حیف از تو که گل باشی و من خار تو باشم
بگذار که از دور گرفتار تو باشم
من مایه ندارم که خریدار تو گردم
باشد که گدای سر بازار تو باشم
گر راه ندارم به حریمت نظری کن
تا معتکف سایه دیوار تو باشم
با آنکه تو را عاشقم از خود نپسندم
تو یار به من باشی و من عار تو باشم
دستی، که به جز دامن لطف تو نگیرم
چشمی، که فقط طالب دیدار تو باشم
زخمم به جگر زن که دوایی نپذیرد
دردی به دلم بخش که بیمار تو باشم
از همچو تویی پاک تر از گل همه حیف است
تا همچو منی عبد خطاکار تو باشم
سوزم به درون ریز که پیوسته بسوزم
خوابم ببر از دیده که بیدار تو باشم
آن رتبه ندارم که نهی پای به چشمم
بگذار که خاک ره زوار تو باشم
من میثمم و چوبه دارم به سر دوش
بگذار که دلباخته ی دار تو باشم
#غلامرضا_سازگار
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
مجموعه مهدویت فُسْطاطُ المَهْدی
@fostatolmahdi
تسلیت ای حجّت ثانی عشر یابن الحسن
زود بود از بهر تو داغ پدر یابن الحسن
قلب بابت از شرار زهر دشمن آب شد
سوخت جسم و جانش از پا تا به سر یابن الحسن
کودک شش ساله بودی بر پدر خواندی نماز
ریختی از چشم خود خون جگر یابن الحسن
زود گرد بی کسی بر ماه رخسارت نشست
زود کردی جامۀ ماتم به بر یابن الحسن
قرن ها چشم تو گریان است بر جدّت حسین
لحظه لحظه ریختی اشک بصر یابن الحسن
طفل بودی پیش چشمت چشم بابا بسته شد
تو نگه کردی و او زد بال و پر یابن الحسن
مخفی از چشم همه، چشم تو بر بابا گریست
سوختی چون شمع سوزان تا سحر یابن الحسن
قرن ها فریاد زهرا مادرت آید به گوش
از مدینه بین آن دیوار و در یابن الحسن
یوسف زهرا بیا با ما بگو آخر چرا
تربت زهراست مخفی از نظر یابن الحسن
ای سرشک چارده معصوم از چشمت روان
ای زده هجر تو بر دل ها شرر یابن الحسن
روز«میثم» تیره تر می باشد از شام فراق
تا شود خورشید رویت جلوه گر یابن الحسن
#غلامرضا_سازگار
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
مجموعه مهدویت فُسْطاطُ الْمَهْدی
@fostatolmahdi
دست ببر بر آسمان، تا مگر از دعای تو
یا نگرم به ماه رخ، یا شنوم صدای تو
روی به هر طرف کنی، نور دو دیدهی منی
پای به هر کجا نهی، قلب من است جای تو
من که رُخَت ندیدهام، دل رَوَد از دو دیدهام
وای بر آنکه بنگرد بر رخ دلربای تو
یا به دو دیدهام بنه پای ز لطف و مرحمت
یا بگذار لحظهای دیده نَهَم به پای تو
سلسهی فراق را باز نمیکند کسی
از دل زار من مگر دست گرهگشای تو
ناز غم تو میکشم، هر چه کنی بدان خوشم
صاحب من توییّ و من خلق شدم برای تو
اشک به دیده کو به کو، بلکه شوند روبرو
گریهی هایهای من، خندهی بیریای تو
گردن من به بند تو، تا چه بُوَد پسند تو
خرّمم از ولای تو، سرخوشم از بلای تو
زخم بزن که مرحمت، کار مسیح میکند
درد بده که گشتهام شیفتهی دوای تو
أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيا؟! یوسف فاطمه بیا!
