🐥🔆قصه زیبای بچه ها سلام یادتون نره🐥🔆
به نام خداوند مهربان
یکی بود یکی نبود، پسری بود به اسم فلفلی. فلفلی پسر خوبی بود ولی تنها یک عادت بد داشت و اونم این بود که سلام نمی کرد.
یک روز بعد از ظهر که از مدرسه برمی گشت به مغازه ی سرکوچشون رفت و گفت: آقا رضا پفک می خوام، آلوچه و بادکنک می خوام.
آقا رضا نگاهی کرد به فلفلی و گفت: فلفلی سلامت چی شد؟ ادب کلامت چی شد؟ تو دیگه بزرگ و مردی، پس چرا سلام نکردی؟ برای بچه های بی ادب نداریم آلوچه و پفک.
فلفلی ناراحت شد و از مغازه بیرون اومد و خونه رفت. وقتی عصر شد و هوا خنک شد و فلفلی تکالیف مدرسش رو انجام داد از خونه بیرون اومد و به خونه ی دوستش هادی رفت و در زد. مادر هادی در رو باز کرد. فلفلی گفت: هادی خوابه یا بیداره بگید توپش رو بیاره.
مادر هادی از دست فلفلی ناراحت شد و گفت: کسی که سلام بلد نیست رفیق پسر من نیست و به خانه رفت و درو بست.
فلفلی که از اتفاقی که براش افتاده بود ناراحت بود، به خونه رفت. مادر فلفلی اونو ناراحت دید: از او پرسید چرا انقدر غمگین است و فلفلی همه چیز رو تعریف کرد.
مادر فلفلی بهش گفت: فلفلی دیگه سلام یادت نره تا همه بگن گل پسره.
غروب مادر فلفلی به او پول داد و گفت: فلفلی دو تا نون بخر، نون داغ و کنجدی.
وقتی فلفلی می خواست از خونه بیرون بیاد مامانش گفت: فلفلی سلام یادت نره.
فلفلی به مغازه ی نانوایی رسید و به یاد حرف مادرش افتاد و گفت:شاطر آقا سلام سلام
شاطر آقا با مهربانی به فلفلی نگاه کرد و گفت: علیک سلام آقا فلفلی، چی شده از این وری اومدی؟
فلفلی خوشحال شد و گفت: شاطر آقا من نون می خوام، دوتا نون کنجدی می خوام.
شاطر آقا جواب داد: برای بچه ی با ادب، نون داغ و کنجدی بیار مشت رجب!و دوتا نون به فلفلی داد.
و فلفلی یاد گرفت از این به بعد به همه سلام کنه و احترام بذاره.
#قصه
🐥
🔆🐥
🐥🔆🐥
🔆🐥🔆🐥
🌸🌸🌸🌸