فرمول رهایی
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_اول از خانه بیرون رفت. با سرعت حرکت می کرد. در راه گوشی موبایلش را از جیبش
#رمان_کوتاه_ویروس
#پارت_دوم
آرمین و امید دوست صمیمی هم هستند و به نوعی محرم اسرار یکدیگرند مثل خیلی از نوجوانان دیگر. هر دو از نفرات ممتاز مدرسه ی شهید مقصودی هستند و در پایه ی دهم مشغول تحصیلند.
شنبه قرار است آقای احمدی دبیر درس ریاضی ، تکالیف را نگاه کند.
+ آقای آرمین محسنی
_ بله آقا
+ بیا پای تابلو تمرین اول که گفته بودم رو حل کن
_ آقا اجازه میشه ما هفته بعد بیایم، این هفته نتونستیم تمرین ها رو حل کنی.
+ عه. از تو بعید بود، تو که همیشه خودت داوطلب میومدی
_ آقا ببخشید
امید که متوجه حال آرمین می شود سریع دست بلند می کند و می گوید :
+ آقا اجازه، میشه ما بیایم حل کنیم
_ تو حل کن
امید با نگاهی مهربان به سمت آرمین بلند می شود و به سمت تابلو می رود.
زنگ آخر مدرسه به صدا در می آید. بچه ها با سر و صدا و هیاهو وسایل خود را جمع می کنند و راهی خانه می شوند.
+ آرمین چت شده بود توی کلاس ریاضی؟
_ هنوز درگیر اون ویروسم. فکر و ذهنم رو درگیر کرده. نتونستم به درس تمرکز کنم.
+ عیب نداره. حالا پاشو بریم خونه، ولی حواست باشه این دفعه دیگه من نمیام تمرینای کلاس رو حل کنماا.
_ خودم هم حالم بد شد. دعا کن خوب بشم