نقص متفکرین یا نقص انبیا؟ .mp3
192.8K
مرحوم سیدمنیرالدین حسینی (ره) https://eitaa.com/fotoooh
هدایت شده از در محضر آیتالله میرباقری
💥 #حکمت، پرسشهای فلسفی را با روش #فقاهت پاسخ میدهد.
💠 استاد سید محمدمهدی میرباقری:
«دانش بالادستیِ فقه، «حكمت دینی» است كه همان حلوفصل مسائل كلانی است كه فیلسوفان ما به آن میپردازند، منتها با نگاه قاعدهمند و مستند به وحی (روش فقاهت)».
🔗 https://eitaa.com/mirbaqeri_ir/3398
#حکمت
#فقاهت
☑️ @mirbaqeri_ir
هدایت شده از در محضر آیتالله میرباقری
⚡️ تفقه دینی باید #حکمتساز باشد. تفقه دینی باید تکامل پیدا کند و حکمت حکومتی و حکمتهای مضاف به علوم را پوشش دهد و استنباط کند.
⚡️ علم دینی بر اساس حکمتهای مضاف تولید میشود نه فلسفههای مضاف.
💠 استاد سید محمدمهدی میرباقری:
🔸 «اگر بخواهید حاكميت دين واقع بشود، بايد #فلسفه_روش_تحقيقِ شما در حوزه تفقه ديني، امكان تفقه در مقياس پاسخگويي به مسائل #حکمتهای_مضاف در حوزه علوم را به شما بدهد. الان تفقه شما ظرفيت پاسخگويي به مسائل حکمتهای مضاف را ندارد. اينكه زود ما ميرويم سراغ عقل و از عقل پاسخ ميخواهيم، بهخاطر اين است كه ظرفيت تفقه ديني ما امكان پاسخ گويي به اين مسائل را ندارد؛ خود ما هم باور كردهايم كه دينمان حداقلي است!»
🔸 «اگر میخواهيم علم دينی را از طريق فلسفههای مضاف درست كنيم، حکمتهای مضاف بايد از متن دين استنباط بشود، نه از فلسفه. و اين میطلبد كه تفقه دينی تكامل پيدا كرده باشد، به طوری كه حكمت حكومتي، و همچنین اخلاق حکومتی و فقه حکومتی از دل آن استنباط بشود.»
🔸 «تفقه ديني، حكمتساز است. حجيت حكمت هم در پایان به همين استناد بر میگردد. من به نظرم ميآيد آقايان هم حجيت حكمت را به همين ميدانند. اينكه ابنسينا از برهان نظرِ خودش در بحث معاد جسماني رفعيد ميكند، از اين جهت است كه حجيت تفكر خودش را به ايمانش ميداند منتها نفرموده. اين كه تفكرِ فيلسوفانه نيست! ما همين را ميگوييم که: مقننش كنيد. صدرالمتألهين عمده معارفش را مستند به نقل ميكند، منتها رنگ عقلي میدهد. حرف ما هم همين است: ميگوييم عقل بايد در خدمت هماهنگسازی محصولات خودش مبتنی بر دین باشد.»
🔗 https://eitaa.com/mirbaqeri_ir/3398
#حکمت_کاربردی
☑️ @mirbaqeri_ir
Tohid-31 971215 اشتراک لفظی و معنوی و اشاره ای.mp3
13.97M
وجود اشتراک لفظی است یا معنوی؟ یا هیچکدام؟- استاد مفیدی 🏠https://eitaa.com/fotoooh
فلسفه تابع وحی
وجود اشتراک لفظی است یا معنوی؟ یا هیچکدام؟- استاد مفیدی
جلسه 31 شرح توحید صدوق- استاد مفیدی
مُقْتَدِرٌ بِالْآلَاءِ وَ مُمْتَنِعٌ بِالْكِبْرِيَاءِ وَ مُتَمَلِّكٌ عَلَى الْأَشْيَاءِ فَلَا دَهْرٌ يُخْلِقُهُ وَ لَا وَصْفٌ يُحِيطُ بِه
در این کتاب آمده که نیابت ذات از صفات که نسبت به معتزله داده شده است دیده نشده است اولین نفر ملاصدرا نسبت داده است و دیگران نیز به تبع او نسبت داده اند. آنچه ما گفتیم «ینبوع» بود یعنی صفات کمالیه خودشان ، کمالیت را متخذ کردند. چون مسبوق به الوهیت هستند . اما معتزله مشکل پیدا کردند گفتند: ذات بدون نیاز به آنها، احکام و آثار آنها را پیدا می کند. بنابراین کلمه نیابت، ضد تقریر ما است. در نیابت، منوب عنه اصل است نه نائب. «به توصف الصفات».
