eitaa logo
ازدواج آسان علوی (سراسر کشور)💚💚💚
3.3هزار دنبال‌کننده
294 عکس
363 ویدیو
4 فایل
بسم الله الرحمن الرحيم #ازدواج،حق همه است. ثبت نام ازدواج دائم🔻 https://eitaa.com/formezdevaj1/8708 🔻ادمین ثبت نام @Admin_ezdevaj_27 🔻تبادل و تبلیغات @Admin_ezdevaj_27 🔻مدیر و مشاور کانال @moshaver_114
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰ملاک خوشبختی در ازدواج؟ 🔻 : 🔺 در ازدواج هم‌سنگ و هم‌شأن كدام است؟ ممكن است يكى بيايد خواستگارى دخترمان، هم‌شأن ما نباشد، هم‌شأن را بشناسيم، همشأن را معرّفى كردند برايمان، معيّن كردند، فرمودند: «المؤمنَ‏ كُفو المُؤمِنة» مؤمن همشأن مؤمن است، مگر آنى كه خداى نكرده خواستگارى دخترتان می‌آيد مؤمن نباشد، آن يك حرف ديگر، امّا اگر مؤمن است، هم‌شأن دختر شماست، زشت است باشد، بى‌پول است باشد، پدرش اسم و رسم ندارد باشد، شغل زياد پول در بياور ندارد نداشته باشد. 🔺شما هم كه ميرويد دختر براى پسرتان، آن دختر مؤمن را وقتى پيدا كرديد، آن خوب است، آن كفّو است، خيلى زيبا نيست نباشد، تحصيلكرده نيست، نباشد، پدرش اسم و رسم ندارد نباشد، نداشته باشد، ثروت ندارد، جهاز نمی‌آورد نياورد، آنى كه ملاك هست، هيچكدام از اينها نيست، فقط ايمان و پاكدامنى و امانت و صدق است؛ اينها را تحقيق كنيد. 🗓 ۱۳۶۴/۷/۲ 🌐 ازدواج آسان 🔰عضو شوید👇 ❤️ @formezdevaj1 🌴☘🌿🌱💕💞💖
. 🔴 قسمت‌های نهم و دهم سوالات در کانال واسطه گری ازدواج دائم 🌹 👈ادامه دارد . . . 💗 🔵 برای دیدن قسمت اول آموزش‌های ازدواج،👈 اینجا کلیک کنید ✨
. 🔴 قسمت‌های یازدهم و دوازدهم سوالات در کانال واسطه گری ازدواج دائم 🌹 👈ادامه دارد . . . 💗 🔵 برای دیدن قسمت اول آموزش‌های ازدواج،👈 اینجا کلیک کنید ✨
. 🟢 اگه تا حالا هیچ آموزشی در مورد خواستگاری اصولی ندیدی؛ به لینک زیر یه سری بزن حتما، 🔴 قسمت‌های سیزدهم و چهاردهم سوالات در کانال واسطه گری ازدواج دائم 🌹 👈ادامه دارد . . . 💗 🔵 برای دیدن قسمت اول آموزش‌های ازدواج،👈 اینجا کلیک کنید ✨
✨🌹✨🌹✨ 🌸 جمعه تون منور و باطراوت؛ با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد ؛ 🌸به نیت تعجیل در فرج حضرت صاحب الزمان ارواحنافداه 🌸🌸🌸 . 🟢 اگه تا حالا هیچ آموزشی در مورد خواستگاری اصولی ندیدید؛ این فایلها رو حتما گوش کنید👇 🔴 تمامی قسمت‌هایِ سوالاتِ در کانال واسطه گری ازدواج دائم 🌹👇 🔵 برای دیدن قسمت اول آموزش‌های ازدواج،👈 اینجا کلیک کنید ✨ ✨🌹✨🌹✨
