eitaa logo
❣️ پرچمداران بانوی دمشق:)
69 دنبال‌کننده
647 عکس
249 ویدیو
3 فایل
•[بـسمِ‌ربّ‌زهرا✋🏻💛]• با‌نام‌تو‌شروع‌کردیم‌وتمام‌خواهیم‌کرد.💕 راه ارتباط @Vgugqv387 (کپی از مطالب کانال با صلوات برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) آزاد..🌹) 🦋شروعمون↯ 1400,10,10پایانمون 💛 ظهور آقا صاحب از زمان
مشاهده در ایتا
دانلود
به سراغ آپارتمان اعلام شده رفتیم و بدون درگیری شخص مورد نظر رو دستگیرکردیم. وقتی می‌خواستیم از ساختمان خارج شویم جمعیت زیادی جمع شده بودن تا فرد مظنون رو مشاهده کنند. خیلی از آن‌ها ساکنان همان ساختمان بودند. ناگهان ابراهیم برگشت داخل آپارتمان و گفت: صبر کنید! با تعجب پرسیدیم: چی شده؟! چیزی نگفت فقط که به کمرش بسته بود رو باز کرد و به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسیدم:"ابرام چیکار می‌کنی !؟ با آرامش خاصی جواب داد: "ما بر اساس یه تماس و یه خبر، این آقا رو بازداشت کردیم. اگه آنچه که گفتن درست نباشه، آبروی این آقا رو بردیم و دیگه نمی‌تونه اینجا زندگی بکنه. همه مردم هم به چهره یک متهم به او نگاه می‌کنند. اما این طوری کسی اون رو نمی‌شناسه. اگر فردا هم آزاد بشه مشکلی پیش نمی‌یاد". وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت و من به دقت نظر ابراهیم فکر می‌کردم که چقدر آبرو و شخصیت انسانها در نظرش مهم بود.
هدایت شده از پرچمداران بانوی دمشق
که قیافه ی سنگی استاد نتونه لبخندم دو بپرونه ! استاد با ی نگاه مبهوت سر تا پایه‌ها بر انداز کرد وبعد از ی مکث کوتاه جواب سلامم رو داد. از خواست بشینم شاید ده ثانیه به سکوت گذشت منتظر بودم ازم سوال کنه ؛اگر چه همه چیز رو می دونست که قبولم کرده بود. رزومه و سوابق تحصیلی من دستشون بود.من هم خیالم از همه چیز ، به خصوص توان علمی و سطح تحصیلیم توی دوره های قبل راحت راحت بود. برای همین من بیشتر مایل بودم ازم سوال کنه؛از اینکه چه ایده هایی دارم از اینکه چی توی سرمه وجودی می خوام به نتیجه برسونمشون ....... جواب همه رو آماده کرده بودم و داشتم فکر می کردم باید از کجا شروع کنم. خیلی خوشحال منتظر شروع گفت و گو بودم که ........ ادامه دارد........ پارت 2 @fhhdhgdd
https://harfeto.timefriend.net/16623711852699 ناشناسمون دخترا نظری پشنهادی انتقاد هست اینجا بیان کنید 😊🤔
19.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست داری بدونی چجوری درست میشه ما دو به ۱۶۰ تابرسون😍😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت اقا: در شبکه های اجتماعی فقط به خوش گذرانی نباشید شما افسران جنگ نرم هستید عرصه جنگ نرم بصیرتی عمار گونه ومقاومت مالک اشتری میطلبد @fhhdhgdd
‹🌻💛› - - ‌به‌قول‌رفیقمون، ‏مذهبی‌وغیرمذهبی‌نداره‍!! آد‍‌م‌بـٰایدب‍رای‌خ‍‌ودش‌ارزش‌قـٰائل‌بـٰاشه‌... هرچیزی‌رو‌نبینه؛ هرچیزی‌روبه‌زب‍‌‍‌ـ‍ون‌نیـٰاره‍، هرچیزی‌روگوش‌نده..! ⸾🌼͜͡🐣⸾⇜ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
••جَهـآد‌تـَبیین☝️🏻! میدونۍ‌چقـَدر‌جَهآد‌تبیین‌مهمـِہ؟! دفـٰاع‌مقـَدس‌واجِب‌ڪفآیۍ‌بود؛ یعنۍاگـر‌عدـہ‌ا؎میرفتنـد،تڪلیف‌از‌بقیہ‌بردـآشتہ‌میشـد. امـّٰا‌رهبـَرگفتـن‌‌ دفـآع‌تبیین‌واجِب‌عینیہ،یعنۍ‌بـَر‌تك‌تك‌مـآ‌واجبِہ! بعـد‌فرمودنـد:"فـور؎"یعنۍ‌نبآیَد‌بِہ‌تٵخیـربیندـآزید بـرآ؎جهآد‌تبیین‌بـٰایدچِہ‌مهآرتۍ‌بِہ‌دسـت‌بیآریـم؟! مهآرت‌هـٰا؎‌استفآدـہ‌از‌شبکہ‌هـٰا؎ِ‌اجتماعۍ…! متـن‌نویسۍ‌و‌توئیت‌زدن…! تصویرسآز؎‌وساخـت‌ڪلیپ…! مهآرت‌سخن‌گفتـن‌ومنآظرـہ…! مهآرت‌نوشتـن…! تهیہ‌پوستـر…! مهآرت‌کہ‌پیـدآکردیـم‌، وظیفہ‌بعد؎‌پیدآ‌کـردن‌مخآطب‌وتوسِعہ‌مخآطبہ! نَہ‌اینڪہ‌صبـرڪنیـم‌ڪسۍ‌ازمـآدعوت‌ڪنہ کہ‌شمـآهـم‌اظهآر‌نـظر‌ویہ‌تبیینۍ‌بفـرمآیید..