استاد ایشان سه نفرند: فیض و فیاض، ملارجب علی تبریزی. از مجموع فهمیده می شود ریخت عبارات ملارجبعلی با قاضی سعید فرق می کند. به نظرم می رسد این تفکرات، دیدگاه خودش باشد. توحید صدوق شرح قاضی سعید هرسه جلد قابل استفاده است و هرکدام مقدمه مخصوص دارد. محقق در مقدمه جلد دوم می گوید که ما بعد از جلداول مطالب جدیدی پیدا کردیم. ایشان می گوید: قاضی سعید قمی از نظر معیشت و اموال هم وضع خوبی داشتند طوری بود که جریانی که پیش آمد گفتند برای ما یخ نگه دارید، گفتند باید یخ را خودتان بسازید، گفتند حرف درستی است در خود قم یخچال قاضی را ساختند. یخچال قاضی، همان قاضی سعید قمی است ، چون متمکن بودند یخچال ساختند از زمستان برف می آوردند و تا آخر تابستان یخچال بود.
🔸مشترک لفظی و معنوی
قاضی سعید صفات خدا را مشترک لفظی می دانند مثلا خدا عالم است و زید عالم است، مشترک معنوی نیست ؛ الاشتراک بالفظ، که خیلی عجیب است. ما عرض کردیم وقتی مشترک معنوی را نفی می کنند، مشترک لفظی را اثبات می کنند! ما عرض کردیم به دلیل تناسب، اشاره ای است نه لفظی است نه معنوی. وقتی می گویید خدا می داند، علم خدا کجا و علم ماکجا پس لفظ مشترک است. عجب یعنی معنا را نمی فهمیم از این لفظ؟! وقتی می گویید انسان ، بعد می گویید انسان سیاه پوست و سفید پوست فرق می کند شد مشترک لفظی؟
س: شیر
ج: اگر شیر در بیشه داریم با شیر حمام، اگر با شیر در بیشه هیچ درکی از شیر حمام نداشته باشیم، مشترک لفظی است اما علم خداوند چه؟
مورچه بدون دو شاخک... برای اینکه از تشبیه فرار کنند می شود مشترک لفظی. مشترک لفظی یعنی فقط اشتراک در لفظ است.
س: علم ما با علم خدا دو حقیقت متباین هستند.
ج: وقتی می گوییم خدا هست با خدا عالم هست فرقی ندارند؟ وجود خدا را هیچ گونه نمی فهمیم؟ شما علم خدا با علم انسان را تعریف کنید ببینیم مشترک دارند یا خیر؟
س:در مخلوق میگوییم حضور صورت نزد ذهن.
ج: حضور شد مشترک. فرقش با قدرت چیست؟
وقتی می گوییم خدا می داند یعنی می داند ولی مشکل مشترک معنوی را هم باید حل کنیم.
اشتراک لفظی لازمه اش تعطیل است و اشتراک معنوی، تشبیه است.
ملاصدرا می گوید اگر گفتیم مشترک معنوی است وجود، محال نیست یک حقیقت واحد را از حقایق متبایل انتزاع کنیم. اگر دو مصداق ، از لحاظ تجاهر متباین باشند، چگونه مفهوم مشترک انتزاع می کنیم؟
ثالث دارد، نه مشترک معنوی است یعنی انتزاع کنیم، به هیچ وجه انتزاع را قبول نمی کنیم. انتزاع ، تحیث می خواهد، تحیثی که علم انتزاع می شود مختلف است از تحیثی که قدرت از آن انتزاع می شود. وجود بسیط من جمیع الجهات ، هم علم از آن انتزاع می شود هم قدرت! لذا آقای طباطبایی در غیر مباحث کلاسیک قبول کردند. اشتراک معنوی، به نحو اتصاف برود در ذات، این مشکل است. پس یک وصف مشترک که در واجب و ممکن مشترک باشد نداریم.
