eitaa logo
فرصت زندگی
203 دنبال‌کننده
1هزار عکس
807 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روز قیامت جلوتون رو میگیره آهای مردای بی غیرت ،آهای زنای بی حجاب با شماست...... 🔴به پویش مردمی بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
22.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای ایران! تا آخر آخرش ببینید و افتخار کنید.
مهسا امینی فوت کرد رگ غیرت که نه....بی غیرتی یک عده بیرون زد به نام او ولی با هدف بی عفتی، نابودی و ویرانی..... امروز حدود سی دختر مظلوم کشته شدند و تو یقین داشته باش اگر از سنگ صدایی درآمد از این عده هم ..... و چه ابله اند کسانی که شعارِ "زن،زندگی، آزادی "این جماعت را باور کردند.....
🔺کسی برای شما حتی یک استوری هم نمی‌گذارد... ▪️هیچ کسی برای شما در جهان هیچ کاری نمی‌کند حتی برایتان یک استوری نمیگذارند . چون خون شما صرفه سیاسی ندارد 🔴به کمپین فصل بیداری بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d
کومله ها به شدت شکنجش کرده بودن، هیچ ناخنی در دست و پا نداشت،موهای سرش رو تراشیدن تو روستاها می چرخوندن و‌گفتن شرط رهاییش توهین به حضرت امام(ره) بود که پس از یازده ماه اسارت در سن ۱۷ سالگی زنده به گورش کردن "شهید ناهید فاتحی کرجو عند ربهم یرزقون" "سمانه فریدونی" .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
یه ضرب المثل شمالی هست میگه موقع کاره حسن بِراره موقع مِزده حسن دِزده وقتی کلیپی دیدم ک چند نفر درحال کتک زدن مردی بودند و فردی ک فیلم می‌گرفت پرسید : بسیجیه؟ بزنش بزنش یاد این ضرب المثل افتادم... آیا تا این حد انسان بی شرف می‌شود؟ 🔰موقع حمله دشمن سینه سپر کرد جان برکف رفتن جلو توپ و فشنگ 🔰موقع سیل و زلزله 🔰موقع خدمت رسانی در کرونا 🔰موقع واکسیناسیون عمومی برای ریشه کن کردن فلج اطفال 🔰موقع اردوهای جهادی و خدمت ب روستاها 🔰موقع رفع کمبود خدمت رسانی دولت‌های اصلاحات و... بسیجی وظیفه خودش میدونه بره کف میدان 🔶یه سری آدم نمک نشناس ک شرافت را قورت داده اند و حرام لقمه بودن شان اینجا آشکار می‌شود اینجور زهر خود را می‌ریزند کینه نسبت ب اسلام و انقلاب را نشان می‌دهند... بتازید ک این انقلاب و مملکت صاحب دارد... و سیعلم الذين ظلموا ای منقلب ینقلبون... @drme1441
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 🔸 📓رمان امنیتی 📓 🖋 به قلم: *** - یک خطاب آخری هم عرض کنم به مولامان و صاحبمان، حضرت بقیةالله(ارواحنا فداه): ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام می‌دهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه‌ی این‌ها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ این‌ها هم نثار شما باشد.(بیانات رهبر انقلاب) صدای گریه از مردمی که در مصلی حاضر شده بودند بلند شد. گریه هم نبود؛ خیلی‌ها ضجه می‌زدند. صابری هم نفهمید کِی صورتش از اشک خیس شده است. اصلاً آخرین باری که گریه کرده بود را به یاد نمی‌آورد؛ اما حالا نمی‌توانست گریه نکند. دستش را بر صورتش فشرد که صدای هق‌هقش بلند نشود. بشری و خیلی‌ها مانند او، جانشان را کف دست گرفته بودند و همه خوشی‌هایشان را پشت سر نهاده بودند که نبینند رهبر شیعیان جهان، در خطبه نماز جمعه با صدای بغض‌آلودش، جسم و جانش را ناقابل خطاب می‌کند. صابری اهل گریه کردن نبود؛ اما این بار، با دست صورتش را پوشاند و انقدر شدید گریست که شانه‌هایش تکان خوردند. دلش پر بود از دشمنان دوست‌نما؛ از خواصِ بی‌خاصیت؛ از شرکای دزدی که رفیق قافله بودند و نانشان را در خونابه جگر دلسوزان می‌زدند؛ از آن‌هایی که آب را گل‌آلود می‌کردند تا دشمن راحت‌تر ماهی‌اش را بگیرد. مردم همچنان می‌گریستند و صدای ناله‌هایشان به سقف و ستون مصلی می‌خورد و پژواک می‌شد. آقا همچنان مناجات می‌کرد: - سید ما، مولای ما، دعا کن برای ما؛ صاحب ما تویی؛ صاحب این کشور تویی؛ صاحب این انقلاب تویی؛ پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعای خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانی بفرما. (بیانات رهبر انقلاب) چند لحظه همهمه در میان نمازگزاران افتاد. آقا شروع کرد به تلاوت سوره نصر: - بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ. وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا. (به نام خداوند رحمتگر مهربان. چون يارى خدا و پيروزى فرا رسد، و ببينى كه مردم دسته‏ دسته در دين خدا درآيند، پس به ستايش پروردگارت نيايشگر باش و از او آمرزش خواه كه وى همواره توبه‌پذير