بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ
#رمان_واقعی
#عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تو
#قــسـمـت_هــشــتـــم
(مـعـادلـہ غـیــر قـابـل حـل)
رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... .
چند دقیقه بعد کلا بیخیال درک کردنش شدم ... جلوی چشم های گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ می کشیدم ... تمام روز از فکر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ...
فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچه ها روی چمن ها نشسته بودیم که یهو دیدم بالای سرم ایستاده ... بدون اینکه به بقیه نگاه کنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... .
بعد رو کرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده ای داشته باشی ... .
بدون مکث، یه شاخ گل رز گذاشت روی کیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درک نمی کردم ... .
با رفتنش بچه ها بهم ریختن ... هر کدوم یه طوری ابراز احساسات می کرد و یه چیزی می گفت ولی من کلا گیج بودم ... یه لحظه به خودم می گفتم می خواد مخت رو بزنه ... بعد می گفتم چه دلیلی داره؟ من که زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فکر دیگه و ... .
کلا درکش نمی کردم ...
✍شهید سید طاها ایمانی
ادامه دارد...
@asheqaneh_arefaneh
🎓 #ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران #تولد تا #حکومت جهانی:
⬅️ #قسمت_هشتم
👤دوران اختفاوپنهان زیستن حضرت ↓
2⃣ #معجزات_و_کرامات :
🔹ب):
✍..ما تنها یک نمونه از آنها (معجزات و کرامات) را میآوریم:ابراهیم بن احمد نیشابوری گوید:
زمانی که عمروبن عوف، [که فرمانروایی ستمگر بود و به کشتن شیعیان، علاقه فراوان داشت.] قصد کشتن مرا کرد به شدت بیمناک شدم و وحشت همه وجودم را فرا گرفت. پس با خاندان و دوستان خود خداحافظی کرده و رو به جانب خانه امام حسن عسکری علیه السلام کردم تا با ایشان نیز وداع کنم و در نظر داشتم که پس از آن بگریزم.
🔰چون به خانه امام وارد شدم، در کنار امام حسن عسکری علیه السلام پسری دیدم که رویش مانند شب چهاردهم میدرخشید به گونه ای که از نور سیمای او حیران گشتم و نزدیک بود آنچه را در خاطر داشتم [یعنی ترس از کشته شدن و تصمیم به فرار ] فراموش کنم.
🔻 [در این هنگام آن کودک] به من گفت:
«ای ابراهیم، نیازی به گریختن نیست! به زودی خدای متعال، شرّ او را از تو دور خواهد کرد! حیرتم بیشتر شد، به امام عسکری علیه السلام گفتم:فدای شما شوم! این پسر کیست که از درون من خبر میدهد؟!
♻️امام عسکری علیه السلام فرمود: او فرزند من و جانشین پس از من است. ابراهیم گوید: بیرون آمدم در حالی که به لطف خداوند امیدوار بودم و به آنچه از امام دوازدهم، شنیده بودم، اعتماد داشتم.چندی بعد، عمویم مرا به کشته شدن عمرو بن عوف، بشارت داد.
🔹🔗ادامه دارد..
✍..پی نوشتها:
📕1:کتاب نگین آفرینش (1)ص61.
📘2:اثبات الهداه ج3_فصل 7_ص700.
#شناخت_امام_مهدی"عج"
#کلاس_درس_مهدویت
@ashrazaminezhoor
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
☀کانون مهدوی به دنبال آفتاب
💢سفر به آینده تاریخ شماره 7 #قسمت_هفتم ✍...سیصد وسیزده نفر از راه می رسند اگر دقّت کنی می بینی که
💢سفر به آینده تاریخ شماره 8
#قسمت_هشتم
✍....او مستقیم نزد فرماندار مکه می رود. سلام می کند ومی گوید: "دیشب خواب عجیبی دیدم وبرای همین خیلی ترسیده ام".
