردند؛ ولی هنگامی که با چیز حرامی مواجه می شدند، با سرعت به آن حمله ور می شدند.»![1]
[1] . تفسیرالبرهان ، ج 2 ، ص 841
#قرآن_کریم
#نکته_تفسیری_ص_۱۳_قرآن
#دعای_کمیل
#محفل_مناجاتی_فیض_سحر
#مزار_شهدای_سوم_خرداد
#بیت_الرضا_علیه_السلام
🔸https://eitaa.com/feyzesahar🔸
هدایت شده از فیض سحر
💠🔸نکته تفسیری صفحه ۱۴🔸💠
🔹عشق به گوساله:
پیش از حضرت موسی علیه السلام ، بنی اسرائیل صدها سال برده ی فرعونیان و در چنگال آنان اسیر بودند[1] و با چشمان خود، بت پرستی اربابانشان را مشاهده می کردند. اگرچه بنی اسرائیل از نسل حضـرت یعقوب علیه السلام بودند و ادعا می کردند که دین آباء و اجدادیشان را حفظ کرده اند، به سبب رفت و آمد زیادشان با فرعونیان، برخی از اعتقادات باطل آنها را کسب کرده بودند. مثلاً اعتقاد داشتند که خداوند دارای جسم است. آنان نمی توانستند بپذیرند که خدا مادّی نیست؛ چون سالها دیده بودند که فرعونیان، در مقابل بتها به سجده می افتند و خدایانی دارند که دیده می شود. [2]پس از آنکه حضرت موسی علیه السلام برای سخن گفتن با خدا و گرفتن کتاب آسمانی تورات از میان قومش بیرون رفت، فرد شیادی به نام سامری که بنی اسرائیل را به خوبی می شناخت، مجسمه ای به شکل گوساله ساخت و آن را خدای مردم معرفی کرد. بنی اسرائیل هم که گویی در آرزوی چنین روزی بودند، با کمال میل، خدایی گوساله را پذیرفتند و یک دل نه، صد دل عاشق آن شدند؛ تا حدّی که پس از آنکه حضـرت موسی علیه السلام بازگشت و گوساله ی سامری را سوزاند و خاکسترش را در دریا ریخت، برخی از گوساله پرستان، دهان خود را بر آب دریا گذاشتند تا از آبی که با خاکستر گوساله مخلوط شده، نوشیده باشند! [3]
راستی چرا بنی اسرائیل به این آسانی از دین خود دست کشیدند و موسی علیه السلام را کنار گذاشتند؟ مگر آن همه معجزه از پیامبرشان ندیده بودند؟ با دقت در این آیه، به پاسخ پرسشمان می رسیم. قرآن می فرماید که «دلهای بنی اسرائیل بر اثر کفر، با محبّت گوساله آمیخته شد» (وَ اُشرِبوا فی قُلوبِهِمُ العِجلَ بِکُفرِهِم). گویی آنان عشق و علاقه به گوساله پرستی را همچون شربتی سر کشیدند و آن شربت در اعماق وجودشان اثر کرد. آری، هنگامیکه کسی عاشق چیزی شود، فقط همان را میبیند و بس. بدین ترتیب، به نوعی نابینایی می رسد که حاضر می شود همه ی هستی اش را در راه آن فدا کند. به همین سبب است که ما انسانها باید مراقب علاقه هایمان باشیم. ما نمی توانیم عشق و محبّت را به کلّی از دلهایمان بیرون کنیم؛ ولی می توانیم آن را هدایت کنیم. چه بسیار انسانهایی که عشق به قدرت و ثروت یا خوردن و خوابیدن و لذّت بردن، همه چیز را از یادشان می برد و هر کاری می کنند تا به خواسته شان برسند؛ و چه بسا انسانهایی که عشق به خدا و خوبی ها چنان در وجودشان ریشه کرده که هیچ چیزی در دنیا نمی تواند آن دوستی را از ایشان جدا کند. در داستان کربلا میخوانیم پس از آن که امام حسین علیه السلام به یارانش اجازه داد که او را تنها بگذارند و جان خود را با استفاده از تاریکی شب نجات دهند، آنان به مردانگی و شرف معنا بخشیدند و وفاداری خود را اعلام کردند. یکی از آن بزرگمردان به نام مسلم بن عوسجه به امام عرض کرد: «به خدا سوگند که اگر مرا بکشند و بدنم را بسوزانند و خاکسترش را به باد دهند، و دوباره زنده شوم، و این کار هفتاد بار تکرار شود، از شما دست بر نمی دارم تا در دفاع از شما، جان از بدنم خارج شود.» [4]آری، این هنر ماست که پنجره ی دل را به روی معشوقی حقیقی باز کنیم و به هر میل و محبّتی روی خوش نشان ندهیم.