است.) همهمه مردم گاهی میان تلاوت رهبر انقلاب وقفه می‌انداخت؛ گویا مردم از خود بی‌خود شده بودند. و چه بشارت زیبایی بود سوره نصر میان آن طوفان سهمگین! صابری چندبار سوره را زمزمه کرد؛ از کودکی سوره نصر را دوست داشت. پنج سالش بود که پدر شرط کرد حفظ هر سوره برایش جایزه دارد؛ و بشری وقت‌هایی که پدر ماموریت بود، تندتند سوره‌‌های کوچک را به خاطر می‌سپرد تا وقتی پدر برمی‌گردد، جایزه‌اش را بگیرد. خودش هم نمی‌دانست وقتی با زبان کودکانه‌اش، سوره‌های قرآن را برای پدرِ خسته از ماموریت می‌خواند، جان تازه در کالبد پدر می‌دمد. روزی که سوره نصر را برای پدر خواند، پدر بیشتر از همیشه دلش رفت. انقدر که صدای بشری را روی نوار ضبط کرد تا همیشه همراهش داشته باشد. و بشری تا مدت‌ها نمی‌دانست پدر تا آخرین روز کاری‌اش، هنگام سختی‌ها به تلاوت کودکانه بشری پناه می‌برده است. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2937 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🔶 🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶🔹🔶
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 🔸 📓رمان امنیتی 📓 🖋 به قلم: - خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست... . بشری به تصویر تلوزیون نگاه کرد، در جمعیت موج افتاده بود. هیچ‌کس شعارهایی که مردم می‌دادند را رهبری نمی‌کرد؛ انگار همه در نتیجه‌ی یک احساس و فکر مشترک، فهمیده بودند باید وفاداری‌شان را اعلام کنند تا خیال آقا از بابت مردم راحت شود؛ چرا که پایه انقلاب هم مردم بودند نه آن خواص بی‌خاصیت. صدای آهنگ تبلیغات تلوزیون، بشری را به خودش آورد. اشک‌هایش را پاک کرد و از جا برخاست تا تلوزیون را خاموش کند. به ساعت مچی‌اش نگاه کرد؛ ساعت یک و نیم بامداد بود. ظهر نتوانست پخش مستقیم خطبه‌های نماز جمعه را ببیند و تا آن لحظه که شیفتش را با یکی از نگهبانان عوض کرد، فرصت شنیدن خطبه‌ها را پیدا نکرده بود. چادرش را دور خودش پیچید، روی موکت رنگ و رو رفته و نخ‌نمای اتاق دراز کشید، آرنجش را تا کرد و زیر سرش گذاشت. خمیازه‌ای کشید و خواست چشمانِ خسته‌اش را ببندد که صدای باز شدن در آهنین بازداشتگاه را شنید و پشت سرش، صدای قدم زدن چند نفر و گفت‌ و گویی زمزمه‌وار. سرش را کمی از زمین ارتفاع داد و گوش تیز کرد. - ما دستور داریم خانم صدف سلطانی رو ببریم. حاج حسین، به طور اکید دستور داده بود تا زمان بازجویی، هیچ‌کس جز خود بشری وارد اتاق صدف نشود؛ همه این‌ها در صدم ثانیه‌ای از ذهن بشری گذشتند. حدسش داشت تبدیل به یقین می‌شد و اطمینان یافت اتفاق بدی قرار است بیفتد. صدای گفت و گوی خانمِ نگهبان و دو مردی که حالا تقریبا پشت در رسیده بودند داشت بالا می‌رفت: - این وقت شب دستور دارید ببریدش؟ - دستور فوریه. ما ماموریم و معذور. نگهبان صدایش را بالاتر برد: - منم مامورم و معذور. مافوق من به من دستور داده نذارم احدالناسی غیر از خانم صابری وارد اون اتاق بشه. تا وقتی که مافوقم هست دستور نده، من اجازه نمی‌دم دستتون به دستگیره اون در بخوره. حکم هم همراهتون نیست که برای من مسئولیت قانونی داشته باشه! بشری سر جایش نشست. نفس عمیقی کشید و چند تار مویی را که از مقنعه‌اش بیرون زده بودند به داخل هل داد. چادرش را مرتب کرد و ایستاد. سلاحش را بیرون کشید و آن را از حالت ضامن خارج کرد. بعد آرام، طوری که صدای پایش بلند نشود، به طرف در رفت تا صدای گفت و گوی نگهبان و دو مرد را بشنود. شک نداشت دو نفری که برای بردن صدف آمده‌اند، باید از اعضای خود تشکیلات باشند که تا این‌جا برای ورود مشکلی نداشته‌اند. از پشت در، صدای کشیده شدن گلنگدن اسلحه یکی از مردها را شنید و لحن آمرانه‌اش را: - سریع این در رو باز کن! بشری مطمئن شد حدسش درست است. می‌دانست اگر آن نگهبان بخواهد مقاومت کند، حتماً کار به درگیری خواهد کشید. جمله حاج حسین در ذهنش زنگ می‌خورد: «نباید بذاری بلایی سر صدف بیاد؛ حتی به قیمت شهادت خودت.» رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2937 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🔶 🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶🔹🔶
من یک دخترم. سرشار از دنیای پاستیلی. روح لطیفم را به اسم آزادی من، با هدف هوس‌خواهی خودت، خط‌خطی نکن. مرد باش.
من یک دخترم. پر از خنده‌های بی‌دغدغه. حس‌های دخترانه‌ام را با شیطنت‌های منظوردارت به بازی نگیر. مرد باش.
من یک دخترم. لبریز از نیاز خواسته شدن. فانتزی‌هایم را با تصویرهای عجیب و پرفریب به چالش نکش. مرد باش.