فرمول رهایی
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_پنجم چند هفته ای می گذرد. این قضیه را به کسی نگفته. در این چند هفته خبری ا
#رمان_کوتاه_ویروس
#پارت_ششم
+آرمین جان نمیخوای بیدار بشی؟ مادر جان مدرسه ت دیر میشه ها؟
+آرمین پاشو تنبل خان
_الان پا میشم
+وقت نمیکنی صبحونه بخوری، یه لقمه نون پنیر گردو برات گذاشتم اینو ببر مدرسه.
_ دستت درد نکنه مامان
امروز یک روز عادی است. مثل معمول کلاس ها برگذار میشود و زنگ آخر هم به صدا در می آید. امید با بی حوصلگی کتاب هایش را در کیف میگذارد. آرمین متوجه او می شود.
+ چیه؟ چرا بی حالی؟
_ چند روزیه اصلا حال و حوصله هیچی ندارم.
+ چرا؟
_ نمیدونم علتش چیه
+ نکنه تو هم مثل من ویروسی شدی؟
_ من سالمم، جایی م درد نمیکنه
+ باشه، بیا بریم خونه تا شب نشده
_ بریم
مسیر مدرسه تا خانه حدود بیست دقیقه پیاده روی دارد. بچه ها هر روز این مسیر را زیر سایه ی درختان سبز و بلند طی می کنند. هر از گاهی اتوموبیلی از کنار خیابان می گذرد و صدای آن در گوش می پیچد.
آرمین بعد از ظهر های روز های فرد به باشگاه می رود و بقیه ی بعداز ظهر ها را در اتاقش می گذارند.
یک اتاق ساکت و آروم در طبقه ی بالای خانه با یک قفسه ی بزرگ کتاب و صندلی و میز مطالعه و پنجره ای به سوی بیرون می تواند امری جذاب و خواستنی برای یک نوجوان باشد.
کنار در اتاق یک آینه ی کوچک بر روی دیوار نصب شده. در طرف دیگر دیوار یک پوستر از عکس طبیعت که در آن کوه و درخت و آبشار به چشم می خورد وجود دارد.