❤️💓ملاک خوشبختی در ازدواج؟ 🔻 : 🔺 در ازدواج هم‌سنگ و هم‌شأن كدام است؟ ممكن است يكى بيايد خواستگارى دخترمان، هم‌شأن ما نباشد، هم‌شأن را بشناسيم، همشأن را معرّفى كردند برايمان، معيّن كردند، فرمودند: «المؤمنَ‏ كُفو المُؤمِنة» مؤمن همشأن مؤمن است، مگر آنى كه خداى نكرده خواستگارى دخترتان می‌آيد مؤمن نباشد، آن يك حرف ديگر، امّا اگر مؤمن است، هم‌شأن دختر شماست، زشت است باشد، بى‌پول است باشد، پدرش اسم و رسم ندارد باشد، شغل زياد پول در بياور ندارد نداشته باشد. 🔺شما هم كه ميرويد دختر براى پسرتان، آن دختر مؤمن را وقتى پيدا كرديد، آن خوب است، آن كفّو است، خيلى زيبا نيست نباشد، تحصيلكرده نيست، نباشد، پدرش اسم و رسم ندارد نباشد، نداشته باشد، ثروت ندارد، جهاز نمی‌آورد نياورد، آنى كه ملاك هست، هيچكدام از اينها نيست، فقط ايمان و پاكدامنى و امانت و صدق است؛ اينها را تحقيق كنيد. 🗓 ۱۳۶۴/۷/۲ 🌐 ازدواج آسان 🔰عضو شوید👇 ❤️ @formezdevaj1 🌴☘🌿🌱💕💞💖
🟢 اگه تا حالا هیچ آموزشی در مورد خواستگاری اصولی ندیدید؛ این فایلها 👇رو حتما گوش کنید 🔴 تمامی قسمت‌هایِ سوالاتِ در کانال واسطه گری ازدواج دائم 🌹👇 🔵 برای دیدن قسمت اول آموزش‌های ازدواج،👈 اینجا کلیک کنید
🟢 اگه تا حالا هیچ آموزشی در مورد خواستگاری اصولی ندیدید؛ این فایلها 👇رو حتما گوش کنید 🔴 تمامی قسمت‌هایِ سوالاتِ در کانال واسطه گری ازدواج دائم 🌹👇 🔵 برای دیدن قسمت اول آموزش‌های ازدواج،👈 اینجا کلیک کنید
🔴 🔴 اینو خوندم مخم سوت کشید... ✅چه متن عالی، عجیب، ناراحت‌کننده ای. با دقت بخونید. این متن میتونه تجربه فوق‌العاده ارزشمندی باشه برای مجردها 🔸چند روزی‌ست که پا به ۵۰ سالگی گذاشته‌ام... و هنوز مجردم؛ چیزی که هرگز فکرش را هم نمی‌کردم. نه اینکه زشت باشم یا موقعیت اجتماعی نداشته باشم، نه... فقط در جوانی، در انتخاب همسر دچار وسواس شدم. 🔹در فامیل مرا می‌دانستند که منتظر مردی با اسب سفید بود. چند خواستگار داشتم، حتی از بین فامیل، ولی ردشان کردم؛ و هنوز هم که هنوزه، بزرگ‌ترهای فامیل سرزنشم می‌کنند. 🔸اولین خواستگارم در ۱۹ سالگی، پسرعمویم بود؛ کارمند یک داروخانه، با درآمدی معمولی. خودش و خانواده‌اش به من علاقه داشتند، اما به‌نظرم بچه بود؛ فقط ۵ ماه از من بزرگ‌تر، ولی احساس می‌کردم نمی‌تواند تکیه‌گاهم باشد. همین شد که او را رد کردم... و بعدش، رابطه‌ام با خانواده عمویم هم سرد شد. 🔹در همان سال، ۶-۷ خواستگار دیگر هم داشتم. ولی من با ذهنی پر از ایده‌آل‌گرایی، همه را رد می‌کردم. می‌گفتم: نباید اشتباه خواهرم را تکرار کنم؛ او در ۱۷ سالگی ازدواج کرد، و در کمتر از ۶ سال، صاحب ۴ فرزند شد. از زندگی‌اش لذتی نبرد. من تصمیم گرفته بودم درس بخوانم، پیشرفت کنم و فقط در صورت پیدا شدنِ یک مورد واقعاً خوب، ازدواج کنم. 🔸کم‌کم معلم شدم و کارم برایم از هر چیزی مهم‌تر شد. در ۲۵ سالگی فکر می‌کردم در اوج جوانی هستم. خواستگار داشتم، اما سطح سواد و موقعیت اجتماعی آن‌ها به نظرم پایین‌تر از خودم بود؛ ردشان می‌کردم. 