eitaa logo
محله تختی
79 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
50 فایل
🔵 بروجرد
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم المهدی: ✨ 🍁 شیخ رجبعلی خیاط می گفت: من هر وقت نماز می خواندم ، نمازهایی مثل نماز امام زمان و یا نمازهای دیگر از خداوند حاجتی می خواستم؛ یک روز گفتم بگذار یک بار برای خدا نماز بخوانم و حاجتی نخواهم. همان شب شیخ رجبعلی خیاط در عالم خواب دید که به او گفتند : چرا دیر آمدی؟؟؟ پرسیدم یعنی چه؟؟!! یعنی تو باید سی سال پیش به فکر این کار می افتادی، حالا که پیری باید بفهمی و نماز بخوانی و حاجت طلب نکنی!!! (به نقل از آیت الله مجتهدی)♥️ @foad1398
سوره اگر بخوایم سوره ای را در قرآن کریم به عنوان سوره مثبت اندیشی انتخاب کنیم شاید سوره ضحی یکی از بهترین انتخاب ها باشه چرا که سرتاسر این سوره درباره مثبت اندیشی و یاد آوری نعمت هایی است که خداوند به ما و شما داده است.❤️ مثبت اندیشی و نگاه کردن به نیمه پر لیوان در تمام نعمت ها یک شکر نعمته✨ پس این کا رو به بچه ها یاد بدیم😍 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد. اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد. زمانی که مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین طور بین راه می ایستی؟ دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 @foad1398
🔰‼️حق الناس شوخی بردار نیست❗️ ⚠️ بیست سال است شلاقِ یک «اِی» را می‌خورم! ✍ سالکی نقل کرد، بر سر مزار مؤمنی مشغول ذکر بودم که یک‌مرتبه مکاشفه‌ای دست داد. دیدم عالمی نورانی روی منبر صحبت می‌کرد و همه را جذب کرده بود. در این میان از پشت سرم صدای خِش‌خشی آمد و دیدم مار بدهیبتی جلو می‌آید. مار جلو رفت تا به منبر رسید و آن آقا رنگ باخت و کلام را قطع و دهان را باز کرد و این مار، فک او را گرفت. آن آقا افتاد و مجلس به هم خورد. بعداز مدتی که به خود آمد از او پرسیدم چه بر شما آمده است؟ گفت: بیست سال است که شلاقِ یک «اِی» را می‌خورم! این موضوع هفته‌ای یک بار عیش مرا خراب می‌کند. [ماجرا از این قرار است که] من معتمد و ریش‌سفید محل بودم و قباله‌ها و ازدواج‌ها با شهادت من انجام می‌گرفت. یک روزی پسر من ۱۸ساله شد و از دختری که می‌شناختم برایش خواستگاری کردم اما اعلام کردند که آن دختر، پسر شما را نپسندید. این امر بر من گران آمد ولی چون متدیّن بودم از او بدگویی نکردم الّا اینکه وقتی مردم از من درباره‌ی او می‌پرسیدند می‌گفتم «اِی! سخن دیگری بپرسید» و ظاهراً مردم از این تعبیر من می‌فهمیدند که او خوب نیست و لذا کسی با او ازدواج نکرد. لذا از آن روزی که این‌جا آمده‌ام می‌گویند تا او تو را نبخشد گرفتار هستی. 👤 استاد ابوالفضل بهرام‌پور 📚 از کتاب زندگی با قرآن @foad1398