تا ببرد دل از همه، روی خدانمای تو
ای به وجود قائمه، چشم و چراغ فاطمه
بیا که سایه افکند بر سر ما لوای تو
«میثم» کوی تو منم که پیشتر ز بودنم
تو بودی آشنای من، من شدم آشنای تو
#غلامرضا_سازگار
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
مجموعه مهدویت فُسْطاطُ الْمَهْدی
@fostatolmahdi
تو از سوز دل و از غربت حیدر خبر داری
تو از تنهایی اولاد پیغمبر خبر داری
تو همچون نور در صُلب حسین ابن علی بودی
تو از سوزِ دل صدیقهی اطهـر خبر داری
عموی کوچک تو قاتل خـود را ندیـد اما
تو خود از آنچه پیش آمد به پشت در، خبر داری
تو میدانی علی با چاه کوفه شب چهها میگفت
تو از ناگفتهغمهای دلِ حيدر خبر داری
تو اشک خجلت عباس را در علقمـه دیدی
تو از آن کشتهی بی چشم و دست و سر، خبر داری
تو با جد غریبِ خود به دشت کربلا بودی
تو از قلب وی و داغ علیاکبر خبر داری
تو روی شانهی خورشید دیدی ماه کوچک را
تو از پیکان و ذبحِ حنجر اصغر خبر داری
تو دیدی عمهات زینب کنـار قتلگاه آمد
تو از بوسیدن آن نازنینحنجر خبر داری
تو میدانی که «میثم» از فراقت سوزد و سازد
تو از این بندهی بی دست و پا، بهتر خبر داری
#غلامرضا_سازگار
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
مجموعه مهدویت فُسْطاطُ الْمَهْدی
@fostatolmahdi
بیا تا کی نهادی سر به صحرا، یا اباصالح
بتاب ای آفتاب عالم آرا، یا اباصالح
صدای غربت مولا ز چاه کوفه میآید
علی تنهاست ای تنهای تنها، یا اباصالح
بیا ای وارث حیدر که زخم پهلوی زهرا
به شمشیر تو میگردد مداوا، یا اباصالح
چرا مخفیست قبر فاطمه در شهر پیغمبر
بیا و پرده از این راز بگشا، یا اباصالح
در و دیوار بیت وحی گوید با تو پیوسته
که اینجا مادرت افتاد از پا، یا اباصالح
بیا از قنفذ کافر غلاف تیغ را بستان
که جایش مانده بر بازوی زهرا، یااباصالح
میان دشمنان نقش زمین شد مادرت زهرا
بگو آن دم چه حالی داشت مولا، یا اباصالح
#غلامرضا_سازگار
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
مجموعه مهدویت فُسْطاطُ الْمَهْدی
@fostatolmahdi
دست ببر بر آسمان، تا مگر از دعای تو
یا نگرم به ماه رخ، یا شنوم صدای تو
روی به هر طرف کنی، نور دو دیدهی منی
پای به هر کجا نهی، قلب من است جای تو
من که رُخَت ندیدهام، دل رَوَد از دو دیدهام
وای بر آنکه بنگرد بر رخ دلربای تو
یا به دو دیدهام بنه پای ز لطف و مرحمت
یا بگذار لحظهای دیده نَهَم به پای تو
سلسهی فراق را باز نمیکند کسی
از دل زار من مگر دست گرهگشای تو
ناز غم تو میکشم، هر چه کنی بدان خوشم
صاحب من توییّ و من خلق شدم برای تو
اشک به دیده کو به کو، بلکه شوند روبرو
گریهی هایهای من، خندهی بیریای تو
گردن من به بند تو، تا چه بُوَد پسند تو
خرّمم از ولای تو، سرخوشم از بلای تو
زخم بزن که مرحمت، کار مسیح میکند
درد بده که گشتهام شیفتهی دوای تو
أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيا؟! یوسف فاطمه بیا!
تا ببرد دل از همه، روی خدانمای تو
ای به وجود قائمه، چشم و چراغ فاطمه
بیا که سایه افکند بر سر ما لوای تو
«میثم» کوی تو منم که پیشتر ز بودنم
تو بودی آشنای من، من شدم آشنای تو
#غلامرضا_سازگار
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
مجموعه مهدویت فُسْطاطُ الْمَهْدی
@fostatolmahdi
ای غائب از نظرها، کی میشود بیایی؟!
بُرقع* زِ رُخ بگیری، صورت به ما گشایی
هم دست تو ببوسیم، هم دور تو بگردیم
هم رو نما ستانی، هم رو به ما نمایی
آیا به کوهِ رَضوی؟! آیا به طورِ سینا؟!
آیا به بیتُ الاقصی؟! آیا به ذی طُوایی؟!
در مکه یا مدینه، یا در نجف مقیمی؟!
در شهر کاظمینی؟! یا سُرَّ مَنْ رَآیی؟!
در کعبه در طوافی؟! یا زائر بقیعی؟!
در مشهد مقدس؟! یا دشت کربلایی؟!
جانم شود فدایت، تا بشنوم ندایت
دائم زنم صدایت: یابن الحسن کجایی؟!
تنها مسیح عالم! تنها نجات آدم!
تنها وصیِّ خاتم! تنها امید مایی
ای اِنس و جان سپاهت! محتاج یک
نگاهت
چشم همه به راهت، شاید زِ در درآیی
هم «پرچم حسینی» بر دوش خود بگیری
هم قبر مادرت را، بر شیعیان نمایی
در قلب ما حبیبی، بر زخم ما طبیبی
بر جان ما قراری، بر درد ما دوایی
باشد شعار «میثم»، ای شهریارِ عالم!
کی میشود بیایی؟! کی میشود بیایی؟!
#غلامرضا_سازگار
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat
مجموعه مهدویت فُسْطاطُ الْمَهْدی
@fostatolmahdi