eitaa logo
فرصت زندگی
217 دنبال‌کننده
1هزار عکس
781 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صحبتهای دلنشین شهیدِ خوش تیپِ دهه هفتادی، مدافع حرم، آقا ♦️این فیلم توسط شهید ضبط شده است.هردو عزیز درنبرد آزادسازی بوکمال به خیل شهدای مدافع حرم شتافتند 🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا🇮🇷 🌍 eitaa.com/ebratha_ir  ایتا 🌍 splus.ir/ebratha.org  سروش
🔷برگزاری کارگاه «داستان نویسی مقدماتی» 🔶به همت اداره هنرهای ادبی معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه کارگاه «داستانی نویسی مقدماتی» برگزار می‌شود. 🔻سرفصل های این دوره: آشنایی با عناصر داستان آشنایی و تمرین هفت گام داستانی تمرین طرح و پیرنگ نویسی 🔸علاقه‌مندان می‌توانند جهت کسب اطلاعات بیشتر و یا شرکت در این کارگاه رزمه خود را حداکثر تا تاریخ 23 دی‌ماه به آیدی @ravagh19 در پیام‌رسان ایتا ارسال کنند. 💡 روابط عمومی معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی 🌐 https://eshragh.ir 🆔 @eshragh_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشش همیشه جواب نیست هم جنایتکارها عزیز یه خانواده هستن هم جنایت‌دیده ها ✍حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi
🔸 🔸 💣 📢 شروع رمان: ⛔️رمان امنیتی ⛔️ (جلد دوم رمان امنیتی 📓) 💯این بار با موضوع جریانات تکفیری 🏴 📖 "دوباره شروع می‌کند به تیراندازی؛ انگار قسم خورده تمام خشابش را روی این ماشین بدبخت خالی کند. سرم را می‌گیرم. شیشه جلو و شیشه‌های عقب هم با برخورد گلوله می‌شکنند و صدای گوش‌خراششان همراه صدای پاشیدن تکه‌های شیشه، در ماشین پخش می‌شود. صدای ناله مرد به ضجه تبدیل شده است و دارد مانند بچه‌ها گریه می‌کند: - I'm dying! Help me! my God! I'm dying! " رد کردن بعضی از خطوط قرمز، می‌تواند هزینه سنگینی داشته باشد؛ گاه به اندازه جان و گاه به سنگینی آبرو. امنیت این سرزمین، خط قرمزی ست که باید با خون پررنگ شود. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸 🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋 🦋🕸🛑🦋🕸🛑 🛑🦋🕸 🕸 یکم: کوه باشی سیل یا باران ، چه فرقی می‌کند؟ یکشنبه، چهارم تیرماه ۱۳۹۶، سوریه، شهر بوکمال خدا را شکر دعاهایم مستجاب شد و تنهاست. مردک پست انقدر نوشیده که دارد تلوتلو می‌خورد و چرت و پرت می‌گوید؛ طوری که اگر در می‌زدم و وارد اتاقش می‌شدم هم نمی‌فهمید. در یک دستش یک بطری شراب است و دارد دور اتاق می‌چرخد، هربار از بطری جرعه‌ای می‌نوشد و سرودهای مسخره‌شان را با صدای انکرالاصواتش می‌خواند. ریش‌های حال بهم زنش هم خیسِ خیس شده. وقت زیادی ندارم. قفل در اتاق را چک می‌کنم و از محکم بودن سوپرسور(صدا خفه کن) روی سر سلاحم مطمئن می‌شوم. سمیر تمام بدن سنگینش را می‌اندازد روی تخت فنری و تخت بیچاره بالا و پایین می‌شود و صدای فنرهایش در می‌آید. سمیر انقدر مست است که کم‌کم بی‌حال می‌شود و می‌خواهد دراز بکشد. انقدر در خلسه است که صدای قدم‌های مرا نمی‌شنود. دارد برای خودش با آن لهجه عربی و صدای نخراشیده، رجز می‌خواند: حلال لنا دمائکم... حلال لنا اموالکم... حلال لنا نسائکم... مهلت نمی‌دهم جمله‌اش را تمام کند. با اسلحه محکم می‌زنم توی سرش و دست دیگرم را می‌گذارم روی دهان نجسش. کاش الان روبه‌رویش بودم و چشمان وق‌زده و ترسانش را می‌دیدم. حالم از بوی گند بدنش و شرابی که دور دهانش ریخته به هم می‌خورد. طوری که صدایم از اتاق بیرون نرود می‌گویم: داشتی برای کی رجز می‌خوندی؟ و سرم را می‌برم نزدیک گوشش. نیمرخ عرق کرده‌اش را می‌بینم. دو زانو نشسته‌ام روی همین تخت فنری و باز هم، صدای فنرهای تخت از تقلاهای سمیر در آمده است. 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🕸 🛑🦋🕸 🦋🕸🛑🦋🕸🛑 🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋 🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸
🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸 🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋 🦋🕸🛑🦋🕸🛑 🛑🦋🕸 🕸 صدایش مثل ناله شده است. می‌دانم فارسی را از من هم بهتر بلد است؛ پس به خودم زحمت عربی حرف زدن نمی‌دهم: منو شناختی؟ من عزرائیلتم... اومدم چندتا سوال ازت بپرسم و بفرستمت جهنم. نترس، به سختیِ سوالای شب اول قبر نیست. کمی مکث می‌کنم و بعد ادامه می‌دهم: حواسم نبود نمی‌تونی حرف بزنی! خب... من الان دستمو برمی‌دارم؛ ولی اگه صدات رو بلند کنی، مغزِ پر از لجنت رو می‌ریزم کف این اتاق، فهمیدی؟ دور چشمانش سیاه شده و مردمک‌هایش می‌لرزند. به سختی سر تکان می‌دهد. دستم را برمی‌دارم و چنگ می‌اندازم میان موهای ژولیده‌اش. سرش را کمی بالا می‌آورم و می‌پرسم: ناعمه کجاست؟ چشمانش لرزان‌تر می‌شود؛ حالا دیگر مستی کاملا از سرش پریده است: ن... نمی‌دونم... تکانی به سرش می‌دهم و موهایش را بیشتر می‌کشم: غلط کردی! خودت می‌دونی وقتی وسط اردوگاه‌تون اومدم سراغت و اینطوری خفتت کردم، یعنی می‌تونم ناعمه رو هم دیر یا زود گیر بیارم. بهتره یه حرف به درد بخور بزنی تا من کم‌تر وقتم گرفته بشه و ناعمه هم زودتر بیاد پیشت توی جهنم. درحالی که دارم با صدای آرام و خشن، این‌ها را در گوشش زمزمه می‌کنم، هربار نگاهی به در هم می‌اندازم تا مطمئن شوم مشکلی نیست. تندتند نفس می‌کشد و صورتش از درد ریشه موهایش جمع شده. بریده‌بریده و با ته‌لهجه عربی می‌گوید: دستت به ناعمه نمی‌رسه! پوزخند می‌زنم و اسلحه را بیشتر روی سرش فشار می‌دهم: چطور؟ به زور می‌خندد و دندان‌های زرد و حال بهم زنش پیدا می‌شوند: چون اون نه عراقه، نه سوریه! و بعد، طوری که انگار به رویایی شیرین فکر می‌کند می‌گوید: حبیبتی عم تنتطرني بإسرائيل! صدای هشدار در مغزم می‌پیچد. ابرو در هم می‌کشم: کجا؟! - اسرائیل! - من چنین کشوری سراغ ندارم! حالا بماند... معشوقه معلونه تو، توی فلسطین اشغالی چه غلطی می‌کنه؟ رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3872 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🕸 🛑🦋🕸 🦋🕸🛑🦋🕸🛑 🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋 🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹«مرضیه بدیهی»، همسر شهید مدافع حرم: «خواب دیدم شهید سید مجتبی علمدار با جوانی دیگر وارد کوچه‌ی ما شدند. وقتی به من رسیدند دست روی شانه‌ی آن جوان زدند و گفتند: این جوان همان کسی است که شما از ما درخواست کردید و متوسل به امام زمان (عج) شدید.» 💕 روزی که عبدالمهدی به خواستگاری‌اش می‌آید، مرضیه همان کسی را می‌بیند که در آن خواب، شهید علمدار به او نشان داده بود. در همان جلسه‌ی اول صحبت با شهید کاظمی متوجه می‌شود که عبدالمهدی نیز همین چندروز پیش خانه‌ی شهید علمدار بوده و با بچه‌های بسیج‌شان به دیدار مادر شهید رفته است. 🔹 عبدالمهدی میگفت: «من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی می‌خواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیت‌الله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیت‌الله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. 🔹وقتی به حضور آیت‌الله بهجت رسید ایشان دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. آیت‌الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️ دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد آقا گفت: «حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذار. ✅ شما در شب امامت امام زمان(عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می‌کنید.» 🌷 شهید عبدالمهدی کاظمی؛ در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید. @mensejjil
🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸 🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋 🦋🕸🛑🦋🕸🛑 🛑🦋🕸 🕸 انگار دارد برای خودش شعر می‌گوید: حبیبتی بنت ارض الزيتون! حبیبتی ناعمه... حبیبتی الحلوه... خاک بر سرش که شهوت، حتی در یک قدمی مرگ هم دست از سرش برنمی‌دارد؛ همه‌شان همین‌قدر بوالهوس‌اند. وقتی می‌گوید ناعمه فرزند سرزمین زیتون است، شاخک‌هایم حساس‌تر می‌شوند. حدس‌هایی زده بودم مبنی بر این که ناعمه مامور موساد باشد؛ اما مدرکی نداشتم. می‌گویم: باشه، اشکال نداره! وقتی تو رو گیر آوردم، گیر آوردن ناعمه هم کاری نداره. موهایش را رها می‌کنم. دستش را می‌گذارد روی سرش و فشار می‌دهد. انقدر کرخت و بی‌حال است که حتی برای مبارزه هم تلاشی نمی‌کند. تخت را دور می‌زنم و روبه‌رویش می‌ایستم. لوله اسلحه را میان ابروهایش می‌گذارم و درحالی که یک چشمم به در است می‌گویم: می‌تونستم همون وقت که پشت سرت بودم این تیر رو حرومت کنم؛ ولی ما مثل شماها نامرد نیستیم که از پشت بزنیم و دربریم! دست‌هایش را می‌برد بالا و به فارسی و عربی التماس می‌کند: تو رو خدا... ارحمنی... غلط کردم... انگشت اشاره‌ام را روی بینی‌ام می‌گذارم: هیس! گوش کن، باهات یکم حرف دارم... بریده‌بریده میان خندیدنش گفت: قیافه‌ت... خیلی... بامزه... شده بود! دلم می‌خواست یک کف‌گرگی بزنم وسط صورتش و بگویم مرد حسابی، آمده‌ای فرودگاه و دم پرواز، داری هرهر به قیافه بامزه من می‌خندی؟ فکر کنم این‌ حرف‌ها را از ذهنم خواند که خنده‌اش را جمع و جور کرد و بدون هیچ حرفی، ساک کوچکم را از دستم گرفت و راه افتاد به طرف سالن پروازهای داخلی. دویدم دنبالش: کجا میری؟ بده ببینم الان پروازم می‌پره! سر جایش ایستاد؛ من هم ایستادم و ساکم را از دستش گرفتم. گفت: نمی‌تونی بری! حالا از کله من دود بلند می‌شد: چرا؟ با خونسردی، موبایلش را درآورد و شماره‌ای گرفت. هرچه هم دلیل این رفتارش را می‌پرسیدم، تندتند می‌گفت: هیس... هیس... رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3872 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🕸 🛑🦋🕸 🦋🕸🛑🦋🕸🛑 🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋 🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸
🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸 🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋 🦋🕸🛑🦋🕸🛑 🛑🦋🕸 🕸 می‌دانستم ابوالفضل سر این چیزها شوخی نمی‌کند و وقتی می‌گوید نمی‌توانم بروم، یعنی واقعاً نمی‌توانم بروم. کسی که پشت خط بود، گوشی را برداشت و ابوالفضل شروع کرد به احوال‌پرسی کردن؛ حتی با این که پشت تلفن بود، کمی هم خم و راست شد. فهمیدم باید آدم مهمی باشد؛ همان لحظه بود که به گیت نگاه کردم و دیدم آخرین نفر هم پاسپورتش را مهر زد و رفت. اتفاقاً وقتی داشت می‌رفت هم، برگشت و با تاسفی مسخره و ساختگی برایم دست تکان داد؛ درحالی که داشت به زور جلوی خنده‌اش را می‌گرفت. نمی‌دانستم خرخره او را بجوم یا ابوالفضل را. به خودم که آمدم، ابوالفضل گوشی را گرفت به طرفم: حاج رسوله! گوشی را از دست ابوالفضل گرفتم. با این که خون خونم را می‌خورد، قبل از سلام کردن یک نفس عمیق کشیدم که درست با حاجی صحبت کنم. فقط توانستم بگویم: سلام. - به‌به، عباس آقا! چطوری؟ چه خبر؟ لبم را گاز گرفتم که منفجر نشوم و حرمت بزرگ‌تر بودن و مافوق بودنش را نگه دارم. با حرص گفتم: حاجی می‌شه بفرمایید چه خبره؟ شما که با رفتنم موافقت کرده بودین! - می‌فهمم. همه ما خیلی دلمون می‌خواد بریم مدافع حرم حضرت بشیم؛ ولی برای دل خودمون که نمی‌ریم، مهم عمل به تکلیفه. مهم اینه که جایی باشیم که خود حضرت از دستمون راضی باشن. مگه نه عباس جان؟ این را که گفت، کمی دلم آرام شد. نفسم را بیرون دادم و با حسرت به بچه‌هایی که داشتند قدم به باند فرودگاه می‌گذاشتند نگاه کردم. حاجی فکر کنم از سکوتم فهمید که راضی‌ام؛ برای همین ادامه داد: همین الان بیا اصفهان. کار واجب باهات دارم. از دست ابراهیمی هم عصبانی نباش. بالاخره صدایم در آمد و گفتم: چشم. - روشن. یا علی. ابوالفضل موبایل را از دستم قاپید و گفت: راضی شدی؟ بریم! فهمیدم هیچ اعتراضی نمی‌توانم بکنم؛ مستاصل نالیدم: خب الان کجا می‌ریم؟ از جیب پیراهنش یک بلیط هواپیما درآورد و به طرفم گرفت: شما الان میری ترمینال پروازهای داخلی، سوار هواپیمای تهران- اصفهان می‌شی و میری اصفهان. پروازت نیم‌ساعت دیگه‌س. شامت رو هم توی هواپیما می‌خوری، خوش به حالت. من عاشق غذاهای هواپیمام! رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3872 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🕸 🛑🦋🕸 🦋🕸🛑🦋🕸🛑 🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋 🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸🛑🦋🕸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سالروز_شهادت 👌یه تنه یه گردان بود... ♦️دانشگاه‌ش تموم شده بود و از آلمان چندتا دعوت نامه بورسیه تحصیلی براش اومده بود... همان ایام بود که آقا تو یکی از سخنرانی‌هاش گفتند باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هسته‌ای بریم. تا این رو شنید، دست رد زد به سینه همه دعوت‌نامه ها و خارج رفتنها. موند پای کار کشور امام زمان... گفت: کشور مرتضی علی و شیعه خانه امام زمان نباید چند سال دیگه دستش دراز باشه پیش بیگانه... ♦️رفت و با خون دل، تاسیسات هسته‌ای نطنز رو راه انداخت... 🗓۲۱ دی سالروز ترور دانشمند هسته ای شهید مصطفی احمدی روشن
🔸‌ تفسیر رهبرانقلاب از حدیث «اَلمَراَةُ رَیحانَةٌ وَ لَیسَت بِقَهرَمانَة»: 🔻 🌸«زن، هوایی است که فضای خانواده را انباشته؛ یعنی همچنان که شما در فضا تنفّس میکنید، اگر هوا نباشد، تنفّس ممکن نیست، زن این جوری است» 📌 دیدار اقشار مختلف بانوان با رهبر انقلاب‌ 🗓 ۱۴۰۱/۱۰/۱۴
سلام به علمداران عزیز مهمون خونه‌هاتون شدیم با پویش 《بوسه‌بر‌بهشت》 قرارِ تو خیمه فرهنگیمون چه فعالیتی انجام بدیم! تقدیر از پدر و مادرای عزیزمون با بوسیدن دستان مهربونشون با ارسالِ 📸عکس 📽 فیلم 🎁جایزه ببر منتظر آثارتون هستیم😉 https://manamalamdaret.ir/ @manamalamdaret ارسال آثار به آی دی زیر 👇👇👇 @alamdaret
بانوی بی‌نظیر، تو را خدا برای لطافت دنیا خلق کرده است. تنفس خلقت، دست به دست طوفان زمخت خودخواهان نده. ریحانه‌ی عزیزانت باش نه دستاویز دیوصفتان https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
تو هوای نفس کشیدن زندگی هستی بانو. هوای ریحانگی‌ات را داشته تا به هوای هوس‌های طوفان، بی‌هوا نفس زندگی عزیزانت را قطع نکنی. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