🔹تا قبل از ۳۰ سالگی، تقریباً هر دو ماه یک‌بار خواستگاری به خانه‌مان می‌آمد. اما از یک‌جایی به بعد، خجالت کشیدم. به مادرم گفتم: «تا وقتی کسی به دلم ننشسته و شناخت کافی از او ندارم، نگذار بیاید. مگر خانه‌مان نمایشگاه است که هر کسی بیاید و برود؟» 🔸از آن به بعد، حضور خواستگار در خانه‌مان کمرنگ شد. سنم بالا رفت و من حاضر نبودم ریسک کنم. باور داشتم بعد از ۳۰ سالگی، دیگر نباید سختی بکشم؛ زندگی باید راحت و در شأنم باشد. 🔹بزرگ‌ترها هم می‌گفتند: «هر چه بیشتر صبر کنی، خواستگاران بهتری می‌آیند.» اما حقیقت این بود که خواستگارانی که خانه و ماشین نداشتند، دیگر برایم گزینه نبودند. تحمل زندگی در خانه اجاره‌ای یا سوار اتوبوس شدن را نداشتم. 🔸اما واقعیت تلخ این بود که خواستگارها دیگر اکثراً مجرد نبودند. یا همسرشان را از دست داده بودند یا طلاق گرفته بودند. من هم حاضر نبودم با مردی که قبلاً زندگی مشترک داشته، ازدواج کنم. 🔹در ذهنم هنوز دنبال شاهزاده‌ای با اسب سفید می‌گشتم... اما زمان گذشته بود. 🔸تا اینکه ۴۰ ساله شدم. خواستگارها خیلی کم شدند؛ هر شش ماه، یکی می‌آمد. ولی تقریباً همه بچه‌دار بودند. 🔹فشار خانواده بیشتر می‌شد و من ناامیدتر. آخرین خواستگارم، پیرمرد ۶۵ ساله‌ای بود که داماد، عروس و نوه داشت! تا دو شبانه‌روز گریه کردم... 🔸❗️تازه فهمیدم چقدر فرصت‌های خوبی را از دست داده‌ام. چرا همکار خوبم را فقط به‌خاطر چند سال تفاوت سنی رد کردم؟ 🔹در ۴۵ سالگی تصمیم گرفتم منطقی‌تر باشم. حاضر بودم با مردی ازدواج کنم که همسرش را از دست داده، اما بدون فرزند باشد. ولی انگار چنین موردی اصلاً وجود نداشت. اگر هم بود، چهره‌اش برایم دلنشین نبود. 🔸و حالا، در ۵۰ سالگی... نه حس همسر شدن برایم مانده، نه امیدی برای مادر شدن. خواهرم با نوه‌هایش بازی می‌کند و من هنوز اندر خم یک کوچه‌ام... منتظر که شاید هیچ‌وقت نیاید. و حسرت روزهایی را می‌خورم که هیچ‌وقت تکرار نمی‌شوند...💔 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ 💞ازدواج آسان علوی 🆔 @formezdevaj1 🆔 @ezdevajasan3
🔴 🔴 اینو خوندم مخم سوت کشید... ✅چه متن عالی، عجیب، ناراحت‌کننده ای. با دقت بخونید. این متن میتونه تجربه فوق‌العاده ارزشمندی باشه برای مجردها 🔸چند روزی‌ست که پا به ۵۰ سالگی گذاشته‌ام... و هنوز مجردم؛ چیزی که هرگز فکرش را هم نمی‌کردم. نه اینکه زشت باشم یا موقعیت اجتماعی نداشته باشم، نه... فقط در جوانی، در انتخاب همسر دچار وسواس شدم. 🔹در فامیل مرا می‌دانستند که منتظر مردی با اسب سفید بود. چند خواستگار داشتم، حتی از بین فامیل، ولی ردشان کردم؛ و هنوز هم که هنوزه، بزرگ‌ترهای فامیل سرزنشم می‌کنند. 🔸اولین خواستگارم در ۱۹ سالگی، پسرعمویم بود؛ کارمند یک داروخانه، با درآمدی معمولی. خودش و خانواده‌اش به من علاقه داشتند، اما به‌نظرم بچه بود؛ فقط ۵ ماه از من بزرگ‌تر، ولی احساس می‌کردم نمی‌تواند تکیه‌گاهم باشد. همین شد که او را رد کردم... و بعدش، رابطه‌ام با خانواده عمویم هم سرد شد. 