#فارسی
#درس13
#نارنج_و_برنج
#نشانه_ج
#داستان_ج
🐣🐥 #داستان_نشانه_ج
یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
دو تا از بچه های بابا الفبا قرار بود که برای خانم معلمش کاردستی درست کنه. بنظر شما کدوم یکی از بچه هاش بود؟
آفرین درست حدس زدی. "خ"
یا خودشون فکر کردن که چی درست کنن. به این نتیجه رسیدن که اسمشون رو روی مقوا بنویسن و با پولک و ملیله تزئینش کنن. دوتایی مرتب و با سلیقه کاردستی شون رو درست کردن و دم در گذاشتن که ببرن مدرسه. خودشون هم کم کم آماده می شدن که برن مدرسه.
بچه ها یه جوجه داشتن که خیلی شلوغ بود.
🐥جوجه کوچولو اومد کنار در خونه و وقتی این کاردستی رو دید، با نوکش شروع به زدن به اون کرد. یهو نقطه های کاردستی افتادن پایین
بچه ها وقتی اومدن، دیدن نقطه های خ افتاده پایین. اونو زود برداشتن و با چسب سر جاش چسبوندن. اما باز جوجه کوچولو بهش نوک زد و نقطه ها افتادن. بچه ها هم وقتی یدن که جوجه اینکارو انجام می ده، عصبانی شدن و با پاشون جوجه رو زدن. بعد هم نقطه رو گذاشتن سر جاش. جوجه بیچاره خورد به دیوار و دردش گرفت. بچه ها خیلی از کارشون ناراحت شدن. زود جوجه کوچولو رو برداشتن و نازش کردن. ازش معذرت خواستن.
جوجه کوچولو هم از درد می گفت ج ج ج ج
🐥بچه ها به جوجه گفتن که چیکار کنیم که از دستمون ناراحت نباشی؟ جوجه هم به نقطه ها اشاره می کرد و می گفت ج ج ج ج ج
بچه ها هم گفتن باشه. نقطه رو میذاریم پایین. بعد به هم گفتن که بیا جوجه رو هم ببریم مدرسه تا خانم معلم ببینه که ما تقصیری نداریم.
🐥بچه ها جوجه و کاردستی رو بردن مدرسه، نقطه هاش رو هم سر جاش گذاشتن و به خانم معلم نشون دادن. خانم معلم دید که جوجه کوچولو باز نقطه ها را با نوکش زد و نقطه ها افتادن پایین.
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