برای زن‌ها این افتخار و بس که روزی به نامش شده که دردانه و سبب خلقت دنیا را مزین کرده است. زن بودن افتخار است اگر در مکتبی قد بکشی که رئیسش خود را فدایی دخترش می‌دانست. روزت مبارک بانو سلام الله https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🌸من یک زنم، پس روز زن بر من مبارک🎊 🌸یک مادرم، پس روز مادر بر من مبارک🎊 🌸امور خانه را مدیریت میکنم، 🌸پس روز مدیر بر من مبارک🎊 🌸بر بالین عزیزان دردمندم بیدار می‌مانم 🌸و دردهایشان را مرحمم، 🌸پس روز پزشک بر من مبارک 🌸برای راحتی زندگی خانواده ام، 🌸میسازم آنچه که نیست و خلق میکنم 🌸آنچه که مایع آرامششان هست، 🌸پس روز مهندس بر من مبارک🎊 🌸درس‌های زندگی را با تمام وجود می آموزم، 🌸با مهربانی، با صبر و تحمل و امید، 🌸پس روز معلم بر من مبارک🎊 🌸حریم زندگی‌ام را ، حرمت خود و خانواده ام 🌸را پاسبانم، پس روز مرزبان بر من مبارک🎊 🌸دسته گلی به خودم تقدیم میکنم 🌸چون یک زنم با یک عالمه عشق نه وظیفه💖 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنست که زن شد، یک مادری. مادر عروسک‌هایت، مادر بچه‌های آینده‌ات، مادر بچه‌های الانت و مادر بچه‌های رفته‌ات تو زن شدی تا پشتوانه یک دنیا باشی. پشت و پناه همه فرزندان زندگی روزت مبارک. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
جنستان که زن شد، یک مادرید. مادر عروسک‌هایتان، مادر بچه‌های آینده‌تان، مادر بچه‌های الانتان و مادر بچه‌های رفته‌تان امسال که فرزند عزیزتان را کنارتان ندارید، مادرانه‌هایتان را به جان می‌خریم و سر بر آستان مادری می‌نهیم که جگر گوشه‌اش را تقدیم کرد تا جگر گوشه‌هایمان کنارمان باشند. تا ابد مدیون ایثار مادرانه‌تان هستیم. روز مادر گرامی باد. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 (س) 💐از لحظه‌ای که چشم وا کردم 💐در چشم‌هایم زل زد و خندید 🎤 👏 👌بسیار دلنشین 🔴 👇 @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«از بانوان ایرانی بابت چنین فیلمی عذرخواهی می‌کنیم» جایگاه زن در جامعه غربی تا کجا تنزل پیدا کرده که با حیوان خانگی یکی شدن؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قدرت زن قبل و پس از انقلاب اسلامی ايران ⭕️ همسر شاه، به عنوان جانشین اعلی حضرت، جرات نمی‌کرد یک جمله ساده را بر خلاف نظر شاهنشاه مطرح کند و اگر حرفی می‌زد با تحقیر آن جناب! همراه می‌شد. 🔰 مقایسه شود با دختر دانشجویی که در نظام جمهوری‌ اسلامی، پیش روی شخص اول مملکت، صریح و بی پرده از برخی سیاست‌ها انتقاد می کند 👈این قدرت را چه کسی به این مردم داد؟ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
در سحرگاه یکشنبه 27 دی ماه 1324 در یک شب سرد زمستانی چهار جوخه‏ ی اعدام در میدان بزرگ یک پادگان نظامی در تهران بر پا شد و شهید بزرگوار سید مجتبی نواب صفوی و سه تن از همرزمان و یارانش یعنی خلیل طهماسبی ، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر مظلومانه اعدام شدند و خون پاکشان به زمین ریخته شد 🔸شاه در سال 1332 برای به کنترل در آوردن نواب صفوی پیشنهاد تولیت آستان قدس رضوی را به او داد ولی نواب با شنیدن این پیشنهاد به امام جمعه‏ منصوب شاه گفت: شما مکلف هستید که اینکه به شما می‏گویم را عیناً به این توله سگ پهلوی برسانید! 🔸 به او بگویید تو می‏خواهی مرا با دادن پست و مقام و پول فریب دهی و خودت آزادانه هر کاری که می‏خواهی با دین خدا و مملکت اسلامی انجام دهی؟! این محال است و من یا تو را می کشم و به جهنم می‏‌فرستمت و خودم به بهشت می‏‌روم و یا تو مرا می‌‏کشی و با این جنایت ، باز هم به جهنم رفته و من به بهشت می‏‌روم و در آغوش اجدادم قرار می‌‏گیرم، در هر حال تا زنده‏ ام امکان ندارد ساکت باشم! @hajarpub_ir وبسایت https://hajarpub.ir📚📚 ✅ با ما همراه باشید...