📚[1] . این مطلب در صفحه 8 به طور مفصل توضیح داده شد
[2] . اقتباس از المیزان ، ج 8 ، ص 234
[3] . تفسیر عیاشی ، ج 1 ، ص 51
[4] . بحارالانوار ، ج 44 ، ص 393
#قرآن_کریم
#نکته_تفسیری_ص_۱۴_قرآن
#دعای_کمیل
#محفل_مناجاتی_فیض_سحر
#مزار_شهدای_سوم_خرداد
#بیت_الرضا_علیه_السلام
🔸https://eitaa.com/feyzesahar🔸
💠🔸نکته تفسیری صفحه ۱۵ بقره🔸💠
🔹مرگ اگر مرد است، گو نزد من آی:
یکی از ویژگی های افراد نادان، ادعاهای بزرگ و بدون حقیقت است. افراد کم خرد معمولاً برای بزرگ نشان دادن خود به دیگران، ادعاهای عجیبی می کنند، و هنگامی که از آنان خواسته می شود ادعای خود را اثبات کنند، از پاسخ طفره می روند و مشت خالیشان باز می شود. یهودیان از گذشته تا کنون، جزء این افراد به شمار می روند و انسان هایی پرمدّعا و بی خیر و برکت هستند. یکی از خیالات خام یهودیان این بود که فقط کسی وارد بهشت می شود که دین آنان را داشته باشد، و بهشت، سرزمین یهودیان است! قرآن برای رو کردن دستشان، پیشنهادی عبرت آموز به آنان می دهد و به آنان می گوید که اگر بهشت مخصوص شماست، از خدا بخواهید مرگ شما را برساند؛ زیرا مرگ، شما را از غم ها و رنج های دنیا نجات می دهد و بهشت ابدی را که غم و اندوهی در آن نیست، به شما هدیه می کند. امّا آن مردم خلافکار که از کارهای خود به خوبی خبر داشتند، هیچ گاه چنین آرزویی نمی کردند؛ زیرا می دانستند که با وضعی که دارند، مرگ برایشان دروازه ی ورود به جهنّم است. آنان چنان به زندگی دنیا وابسته بودند که دوست داشتند عمرشان هزار سال باشد؛ غافل از اینکه اگر هزار سال هم عمر کنند، باز هم باید در دادگاه عدل الهی حاضر شوند و کیفر اعمالشان را ببینند.
امّا بهراستی چرا بیشتر مردم از مرگ می ترسند؟ چرا وقتی سخنی در باره ی مرگ می شنوند، چهره هایشان درهم می رود و به هم می گویند: «دور از جان!» ؟ آیا مرگ چیز بدی است؟ مگر خدا ما را دوست ندارد که ما را می میراند؟ پاسخ این سؤال این است که دو گروه از مرگ می ترسند:
گروه یکم، کسانی که مرگ را پایان زندگی می دانند و عقیده ای به جهان پس از مرگ ندارند. اینان وقتی سخن از بهشت و دوزخ به میان می آید، به مسخره می گویند: چه کسی دیده که ما باور کنیم؟ طبیعی است که این افراد از مرگ متنفّر باشند و در بهترین لحظات زندگیشان نیز اگر به یاد آن بیفتند، کامشان تلخ شود. گروه دوم، کسانی هستند که به جهان پس از مرگ اعتقاد دارند؛ امِّا در زندگی مرتکب گناهان زیادی شده اند و به همین سبب از مرگ می ترسند؛ چون می دانند که مرگ، آغاز مجازات آنهاست. اینجاست که می فهمیم پیامبران خدا چه خدمت بزرگی به ما کرده اند. آنان نقاب وحشتناک مرگ را در ذهن های ما کنار زدند و به ما آموختند که مرگ، دریچه ای به زندگی بهتر است؛ مانند به دنیا آمدن انسان که خروج از جایی تنگ و تاریک، و ورود به دنیایی وسیع و نورانی است. همچنین آنان به ما یاد دادند که چگونه خوب زندگی کنیم تا خوب هم بمیریم. مرگ برای دوستان خدا، به هر شکلی که باشد، شیرین و لذّت بخش است. مرگ، پایان رنجها و دردها و رسیدن به مهربان ترین مهربانان است؛ او که از مادر به ما مهربانتر است و همه چیز را فراهم کرده تا ما به خوشبختی برسیم. برای همین است که امیر مؤمنان علی علیه السلام در باره ی خود فرمود:
«به خدا سوگند، پسـر ابوطالب، مرگ را بیشتر از علاقهی کودک به شیر مادرش دوست دارد.» [1]
در روز عاشورا، هر چه امام حسین علیه السلام به زمان کشته شدن نزدیکتر میشد، خوشحال تر می نمود. در آن احوال، امام به یاران خود فرمود: «مرگ فقط پلیست که شما را از ناراحتی ها و رنجها به باغهای وسیع بهشت و نعمتهای جاودان منتقل می کند. کدامیک از شما، به سبب جا بهجا شدن از زندان به قصر ناراحت می شوید؟!»[2] دوستان خدا، با زندگی خویش این شعر را برای مرگ سرودند:
«مرگ اگر مرد است، گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی بگیرد رنگ رنگ».
