🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
《ڪآش بودے》#پارت_بیست_پنجم
بلاخره وارد کوچه ی خودمون شدیم.
نفس راحتی کشیدم و گفتم:
_ آقا حامد ...
_ جانم؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
_ شما این دخترا رو میشناسین؟
لبخندی زد ولی نگاهم نکرد.
پرسید:
_ چطور مگه؟
_ هیچی.. آخه وقتی شما رفتین سرویس بهداشتی به من خیلی بد نگاه میکردن.
_ کدومشون؟
_ همشون.
اخمی کرد و گفت:
_ اگه خواستن باهات حرف بزنن اصلا باهاشون گرم نگیر.
_ باشه.
نگاهی به پاهام انداخت و گفت:
_ اگه پادرد گرفتی برم ماشین رو بیارم.
_ راهی نیست که...
_ مطمئن باشم؟
_ آره.
یاد مداحی افتادم و لبخند به لبهام نشست.
حامد پرسید:
_ چیزی شده؟
ناخواسته گفتم:
_ آقا حامد صداتون خیلی خوبه...
با نگاه متعجب حامد بقیه ی حرفم رو خوردم .
ادامه دادم:
_ یعنی... اون نوحه که خوندین خیلی قشنگ بود.
لبخندی زد و گفت:
_ اگه خوشت اومده میتونم برات دانلود کنم.
_ شما همیشه اونجا مداحی میکنین؟
_ بله.
در خونه رو باز کرد و کنار رفت تا اول من وارد بشم.
همونطور که وارد میشدم گفتم:
_ خیلی آرامش داشت.
این دفعه سکوت کرد و با لبخندی جوابم رو داد.
یاد حرفش جلوی در مسجد افتادم.
پرسیدم:
_ محرمیتمون کی تموم میشه؟
از سوالی که پرسیدم جا خورد اما خودش رو نباخت .
_ سه ماه دیگه...
_ بنظرتون سه ماه دیگه میتونین کارهارو جور کنین؟
_ ان شاءالله هرچی خیره.
ولی من هنوز هم آرامش و امنیتی توی خونه حس نمیکنم و همه ی اینها برای معذب بودنم جلوی حامد شکل گرفته.
دوباره پرسیدم:
_ وحیده امشب نمیاد؟
انگار متوجه منظورم شد!
برای همین گفت:
_ میفرستمش امشبم بیاد تنها نباشی.
_ مگه شما نیستی؟
_ میرم شیفت...
روی مبل نشستم و پاهام رو ماساژ دادم.
مثل همیشه به سمت اتاق کارش رفت.
چند دقیقه ی بعد با همون لباسی که همیشه میرفت بیمارستان بیرون اومد.
_ کاری نداری؟
_نه فقط به وحیده بگید زودتر بیاد
_ باشه کاری داشتی زنگم بزن.
خداحافظی کرد و رفت.
جوابش رو دادم و روسریم رو از سرم در آوردم.
•°•°•°•°•°•°•°•°
نويسنده:اربابِقلم @film_nevis
کپی نباشه ؛