🌿☘🌿☘🌿
نهنِّئکم بهذا الیوم العظیم و نبارك لکم ولادة مُنجي البشریة جَمعاء مولانا صاحب العصر والزّمان عجّل الله تعالیٰ فرَجه الشریف💚
✨ جعَلَنا الله من أنصاره وأعوانه والمُستشهدین بین یدَیه و تحت رایته✨
💐💐💐💐
@azzharrabie
🌿
🌱
🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🏫 پیش ثبتنام دبیرستان و هنرستان دخترانه فضه
📋 جهت پیش ثبت نام در دورههای دهم، یازدهم و دوازدهم در رشته های
🔸 ریاضی، انسانی، تجربی، فتوگرافیک و انیمیشن 🔸به وبسایت زیر مراجعه کنید.
👇👇👇
https://hfezzeh.sch.ir/%D8%AB%D8%A8%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%85/
📱 باما در تماس باشید
٤٤٤٤٤٠٩٠
٤٤٤١٦٠٨٠
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#متوسطه_دو_فضه #هنرستان_فضه #ثبتنام
کانال بله متوسطه دو و هنرستان فضه👈 عضو شوید
https://ble.ir/fezzeh_sch
هیت حضرت ماه این هفته
مهمان پایه هشتم بودیم. 🙏
کتابخوانی کتاب امام دل را داشتیم و با این بهانه به شناخت امام دل پرداختیم.
#هیئتنوجوانانحضرتماه
#دبیرستانفضه (س)
#کتابخوانی
با هم ببینیم...
کلیپ چالش زیباسازی و تزئین کلاس های متوسط یک به مناسبت ماه شعبان✨
با تشکر از دختران عزیز متوسطه یک برای همراهی در چالش🌷🌷🌷
و عزیزان هشتم برای زیباترین فضاسازی و محتواسازی😍🌷👏👏👏
#مهارت_ها و نگرش ها
#نیمه_شعبان
#فضاسازی
قسمت هایی از مباحثه جذاب بچه های کافه کتاب😍👏📚📚
منتظر ادامه مباحث باشید..
#کافه_کتاب
❤️بچه های دورهمی کافه کتاب❤️
🛑قرارمون فردا زنگ تفریح اول 🛑
💜موضوع صحبت فردا: ایا هرچقدر هم کتابی که میخوانیم خوب باشد ذهنیت و شخصیت نویسنده توی کتاب تاثیر دارد؟
منتظرتونم☕️📚
#کافه_کتاب
بسم الله الرحمن الرحیم
بالاخره رسیدیم. دوباره خانه ای جدید و شهری جدید.
ای روزگار ...
دخترکی از خانه با نردبانهای مشکی هنگامی که عنکبوت ها راه می رفتند از سر و کولش، دست تکان می دهد.
من آب دهانم را قورت دادم.
بدون معطلی کلید را گرفتم و سریع ساکم رو بردم توی خانه.
البته نمیشه بهش گفت خانه چون اونقدر بزرگ نیست. مثل یک زیر شیروانی کوچک می ماند.
در ساکم رو باز کردم، حسابی داغون و غافل گیر کننده بود. آخر یک عالمه خاک ساکم را پر کرده بود با کلی اوریگامی های مختلف. همین جور که ساکم رو می گشتم آینه ای با عکس آن دختر عجیب پیدا کردم.
صدای جیر جیر در می آمد . جیر جیر جیر جیر
عروسکی به سمت من پرت شد.
آینه رو کنار گذاشتم. آن عروسک بافتنی بود و همین جوری که غلط می خورد بافت هایش از هم باز می شد. به سمت عقب رفتم.
پرت شدم. انگار در چاله ای عمق دار افتاده بودم.
اوریگامی ها به پرواز در آمدند. من را به یک سطح صاف رساندند. دشتی بزرگ با کلبه ای درخشان.
در آن کلبه بار شد . مردی بلند قد آمد و دستش را کنار گوشش گذاشت و گفت : اینجا برای چه آمدی؟
من گفتم : نمی دانم ، چشم باز کردم دیدم اینجام.
گفت: پس تو هم شخصیت دور افتاده ای؟
من گفتم: شاید
گفت: من خاطره تو را می دانم ای پسر
و بعد شروع کردن به خاطره تعریف کردن.
یادت می آید در دوران کلاس اول معلمت به تو برف شادی می داد، تو چجوری جوابش رو دادی؟ با اون فشفشه های خودش پایش رو ترکاندی.
من، آهی کشیدم
گفت: حال نوبت توست رنج بکشی!
خاطرات معلم در گوشم زمزمه می شد. نوری در من دمید . کمی دقت کردم.
خودم؟
گفت: تو به خودت اهمیت نمیدی؟
خودم، خودم...
خودم را بغل کردم و گازی از درختان گیلاس زدم. مزه پتو می داد. چشمانم را باز کردم و در تختم بودم.
✍🏻به قلم: آیلین صالحی
پایه هفتم
#آوای_قلم