ما با تناسب حل می کنیم.
مشترک لفظی هم واضح است که باطل است.
برهان آخوند را شما تسلیم شدید، که او در وجود گفت شما در علم هم می گویید: که محال است که مفهوم وجود، بدون جهت وحده المائی انتزاع شود.الان در ما نحن فیه، آیا علم مخلوق با خالق یه نحو سنخیتی دارد یا خیر؟ ذهن یک کار منطقی انجام می دهد ناشناخته، اگر این ترفند ذهن را کشف کردیم این مشکلات حل می شود.
مثال : ذهن تا دو تا مقابل هم را نبیند مفهوم برایش ظهور نمی کند. ظهور مفاهیم برای عقل با مقابلات است. حتی مثل نور اگه یک نور یکنواختی همه جا بود هیچ کجا نمی رفتید که سایه باشد، درکی از نور نمی داشتید. چون مقابل ندیده بودیم، ظهور مفهوم علم حصولی واقع نمی شد.
س: با مثال مشکل حل نمی شد، برهانش چیست؟
ج: در مفاهیم دیگر که ابهام دارد، بخاطر اینکه چند مقابل دارد. چرا برخی مفاهیم بدیهی اند؟ هرگاه مفهومی باشد که یک مقابل داشته باشد، بدیهی است. وجوب عدم. واحد کثیر.
انسان، جوهر جسم نام ...مقابل جوهر عرض است ، مقابل جسم، ... انسان چرا مبهم است؟ چون مقابل هایش زیاد است. انسان را می توانید بگویید تصور کردم به وجه، یعنی برخی مقابلاتش را فهمیدم.
فلسفه تابع وحی
وجود اشتراک لفظی است یا معنوی؟ یا هیچکدام؟- استاد مفیدی
شما بچه را در نظر بگیرید اول احساس گرسنگی می کند بعد شیر خورد سیر شد، یادش است که گرسنه بودم حالا سیر شدم.در حافظه اش عدم خاص را می یابد. پس عدم خاص را می یابیم. دیروز قابی را دیده بود الان نیست می گوید الان می یابم که دیروز بود الان نیست.
ما ادراکاتی داریم که مقابل ندارد، همه هم داریم. با کمک گرفتن از مفاهیم مقابل آن را احضار می کنیم.
حالا چرا از یکی از این مقابل ها استفاده می کنیم؟
مقصود درک حصولی است فقط.
س: استدلال اینکه فقط فقط با تقابل می فهمیم؟
ج: خوداین بحث خودش مقدمه بود .
متقابلی که ظهور کرده به تقابل ظهور کرده، شما می گویید اثبات کن محال است که غیر از این نیست. این مطلب اضافی می خواهد.
اثبات این است که وقتی چیزی همه جا هست هیچ کجا با فقد ان مواجه نمی شود، قوه دراکه اش نمی تواند ان را تبدیل کند.
ظهور یعنی تعین، مفهوم یعنی حد، تا می گویید تعین و حد، یعنی تقابل.
ذهن ما به جای توصیف کند، چیزی را که مقابل ندارد، به تناسب، نه تناسب نفس الامری بلکه تناسب اولویت .. مثال ساده اش: سفره نان درش نیست، بعد می گویید عدم نان هست. هست یعنی عدم هست؟ توصیف کردید، نبود را به بودن. در عین حال می گویید نه اینکه عدم هست بلکه واقعیت دارد. چرا از لفظ عدم استفاده نکردم، واقعیت نبود به وجود توصیف نمی شود. کدام یک از این دو وجود و عدم اولویت دارده برای این معنا؟ عدم. لذا مفاهیم اشاره ای بدون اشتراک لفظی و معنوی کار می کند.
