#داستانک_روزه
🌧باران
با صداي باران که به شيشه پنجرهها ميخورد، بيدار شد و فکر کرد از وقت سحري خوردن گذشته. خيلي ناراحت شد.
موقع خواب يادش رفته بود ساعت را کوک کند. نگاهي به ساعت انداخت و ناگهان متوجه شد هنوز تا اذان صبح مانده. با خوشحالي خدا را سپاس گفت.
نميدانست که باران به غير از او چند نفر ديگر را براي سحري خوردن بيدار کرده.
🆔 @ziafatelahi
#داستانک_روزه
🔹غذاي اضافي
دخترک تلويزيون را روشن کرد و بي درنگ کنار اعضاي خانواده بر سر سفره افطار نشست. مجري برنامه گفت: #اميرالمؤمنان_علي_عليه_السلام، به دخترش که براي افطار به خانه اش رفته بود، فرمود: «دخترم! کي ديده اي که پدرت بر سر سفره، بيش از يک نوع غذا خورده باشد! من همين نان جو برايم کافي است؛ مابقي را بردار.
دختر کوچک با شنيدن اين جمله از پدر و مادرش اجازه گرفت و غذاي اضافي را از سر سفره برداشت و به در خانه همسايه برد. همه اهل محل ميدانستند که آن همسايه، مدتي است تنگ دست شده.
🆔 @ziafatelahi
#داستانک_روزه
🍃 نشانی
زن با اندوهی بسیار و سفره خالی فکر میکرد و به پساندازی که تمام شده بود و نیز به فرزندان یتیمش که همه نحیف بودند و با این حال، روزه میگرفتند.
قرار بود بعد از #ماه_رمضان، به خانه همسایهای برود تا کارهایش را انجام دهد و دستمزد اندکی بگیرد، اما تا آن روز چگونه باید شکم خود و بچههایش را سیر کند.
ده روز به پایان #رمضان مانده بود. قطره اشکی از چشمانش فرو چکید و زیر لب گفت: خدایا! ما برای رضای تو روزه میگیریم؛ خودت روزی ما را برسان...
دقایقی بعد، زنگ در به صدا درآمد. یک گونی برنج به همراه تعداد زیادی نان و یک یادداشت پشت در بود.
در آن یادداشت نوشته بود: خواب مولا #علی (ع) را دیدم. نشانی این خانه را به من داد و گفت: اینها را برایتان بیاورم.
🆔 @ziafatelahi