مثل این می مونه که نوک مدادم شکسته و اونقدری کوچیک شده که دیگه نمی تونم تراشش کنم. مدادی که همیشه باهاش مهم ترین چیزهارو می نوشتم دیگه قادر به نوشتن نبود. به اطرافم نگاه میکنم، مطمئنم چندتای دیگه داشتم! ولی پیداشون نمی کنم. هیچ مدادی نیست. یادمه از بچگی مدادهام رو گم می کردم. پاک کن هام رو حتی بیشتر! خیلیارو توی مدرسه جا می ذاشتم. زیر لب به خودم میگم چقدر بی عرضه ای دختر. ولی مامان شنید و گفت این بی عرضگی نیست، فقط کمی حواس پرتی.آره. فقط یکم حواس پرتم. همیشه جسمم اینجاست ولی خیالم داره توی یه دنیای دیگه برای خودش از سرسره ها پایین میره. ولی این گاهی به ضرر خودم تموم میشه. مثل الان که همه ی مدادهام رو گم کردم و دیگه نمیتونم چیزی بنویسم.
دلم یه آدم واقعی میخواد. آدمی که وقتی تمام دنیام هم تاریک شد و کم آوردم بدونم اون هست و میگه تنها نیستی. بدونم هرطوریم باشم قراره بهم کمک کنه و بمونه. کجای زندگیمی پس؟
یه پارت از آهنگ beautiful لانا میگه که :
What if someone had asked Picasso not to be sad?
چی میشد اگه کسی از پیکاسو میخواست ناراحت نباشه؟
اینو بهت قول میدم
دوستی من و تو ٫ برای همیشه
داستانِ مورد علاقه زندگی منه.
همچنین پخت و پز ترین رابطه زندگیم.
هدایت شده از Fragile happiness