فلسفه تابع وحی
مباحث شرح توحید صدوق (وجود اشاره ای و وجود ایمانی)-
شرح توحید صدوق، جلسه 30- استاد مفیدی
مُقْتَدِرٌ بِالْآلَاءِ وَ مُمْتَنِعٌ بِالْكِبْرِيَاءِ وَ مُتَمَلِّكٌ عَلَى الْأَشْيَاءِ فَلَا دَهْرٌ يُخْلِقُهُ[3] وَ لَا وَصْفٌ يُحِيطُ بِه
سیاق جملات که سه تا سه تا بود سپس جمع بندی می شد ظاهرش این است که فلادهر یخلقه ... متفرع بر این سه جمله است.
قاضی سعید با سیدنعمت الله معاصر بودند با هفت هشت سال اختلاف. سبک قاضی سعید خیلی خاص است با اینکه با صاحب اسفار معاصر بودند یعنی در طبقه شاگردان بودند ، 57 سال بعد از وفات آخوند بوده است. در مبانی از صاحب اسفار مستقل است سبک عرفانی هم نیست. ادبیات خاص خودش را دارد.
مرحوم فیض هم همینطور است که ادبیاتش از قاضی سعید مستقل است.
در توضیح این پنج جمله دو تا اعلم داشتند مقدمه اول را خواندیم که دو بخش داشت: اعلم ان المقصود من هذه الجمل ... عوالم خلق سه وعاء است: زمان، دهر و سرمد. سرمد را موطن واجب الوجود می گیرند در اسفار اما ایشان منزه می کند خداوند را. اذ هی مراتب مخلوقاته.
مطلب دوم: منزه ان یحیط به وصف ... که عالم به آن وصف محیط به خداوند باشد. من الاوصاف العینیه و الذاتیه ، ج1 ص378.
مبنای معروف که صفات عین ذات است درست نیست. بلکه ذات برتر است از اوصاف.
🔸اشتراک لفظی یا معنوی وجود
اشتراک معنوی و لفظی بحث دیگری است. قاضی سعید هم قائل به اشتراک لفظی است؟
- اشتراک لفظی را منکر می کند.
ما قبلا بحث کردیم، حاصلش این شد که وجود به این نحو، نه مشترک لفظی است و نه مشترک معنوی است.
وجود از ظریف ترین مفاهیم قدرت نمایی خداوند در ذهن انسان است. گفتیم وجود اشاره ای برای خداوند . تعبیر امام در تحف: وجود الایمان لا وجود الصفه. اگر وجود صفت بود مشترک معنوی می شد. اگر وضع جدا می خواست فضای دیگری می شد. اما وجود الایمان یعنی مشترک معنوی نیست اما ذهن از این وجود توصیفی استفاده غیر توصیفی می کند. لذا از تناسب وصفی استفاده می کند برای اشاره. لذا کاربرد وجود برای خدای متعال، توصیفی نیست. لاوجود صفه. البته وجوه مختلفی دارد، با یک مبنا با توضیح خطبه : یثیر الفکر ... وجود الایمان لا وجود الصفه. احتمالی که روی این مبنا می آمد این است که مشترک معنوی، توصیف می کند ، مشترک لفظی هم می گوید معنای دیگری است ولی هیچکدام نیست استعمال اشاره ای است. بیش از ده مثال قبلا عرض کردیم.
وجود اساساً تا مقابله پیش نیاید مفاهیم در علم حصولی درک نمی شود، تا عدم نیاید، وجود فهم نمی شود.
اگر ایشان مشترک لفظی می گیرند باید توضیح دهند.
مشترک لفظی را تقریر خیلی عرفی اش واضح نیست چون اگر دو وضع بگیریم دو دستگاه به پا می شود. باید مراجعه کنیم، به متدینین در متلقات خودشان از دین و انبیاء و شریعت ، ارتکاز عرف عام برای من واضح نیست.
صفات خدای متعال هم تعطیل را نفی می کنیم هم تشبیه را . راجع به خداوند ذهن ما به نحو اشاره ای به کار می گیرد. عالم یعنی لیس بجاهل. عالم به این معنا نیست که عالم از ذات او انتزاع می شود. انتزاع از یک ذات، تحیث می آورد. انتزاع گزاف نیست. اینطور نیست کل شیء ینتزع عن کل شیء. انتزاع برمی گشت به توصیف و معانی. وقتی فهمیدیم لا تعطیل و لاتشبیه .