حکیمه خاتون همان دور ایستاد و جلو نرفت برو جلو از همان دور برای رسول سری تکان داد آن هم در پاسخ نیم نگاهی سلام علیکم که رسول انداخته بود گفته بود سلام علیکم عبدالحمید با تعجب به آستین خونی رسول نگاه انداخت و پرسید دستت چی شده رسول لبخند تلخی زد و سعی کرد دست چپش را پنهان کند چیز مهمی نیست افتادن زمین حکیمه خاتون گران نگاهش کرد شاید دلش خواست برود جلو و دست رسول را از نزدیک ببیند اما با وجود عمو عبدالحمید نتوانست برود از همان دور با نگرانی نگاه کرد رسول گفت جاده خراب بود با سرعت می رفتم که یکدفعه چرخ جلو افتاد توی چاله عبدالحمید لباس رسول داد بالا و به زخم دستش نگاه کرد اصلاً زخم خوبی نیست برگشت طرف حکیمه خاتون حکیم آنسا که زرد را از پشت صندلی بیاور چند دقیقه چند گذشت عبدالحمید نغمه رسول را با آب بطری شستو با پارچه سفید بست رسول همان طور که نشسته بود روی صندلی وانت بار ، باد گرمی به صورتش می خورد. انگار ایستاده باشد کنار یک تنور بزرگ نانوایی هرم آتش درون تنور دارد می خورد به صورتش رسول با لبخند به عبدالحمید نگاه کرد و با رضایت سری تکان داد گفت: ممنون. خیی دردش کم شد. عبدالحمید سری تکان داد و پرسید: @fhhdhgdd پارت 6
خانم دکتر در حالیکه با دست � سرتاپای من حجاب اشاره می‌کرد گفت اینجوری میخوای بیای توی دانشگاه انتظار همه جوره حرفی رو داشتم به جز همین یکی رو اما خوب نیاز به قبل فکر کردن نبود جوابش خیلی واضح بود گفتم (البته) تلفن را برداشت و زنگ زدم به یه نفر دیگه اون موقع نمیدونستم کیه آقایی که قیافش اصلا شبیه فرانسویا نبود اما ژست اداهاش چرا اومد توی اتاق دستش را آورد جلو که دست بده دستام روی هم گذاشتم و عذرخواهی کردم بعدها فهمیدم که معاون رئیس اون لابراتوار بود، خودش یک مسلمان مراکشیه؛ از �رادی که اصرار دارند از خود اروپایی‌ها هم اروپایی تر رفتار کنند آقای یه نگاهی کرد به خانم استاد و با هم از اتاق رفتن بیرون اما به مدت فقط چند ثانیه آقا یه جوری بود خداروشکر میکردم که اون استادم نیست استاد اومد تو بدون اینکه بخواد چیزی درباره‌ی من بدونه، گفت:(فکر نمی کنم بتونیم با هم کار کنیم؛به خصوص که تو هم می خوای اینجوری بیای دانشگاه.......غیر ممکنه.......اون هم توی انسم!) توی سرم ، که تا چند دقیقه قبل پر از ولوله و هیاهوی حرفهای جورواجور بود،یهو ساکت شد؛اما صدای فریاد اعتراض دلم رو می شنیدم. بلند شدم خیلی سخت بود؛ولی دوباره بهش لبخند زدم.گفتم(ترجیح میدم عقایدم رو حفظ کنم تا مدرک دکتری انسم رو داشته باشم.)گفت:(هرطور می خوای!) @fhhdhgdd پارت3 ادامه دارد........
ز کودکی خادم این نظام محترمم💚