eitaa logo
مه عشق|رمان
608 دنبال‌کننده
17 عکس
12 ویدیو
0 فایل
نویسنده رمان خودم هستم و هرگونه کپی از رمان پیگرد قانونی دارد. آیدی نویسنده/مدیر @mah5030
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
_
part75 عین فنر از جا پرید و تند سمت سرویس رفت.. به اتاقم رفتمو فورا حاضر شدم بدجور دیر شده بود... سریع رفتم پایین و داشتم سرمیز لقمه ی کوچیکی درست میکردم که جواد با عجله وارد آشپز خانه شد. روبه مامان لب زد:_مامان جان چرا بیدارمون نکردی؟ _چمیدونستم مادر فکر کردم امروز نمیخوای بری. حالا تو که مدیری اونجا چرا این همه عجله؟ _جلسه مهم دارم یه ربع دیگه باید اونجا باشم. آقاجون:_غزل؟ بابا امروز من خواستم بیدارت کنم تو اتاقت نبودی که.. تا خواستم حرف بزنم جواد زودتر گفت: آره بابا دیشب اومد اتاقم داشتم براش صحبت میکردم که دیدم خانوم خروپُفش رفته رو هوا. ضربه ی آرومی به بازوش زدمو غریدم: کووووفت از بس حرف زدی نفهمیدم کی خوابم برد. _معلوم بود تو چقد ساکت بودی. حرصی نگاهش کردم و چشم غره ای بهش رفتم.. آقاجون: دختر منو اذیت کردی نکردیا.. بسه پسر کم بخور جلسه ات دیر شدددددد. انگار جفتمون تازه یادمون افتاده که دیر مون شده، تیز بلند شدیم که باعث شد صندلی ها صدای بدی ایجاد کنن از بس مسیر حیاطو تند راه میرفتیم که چند بار سکندری خوردم. https://eitaa.com/foglev
part76 به خاطر اینکه خود جوادم عجله داشت اسنپ گرفتم و راهی دانشگاه شدم.. کلاسا هی میگذشت و من سعیدو نمیدیدم البته چیز غیر عادی هم نبود خیلی روزا نمیومد، حالا که حلما هم دیگه باهام ارتباط نمیگرفت و سعیدم که فقط برای کلاسای مهم میومد دانشگاه برام خیلی کسل کننده شده بود... گذری از بوفه عبور میکردم که حلما رو با همون پسره سیامک دیدم. خیلی تعجب کردم حلما با هیچ پسری آبش تو یه جوب نمیرفت.. کمی که جلوتر رفتم حلما نگاهش به من خورد اخمی رو صورتش نشست و با صورت خشمگین جلو اومد... دست و پامو گم کرده بودم صدای بلندش باعث شد همه نگاه ها رو ما باشه: هاااا، چیه؟ اومدی اینجا فضولی مننن؟ اصلا توقع چنین رفتاری رو نداشتم ازش... افتاده بودم به مِن و مِن. _ن. نههه همین. همینجور داشتم رد میشدم. _داشتی رد میشدی که اینجور زل زدی به من؟ چشام تا آخرین درجه گشاد شده بود. واقعا این حلماست؟ حلمایی که جز من با هیچکی صمیمی نمیشد؟! _حلما تو چرا اینجور شدی؟ رفتاری از من سر زده که باعث شده رفتارت باهام اینجور باشه؟ خب چیشده بهم بگو. _غزل برو، برو نزار بیشتر از این آبرو ریزی کنم. خیره خیره نگاهش میکردم که زد تخت سینه امو غرید: دِبرو دیگههههه. وایساده زل زده به من. https://eitaa.com/foglev
part77 بادم خالی شده بود، تو دلم بد جور طوفان به پا شده بود، الان فقط به یه آرامش احتیاج داشتم،" سعید "اون تنها کسی بودکه میتونست سرزنده ام کنه.. ولی خب با این همه مشغله ای که داشت اصلا دلم نمیخواست منم بشم قوز بالا قوز... ای کاش آدمای عاشق فقط تظاهر به عشق نداشته باشن، باطن شونم سرشار از محبت باشه... میدونستم کارش زیاده ولی نه در این حد که از حال و احوال هم بیخبر باشیم... بیخیال بقیه کلاسا شدم و تصمیم گرفتم برم پیش مامان شهین. دلم بد جور واسشون لک زده بود. وقتی که رسیدم محکم بغل.ش کردم انگار میتونستم با اون آغوش دردامو از یاد ببرم.. مامان وقتی متوجه شد حال ندارم لبخند مهربونی زدو گفت: من که میدونم دختر مامان یه چیزیش هست و نمیخواد بگه ولی مامان جان هرچیزیم که شده نبینم امید تو به خدا از دست بدی.. اون دختری که من بزرگ کردم خیلی قویه مطمئن باش اگه قرار بود از پسش برنیای خدا سر راهت قرارش نمیداد پس همه چی رو بسپار به اون بالا سری... انگار منتظر همین حرفا بودم که بغضم بترکه، اشکم که چکید مامان اخم شیرینی کرد و اشکمو پاک کرد: اعععع مامان جان، گریه نکن دیگه غزل من انقد لوس بود که خودمم نمیدونستم؟ لبخند کم رنگی زدمو گفتم: غزلت کم مشکل نداره ها... خودمم تعجب میکنم چطور تا اینجا دوام آوردم. https://eitaa.com/foglev