📚[1] . نهج البلاغه، خطبة 5
[2] . معانی الاخبار، ص 288
#قرآن_کریم
#قرائت_روزانه
#سوره_بقره
#صفحه۱۵_قرآن
#آیات_۹۴الی_۱۰۱_بقره
#نکته_تفسیری_ص_۱۵_قرآن
#دعای_کمیل
#محفل_مناجاتی_فیض_سحر
#بیت_الرضا_علیه_السلام
🔸https://eitaa.com/feyzesahar🔸
نکته تفسیری صفحه ۱۶:
💠🔸سلیمان و ساحران بابل🔸💠
حضرت سلیمان علیه السلام ، یکی از پیامبران بزرگ خداست که سالها در سرزمین شام، بر بنی اسرائیل فرمانروایی کرد. پادشاهی سلیمان ، پر از ماجراهای عجیب و خارق العاده است. هنگامی که پیامبر اسلام آیات قرآن را برای مردم می خواند و در لابه لای آنها از حضرت سلیمان یاد می کرد، یهودیان کافر به مسخره می گفتند: «نگاه کنید! محمّد، سلیمان را از پیامبران خدا می شمرد؛ در حالی که او ساحری بیش نبود!» ماجرا از این قرار بود که حضرت سلیمان در زمان فرمانروایی اش دستور داد تمام نوشته هایی را که در باره ی جادوگری وجود داشت، گردآوری کنند و برای جلوگیری از انحراف و سوء استفاده ی مردم، آنها را در جای مخصوصی نگه دارند. پس از وفات آن حضرت، گروهی شیطان صفت به آن نوشته ها دست یافتند و به مردم گفتند که سلیمان به کمک این جادوها بر شما حکومت می کرده و او یک جادوگر بزرگ بوده و مردم از او جادو می آموختند. به همین سبب، یهودیان به سلیمان تهمت زدند که او به علّت گناه جادوگری، کافر شده است. خداوند در برابر این اتهام دروغ یهودیان، از پیامبر خود دفاع کرد و فرمود: مردم در زمان سلیمان، سحر و جادو را از شیاطین یعنی جنهای خبیث می آموختند؛ نه از سلیمان، و او هرگز به کارهای کفرآمیزی مانند جادوگری دست نزد.
همچنین مردم از دو نفر دیگر نیز سحر می آموختند؛ هاروت و ماروت که دو فرشته بودند که به صورت انسان درآمده بودند و وظیفه داشتند در شهر بابل ـ که در حدود نجف و کربلای فعلی قرار داشت ـ به مردم سحر بیاموزند؛ البتّه نه برای سوء استفاده؛ بلکه برای اینکه مردم بتوانند جادوی دیگران و اثر آن را از خود دفع کنند. به همین سبب، به هر کس که سحری آموختند، میگفتند: شما بدین وسیله امتحان می شوید؛ پس مبادا با سوء استفاده از این سحرها، کافر شوید. بسیاری از مردم امّا توصیه ی آنان را نشنیده گرفتند و با سحرهایی که یاد گرفته بودند، دیگران را آزار می دادند. در قرآن بارها به سحر و جادو اشاره شده است.
البتّه جادو چند نوع است: یکم، استفاده از ترکیب های شیمیایی و خواص مواد است که افراد دیگر از آن بی خبرند. این کار در زمان ما نیز زیاد دیده می شود. دوّم، چشم بندی و شعبده بازی است که چیزی جز فریب طرف مقابل نیست. سوّم، تأثیر گذاشتن در قوّه ی خیال و روان افراد است؛ به گونه ای که آنها خیال کنند مطلبی حقیقت دارد؛ در حالی که در جهان خارج چنین چیزی وجود ندارد. قرآن در باره ی ساحران فرعون می گوید که آنان کاری کردند که مردم خیال کنند چوب ها و طنابهایشان حرکت می کند. [1]چهارم، کارهایی است که واقعاً در جهان خارج تأثیر دارد. مثلاً همین آیه می گوید که مردم چیزهایی یاد می گرفتند که با آنها میان زن وشوهرها جدایی می انداختند. به هر حال، یاد گرفتن سحر و جادو ـ به هر نوعی که باشد ـ و انجام دادن آن، حرام است، و جادوگر دشمن خداست. حضرت علی علیه السلام در این باره فرموده است:
«کسی که کم یا زیاد سحر بیاموزد، کافر شده و رابطه ی او با خدا به کلّی قطع شده است.» [2]
📚[1] . طه: 66
[2] . اقتباس از تفاسیر نمونه ، نور ، جلالین و الجوهرالثمین ذیل آیه مورد بحث
288
#قرآن_کریم
#قرائت_روزانه
#سوره_بقره
#صفحه۱۵_قرآن
#آیات_۹۴الی_۱۰۱_بقره
#نکته_تفسیری_ص_۱۶_قرآن
#دعای_کمیل
#محفل_مناجاتی_فیض_سحر
#بیت_الرضا_علیه_السلام
🔸https://eitaa.com/feyzesahar🔸