اول الدین معرفته، کمال معرفته التصدیق به، کمال التصدیق به توحیده، کمال توحیده الاخلاص له، و کمال االاخلاص له، نفی الصفات عنه: آخرین درجه نفی الصفات است خیلی باید تأمل کرد که چی شد این مقدار رفت جلو. هرجلو نفی الصفات بخواهد توصیف داشته باشد ، برمی گردد که مورچه فکر می کند که نمی شود خدا باشد بدون دوتا شاخک.
وقتی می گوییم خداوندعلم دارد؟ این علم درباب خدا و غیر او مشترک معنوی است یا لفظی یا شق سوم؟
به توصف الصفات لا بها توصف: علم کمال است چرا کمال است؟ چون خودش کمالیتش را از ذات گرفته است. الیه یرجع الامر کله.
یکی از الامر ها کمالیت علم است. مبدائیت مطلق است هویت غیبیه الهیه مبداء همه چیز است حتی استحاله تناقض.
مبداء مطلق است برای جمیع حقایق. اذا لابتغوا الی ذی العرش سبیلا
لذا اگر بخواهیم او را هم انکار کنیم باید از خود قرض کنیم. بدون شروع از خود او نمی توان خودش را هم انکار کرد.
واسطه ای بین اشتراک لفظی و معنوی را می توان تحلیل کرد؟ که از مفاهیم توصیفی استفاده می کنیم برای اشاره مناسب به چیزی که مشارالیه متصف به این وصف نیست. اتصاف به معنای انتزاع. یعنی بخواهدوصف را نزع کند از ذات.
در توحید صدوق که هشام وارد شد گفت : علیم قدیم .. گفت ذلک صفت تشترک فیه مخلوقین . گفت چگونه توصیف کنم؟ گفت علم ... گفت خرجت و انا اعلم الناس فی التوحید.
لذا می گویند روایت هست که هو از اسم اعظم الله بالاتر است.
فلسفه تابع وحی
مباحث شرح توحید صدوق (وجود اشاره ای و وجود ایمانی)-
مبدائیت ، اتصاف یک موضوع به وصف نیست، سبقت اوست نسبت به نفس الامر. خدای متعال بستر گستر نفس الامر است. کل بستر نفس الامر مسبوق به اوست. لذا نمی گوییم او یکی از امور نفس الامر است. روایت می گوید هرچه نفس الامر دارد طبایع، عرش او ... یکی اش: الکیف است. خداوند کیف الکیف است.
الان می گوییم مبداء ... سقطت الاشیاء ... دیگر اشیاء صلاحیت طرح ندارند. مبدائیت ایمانی نه توصیفی.
تا تقابل نباشد، ما مفهوم نداریم با مفاهیم تقابلی نمی توانیم توصیف کنیم. ذهن ما مدرکات شهودی دارد که مقابل ندارد. بمضادته بین الامور عرف ان لا ضد له. دراین موطنی که مشهودحضوری داریم به همدیگر پاس می دهیم. حتی ذهن واقعیت داشتن عدم را توصیف می کند با وجود.
حق مقابل باطل داریم ااما می بینید یک حقی هم داریم که لفظ برایش نداریم، سوال باطل بودن باطل، حق است یا باطل؟ حق است. اینجا دیگر حق رفته تو دل باطل می گوید آنجا هم هستم. اینجا دیگر حق مقابلی نیست. اینجا توصیف حق نمی کنیم. استحاله تناقض حق است یا باطل؟ حق است هرچند محال است. همین که محال است حق است. این حق ساری درهمه امور است حتی باطل ها. باطل در باطل بودنش حق است. این حق غیر مقابل است.
س: حق بودن باطل دیگر اینجا دیگر وصف نیست.
ج: نفس الامر است . خداوند بستر گذار است.