🔹در همان سال، ۶-۷ خواستگار دیگر هم داشتم. ولی من با ذهنی پر از ایده‌آل‌گرایی، همه را رد می‌کردم. می‌گفتم: نباید اشتباه خواهرم را تکرار کنم؛ او در ۱۷ سالگی ازدواج کرد، و در کمتر از ۶ سال، صاحب ۴ فرزند شد. از زندگی‌اش لذتی نبرد. من تصمیم گرفته بودم درس بخوانم، پیشرفت کنم و فقط در صورت پیدا شدنِ یک مورد واقعاً خوب، ازدواج کنم. 🔸کم‌کم معلم شدم و کارم برایم از هر چیزی مهم‌تر شد. در ۲۵ سالگی فکر می‌کردم در اوج جوانی هستم. خواستگار داشتم، اما سطح سواد و موقعیت اجتماعی آن‌ها به نظرم پایین‌تر از خودم بود؛ ردشان می‌کردم. 🔹تا قبل از ۳۰ سالگی، تقریباً هر دو ماه یک‌بار خواستگاری به خانه‌مان می‌آمد. اما از یک‌جایی به بعد، خجالت کشیدم. به مادرم گفتم: «تا وقتی کسی به دلم ننشسته و شناخت کافی از او ندارم، نگذار بیاید. مگر خانه‌مان نمایشگاه است که هر کسی بیاید و برود؟» 🔸از آن به بعد، حضور خواستگار در خانه‌مان کمرنگ شد. سنم بالا رفت و من حاضر نبودم ریسک کنم. باور داشتم بعد از ۳۰ سالگی، دیگر نباید سختی بکشم؛ زندگی باید راحت و در شأنم باشد. 🔹بزرگ‌ترها هم می‌گفتند: «هر چه بیشتر صبر کنی، خواستگاران بهتری می‌آیند.» اما حقیقت این بود که خواستگارانی که خانه و ماشین نداشتند، دیگر برایم گزینه نبودند. تحمل زندگی در خانه اجاره‌ای یا سوار اتوبوس شدن را نداشتم. 🔸اما واقعیت تلخ این بود که خواستگارها دیگر اکثراً مجرد نبودند. یا همسرشان را از دست داده بودند یا طلاق گرفته بودند. من هم حاضر نبودم با مردی که قبلاً زندگی مشترک داشته، ازدواج کنم. 🔹در ذهنم هنوز دنبال شاهزاده‌ای با اسب سفید می‌گشتم... اما زمان گذشته بود. 🔸تا اینکه ۴۰ ساله شدم. خواستگارها خیلی کم شدند؛ هر شش ماه، یکی می‌آمد. ولی تقریباً همه بچه‌دار بودند. 🔹فشار خانواده بیشتر می‌شد و من ناامیدتر. آخرین خواستگارم، پیرمرد ۶۵ ساله‌ای بود که داماد، عروس و نوه داشت! تا دو شبانه‌روز گریه کردم... 🔸❗️تازه فهمیدم چقدر فرصت‌های خوبی را از دست داده‌ام. چرا همکار خوبم را فقط به‌خاطر چند سال تفاوت سنی رد کردم؟ 🔹در ۴۵ سالگی تصمیم گرفتم منطقی‌تر باشم. حاضر بودم با مردی ازدواج کنم که همسرش را از دست داده، اما بدون فرزند باشد. ولی انگار چنین موردی اصلاً وجود نداشت. اگر هم بود، چهره‌اش برایم دلنشین نبود. 🔸و حالا، در ۵۰ سالگی... نه حس همسر شدن برایم مانده، نه امیدی برای مادر شدن. خواهرم با نوه‌هایش بازی می‌کند و من هنوز اندر خم یک کوچه‌ام... منتظر که شاید هیچ‌وقت نیاید. و حسرت روزهایی را می‌خورم که هیچ‌وقت تکرار نمی‌شوند...💔 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ 💞ازدواج آسان علوی 🆔 @formezdevaj1 🆔 @ezdevajasan3