فرماندار مکه نگاهی به او کرده ومی گوید: "خوابت را برایم تعریف کن ".
وآن مرد چنین می گوید: "خواب دیدم که ابری ☁️ در آسمان ظاهر شد وآرام آرام به سمت زمین آمد تا اینکه به کعبه 🕋 رسید. در آن ابر، ملخ هایی 🦗 دیدم که بال های سبزی داشتند ومدّت زیادی دور کعبه 🕋 طواف کردند وسپس به شرق وغرب عالم پرواز کردند".
هر کس که این سخن را می شنود به فکر فرو می رود.
👈آیا بینِ این خواب وآن گروه سیصد وسیزده نفری، ارتباطی وجود دارد❓
در شهر مکه شخصی هست که خواب را خیلی خوب تعبیر می کند. از او می خواهند تا این خواب را تعبیر کند.او قدری فکر می کند وسپس می گوید: "لشکری از لشکریان خدا وارد این شهر شده است و شما هرگز نمی توانید در مقابل آن مقاومت کنید".😊
🌐همه مردم مکه به فکر فرو می روند. آری، آن لشکر، همان جوان هایی هستند که دیشب وارد مکه شدند.طبیعی است که مردم مکه از دست این جوانان عصبانی باشند؛ زیرا اینان می خواهند اهل بیت (علیهم السلام) وشیعیانشان را در همه دنیا عزیز کنند.
شما فکر می کنید اوّلین تصمیم مردم مکه چه می باشد❓
🌀درست حدس زده اید، آنها می خواهند این سیصد وسیزده نفر را دستگیر کنند؛ امّا خدا ترسی بزرگ بر دل آن مردم می اندازد.
من به حال این مردم ساده لوح می خندم، مردمی که هنوز هم در فکر دشمنی با شیعه هستند. آنها نمی دانند که دیگر روزگار غربت شیعه تمام شده است.🤗
⚜یکی از بزرگان مکه که می بیند همه در ترس واضطراب هستند می گوید: این جوانانی که من دیده ام، چهره هایی نورانی دارند و اهل عبادت هستند، آنها که تا به حال کار خلافی انجام نداده اند، چرا از آنها می ترسید❓
مردم مکه تا غروب آفتاب در مورد این جوانان سخن می گویند و آن چنان ترس ووحشتی در دل دارند که نمی توانند هیچ کاری بکنند.😥
شب فرا می رسد ومردم به خانه های خود باز می گردند وبه خواب سنگینی فرو می روند.
#ادامه_دارد..
#سفر_به_آینده_تاریخ
@ashrazaminezhoor
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
🎓 #ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران #تولد تا #حکومت جهانی:
⬅️ #قسمت_هشتم
👤دوران اختفاوپنهان زیستن حضرت ↓
2⃣ #معجزات_و_کرامات :
🔹ب):
✍..ما تنها یک نمونه از آنها (معجزات و کرامات) را میآوریم:ابراهیم بن احمد نیشابوری گوید:
زمانی که عمروبن عوف، [که فرمانروایی ستمگر بود و به کشتن شیعیان، علاقه فراوان داشت.] قصد کشتن مرا کرد به شدت بیمناک شدم و وحشت همه وجودم را فرا گرفت. پس با خاندان و دوستان خود خداحافظی کرده و رو به جانب خانه امام حسن عسکری علیه السلام کردم تا با ایشان نیز وداع کنم و در نظر داشتم که پس از آن بگریزم.
🔰چون به خانه امام وارد شدم، در کنار امام حسن عسکری علیه السلام پسری دیدم که رویش مانند شب چهاردهم میدرخشید به گونه ای که از نور سیمای او حیران گشتم و نزدیک بود آنچه را در خاطر داشتم [یعنی ترس از کشته شدن و تصمیم به فرار ] فراموش کنم.