برهان نظم را آتئیست ها خیلی در آن حرف دارند. برهان نظم الهیین می گویند نماینده برهان نظم اصلی است از نظم مقابلی شروع می کنند و می کشانند به ناظم حق است. لذا همه اشکالات آئیست ها به نظم مقابلی است. دو جور نظم داریم: یک نظمی که مقابلش بی نظمی است و یک نظمی که حتی در بی نظمی ها حاکم است. نظم الهی هم آنجا هست. مثال به قالی بافی می زنم که از این نخ های به هم بافته در دست می گیرند. اگر بین بشر یک سمبل از بی نظمی نشان بده ظاهرش بی نظمی است وقتی واردش می شوی همه اش نظم است. درکی از نظم دارید که می گویید بی نظمی است اگر وقوع کل شی می موقعه باشد الان هرچیزی جای خودش هست. نظم بدون مقابل. کل نظام ، حق است.
لا یسأل عما یفعل : دوجور معنا شدهاست: 1/ خدا کی جرأت می کند از او سوال کند . 2. فعلی که همه بر مبنای حق محض است سوال کردنی نیست. مثل این است که از یک مساله ریاضی سوال کنیم که چرا دو با دو چهارتا شد؟ سوال بردار نیست. وقتی سوال می کند که نمی فهمد، وقتی فهمید سوال بردار نیست. چون فعلش حق است .
هدایت شده از 🔅 سید منیرالدّین حسینےِ الهاشمے
🔆 عقل را به تمام معنا باید در نوكری دين به كار بگيريم، نه در فرماندهی به دين و تأويل و تفسير دين.
✔️ سید مُنیرالدّین حسینیِ هاشمی:
«ما مكلف به اين هستيم كه در طاعت، كمالالانقياد را داشته باشيم؛ در فهم دين، بذل جهد نهايی كنيم؛ عقل را به تمام معنا در نوكری دين به كار بگيريم نه در فرماندهی به دين و تأويل و تفسير دين.
بين تأويل عقلی و بهكارگيری عقل در خدمت شرع فرق است. تأويل عقلی اين است كه عقل موضوعات را موضوعاً تحليلی داشته باشد؛ چيزی بگويد و بعد، آن را در فهم دين اصل قرار دهد!
[اما عقل متعبد] میآيد خودش را تحليل میكند: در اينكه "چگونه میتوانم خادم باشم" مورد تحليل قرار میدهد، نه موضوعات را. ... میگويد من "چگونه میتوانم خادم باشم و خودم را كنترل و منضبط كنم"... . مرتباً در "چگونه تسليم كردنِ خودش" دقت میكند؛ چگونه خودم را لجام بزنم و لجامش را به دست شرع بسپارم؟». ۱۳۷۹
☑️ @moniroddin
🔶تفاوت «محبت» با مشیت و اراده و قضا و قدر
میان محبت و پسند خداوند (رضایت) با مشیت و اراده و قضا و قدر، تفاوت وجود دارد. هرآنچه در عالم واقع می شود ضرورتاً دارای مشیت و اراده و... است اما لزوماً مورد محبت و رضای او نیست، چه اینکه همه معاصی و شیطنت ها چنین است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: شَاءَ وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ وَ قَضى؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: وَ أَحَبَّ؟ قَالَ: «لَا».
قُلْتُ: وَ كَيْفَ شَاءَ وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ وَ قَضى وَ لَمْ يُحِبَّ؟!
قَالَ: «هكَذَا خَرَجَ إِلَيْنَا».
📚كافي (ط - دار الحديث)، ج1، ص: 368، بَابُ الْمَشِيئَةِ وَ الْإِرَادَةِ
🏠https://eitaa.com/fotoooh
🔶تفاوت «مشیت» و «امر»
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «أَمَرَ اللَّهُ وَ لَمْ يَشَأْ، وَ شَاءَ وَ لَمْ يَأْمُرْ؛ أَمَرَ إِبْلِيسَ أَنْ يَسْجُدَ لِآدَمَ، وَ شَاءَ أَنْ لَايَسْجُدَ، وَ لَوْ شَاءَ لَسَجَدَ، وَ نَهى آدَمَ عَنْ أَكْلِ الشَّجَرَةِ، وَ شَاءَ أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا، وَ لَوْ لَمْ يَشَأْ لَمْ يَأْكُلْ».
