فرمول رهایی
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_چهارم با ترس و لرز به سمت اتاقش برمی گردد. آهسته قدم بر میدارد. می داند که
#رمان_کوتاه_ویروس
#پارت_پنجم
چند هفته ای می گذرد. این قضیه را به کسی نگفته. در این چند هفته خبری از ویروس نبود. آرمین با آرامش مشغول درس و باشگاه و زندگی خودش بود.
امروز یکشنبه باید به باشگاه برود. از نفرات ممتاز در باشگاه تکواندوست. مربی قرار است نیم ساعت آخر را به مبارزه ی دوستانه ی دو به دو اختصاص دهد. آرمین هوگو و ضربه گیر هایش را می پوشد و آماده می شود. مربی حریفی برایش تعیین می کند. مبارزه را شروع می کنند. آرمین ضرباتی به سینه ی حریف میزند. حریف هم تلاش در پاسخگویی دارد. ناگهان قیافه ی ویروسی که آرمین در چند هفته پیش با او رو برو شده بود در نظرش پدید می آید. حواسش به کلی از مبارزه پرت می شود. اصل و قانون در مبارزه، استفاده از لحظات است. حریف در یک لحظه ضربه ی دولیوچاگی بر صورت او وارد می کند. به طور غریزی کمی می رود اما این عقب رفتن به اندازه ی لازم کافی نیست و پای حریف به صورت او اصابت می کند. در یک لحظه همه چیز برایش ساکت می شود و او به زمین می افتد.
اتفاق خاصی نیفتاده. بلند می شود. مربی مبارزه را پایان می دهد. باز هم سر و کله ی آن ویروس؟ نه این بار ناخودآگاه تصویر این ویروس برای آرمین مجسم شده بود. بعد از باشگاه مستقیم به خانه می رود. خیلی خسته شده. بعد از خوردن شام بلافاصله به اتاقش می رود و روی تخت دراز می کشد. بدن و صورتش کمی درد دارد. سقف را نگاه می کند. به گچ بری های خط دار حاشیه ی دیوار خیره می شود. به فردا فکر می کند. و با این فکر، کم کم چشم هایش بسته می شود و به خواب می رود.
فرصت نمی کند که برق اتاق را خاموش می کند و بدون اینکه پتویی روی خودش بکشد شب را صبح می کند.