🔻 [در این هنگام آن کودک] به من گفت:
«ای ابراهیم، نیازی به گریختن نیست! به زودی خدای متعال، شرّ او را از تو دور خواهد کرد! حیرتم بیشتر شد، به امام عسکری علیه السلام گفتم:فدای شما شوم! این پسر کیست که از درون من خبر میدهد؟!
♻️امام عسکری علیه السلام فرمود: او فرزند من و جانشین پس از من است. ابراهیم گوید: بیرون آمدم در حالی که به لطف خداوند امیدوار بودم و به آنچه از امام دوازدهم، شنیده بودم، اعتماد داشتم.چندی بعد، عمویم مرا به کشته شدن عمرو بن عوف، بشارت داد.
🔹🔗ادامه دارد..
✍..پی نوشتها:
📕1:کتاب نگین آفرینش (1)ص61.
📘2:اثبات الهداه ج3_فصل 7_ص700.
#شناخت_امام_مهدی"عج"
#کلاس_درس_مهدویت
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
☀کانون مهدوی به دنبال آفتاب
#داستان_مهدوی #قسمت_هفتم 💢سیصد وسیزده نفر«یاران خاص» از راه می رسند. اگر دقّت کنی می بینی که تمام
#داستان_مهدوی
#قسمت_هشتم
او مستقیم نزد فرماندار مکه می رود. سلام می کند ومی گوید: "دیشب خواب عجیبی دیدم وبرای همین خیلی ترسیده ام".😥
فرماندار مکه نگاهی به او کرده ومی گوید: "خوابت را برایم تعریف کن ".
وآن مرد چنین می گوید: "خواب دیدم که ابری ☁️ در آسمان ظاهر شد وآرام آرام به سمت زمین آمد تا اینکه به کعبه 🕋 رسید. در آن ابر، ملخ هایی 🦗 دیدم که بال های سبزی داشتند ومدّت زیادی دور کعبه 🕋 طواف کردند وسپس به شرق وغرب عالم پرواز کردند".
هر کس که این سخن را می شنود به فکر فرو می رود🤔.
آیا بینِ این خواب وآن گروه سیصد وسیزده نفری، ارتباطی وجود دارد❓
در شهر مکه شخصی هست که خواب را خیلی خوب تعبیر می کند. از او می خواهند تا این خواب را تعبیر کند.
او قدری فکر می کند وسپس می گوید: "لشکری از لشکریان خدا وارد این شهر شده است و شما هرگز نمی توانید در مقابل آن مقاومت کنید".😊
همه مردم مکه به فکر فرو می روند. آری، آن لشکر، همان جوان هایی هستند که دیشب وارد مکه شدند.
طبیعی است که مردم مکه از دست این جوانان عصبانی باشند😡؛ زیرا اینان می خواهند اهل بیت (علیهم السلام) وشیعیانشان را در همه دنیا 🌎 عزیز کنند.👌
شما فکر می کنید اوّلین تصمیم مردم مکه چه می باشد❓
درست حدس زده اید، آنها می خواهند این سیصد وسیزده نفر را دستگیر کنند؛ امّا خدا ترسی بزرگ بر دل آن مردم می اندازد.
من به حال این مردم ساده لوح می خندم،☺️ مردمی که هنوز هم در فکر دشمنی با شیعه هستند. آنها نمی دانند که دیگر روزگار غربت شیعه تمام شده است.🤗
یکی از بزرگان مکه که می بیند همه در ترس واضطراب هستند می گوید: این جوانانی که من دیده ام، چهره هایی نورانی دارند و اهل عبادت هستند، آنها که تا به حال کار خلافی انجام نداده اند، چرا از آنها می ترسید❓
مردم مکه تا غروب آفتاب در مورد این جوانان سخن می گویند و آن چنان ترس ووحشتی در دل دارند که نمی توانند هیچ کاری بکنند.😥
شب فرا می رسد ومردم به خانه های خود باز می گردند وبه خواب سنگینی فرو می روند.
↩️#ادامه_دارد...
@follw_the_sun
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─