eitaa logo
یادگاری .‌.. !
444 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 《ڪآش بودے》 بلاخره وارد کوچه ی خودمون شدیم. نفس راحتی کشیدم و گفتم: _ آقا حامد ... _ جانم؟ آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: _ شما این دخترا رو میشناسین؟ لبخندی زد ولی نگاهم نکرد. پرسید: _ چطور مگه؟ _ هیچی.. آخه وقتی شما رفتین سرویس بهداشتی به من خیلی بد نگاه میکردن. _ کدومشون؟ _ همشون. اخمی کرد و گفت: _ اگه خواستن باهات حرف بزنن اصلا باهاشون گرم نگیر. _ باشه. نگاهی به پاهام انداخت و گفت: _ اگه پادرد گرفتی برم ماشین رو بیارم. _ راهی نیست که... _ مطمئن باشم؟ _ آره. یاد مداحی افتادم و لبخند به لبهام نشست. حامد پرسید: _ چیزی شده؟ ناخواسته گفتم: _ آقا حامد صداتون خیلی خوبه... با نگاه متعجب حامد بقیه ی حرفم رو خوردم . ادامه دادم: _ یعنی... اون نوحه که خوندین خیلی قشنگ بود. لبخندی زد و گفت: _ اگه خوشت اومده میتونم برات دانلود کنم. _ شما همیشه اونجا مداحی میکنین؟ _ بله. در خونه رو باز کرد و کنار رفت تا اول من وارد بشم. همونطور که وارد میشدم گفتم: _ خیلی آرامش داشت. این دفعه سکوت کرد و با لبخندی جوابم رو داد. یاد حرفش جلوی در مسجد افتادم. پرسیدم: _ محرمیتمون کی تموم میشه؟ از سوالی که پرسیدم جا خورد اما خودش رو نباخت . _ سه ماه دیگه... _ بنظرتون سه ماه دیگه میتونین کارهارو جور کنین؟ _ ان شاءالله هرچی خیره. ولی من هنوز هم آرامش و امنیتی توی خونه حس نمیکنم و همه ی اینها برای معذب بودنم جلوی حامد شکل گرفته. دوباره پرسیدم: _ وحیده امشب نمیاد؟ انگار متوجه منظورم شد! برای همین گفت: _ میفرستمش امشبم بیاد تنها نباشی. _ مگه شما نیستی؟ _ میرم شیفت... روی مبل نشستم و پاهام رو ماساژ دادم. مثل همیشه به سمت اتاق کارش رفت. چند دقیقه ی بعد با همون لباسی که همیشه میرفت بیمارستان بیرون اومد. _ کاری نداری؟ _نه فقط به وحیده بگید زودتر بیاد _ باشه کاری داشتی زنگم بزن. خداحافظی کرد و رفت. جوابش رو دادم و روسریم رو از سرم در آوردم. •°•°•°•°•°•°•°•° نويسنده:اربابِ‌قلم @film_nevis کپی نباشه ؛