این روایت نیز به تفاوت مشیت و اراده با محبت و رضایت خداوند می پردازد:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: «شَاءَ وَ أَرَادَ، وَ لَمْ يُحِبَّ وَ لَمْ يَرْضَ؛ شَاءَ أَنْ لَايَكُونَ شَيْءٌ إِلَّا بِعِلْمِهِ، وَ أَرَادَ مِثْلَ ذلِكَ، وَ لَمْ يُحِبَّ أَنْ يُقَالَ: ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ، وَ لَمْ يَرْضَ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ».
در این روایت نیز به معنای مشیت، اراده، تقدیر و قضا پرداخته است.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، قَالَ:
قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ: «يَا يُونُسُ، لَاتَقُلْ بِقَوْلِ الْقَدَرِيَّةِ؛ فَإِنَّ الْقَدَرِيَّةَ لَمْ يَقُولُوا بِقَوْلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ لَا بِقَوْلِ أَهْلِ النَّارِ، وَ لَا بِقَوْلِ إِبْلِيسَ؛ فَإِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ قَالُوا:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» وَ قَالَ أَهْلُ النَّارِ: «رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ» وَ قَالَ إِبْلِيسُ: «رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي» ».
فَقُلْتُ: وَ اللَّهِ، مَا أَقُولُ بِقَوْلِهِمْ، وَ لكِنِّي أَقُولُ: لَايَكُونُ إِلَّا بِمَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ وَ قَضى، فَقَالَ: «يَا يُونُسُ، لَيْسَ هكَذَا، لَايَكُونُ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ وَ قَضى؛ يَا يُونُسُ، تَعْلَمُ مَا الْمَشِيئَةُ؟»، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الذِّكْرُ الْأَوَّلُ، فَتَعْلَمُ مَا الْإِرَادَةُ؟»، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الْعَزِيمَةُ عَلى مَا يَشَاءُ، فَتَعْلَمُ مَا الْقَدَرُ؟»، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الْهَنْدَسَةُ، وَ وَضْعُ الْحُدُودِ مِنَ الْبَقَاءِ وَ الْفَنَاءِ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ: «وَ الْقَضَاءُ هُوَ الْإِبْرَامُ وَ إِقَامَةُ الْعَيْنِ». قَالَ: فَاسْتَأْذَنْتُهُ أَنْ أُقَبِّلَ رَأْسَهُ، وَ قُلْتُ: فَتَحْتَ لِي شَيْئاً كُنْتُ عَنْهُ فِي غَفْلَةٍ.
🔸ابتنای همه مخلوقات به «مشیت»
قَالَ الْمُؤَذِّنُ اللَّهُ أَكْبَرُ فَإِنَّهُ يَقُولُ اللَّهُ الَّذِي لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ وَ بِمَشِيَّتِهِ كَانَ الْخَلْقُ وَ مِنْهُ كَانَ كُلُّ شَيْءٍ لِلْخَلْقِ وَ إِلَيْهِ يَرْجِعُ الْخَلْق
📚كافي (ط - دار الحديث)، ج1، ص: 368، بَابُ الْمَشِيئَةِ وَ الْإِرَادَةِ
🏠https://eitaa.com/fotoooh
🔶جمع بندی بحث
روایات ذکر شده - که نمونه هایی از روایات این باب است- نشان داد که اصطلاحات ذکر شده، در معارف وحیانی دارای معانی دقیقی است که در اینجا قصد داشتیم صرفاً به تفاوت این مفاهیم اشاره کنیم چرا که تعریف دقیق هریک از این
اصطلاحات نیازمند تفقه و استنباط در ادله است.
براین اساس نمی توان این مفاهیم را یکسان تلقی کرد و قبل از تعیین حدود مفهومی آنها، در فلسفه استعمال نمود. به عنوان نمونه، جریان تحقق و تکوین عالم (خلق)، غیر از جریان ولایت خداوند متعال است. تحقق هر شیئی نیازمند هفت مولفه پیش گفته است اما جریان ولایت خداوند متعال که با رضا و محبت و رحمت او همراه است که تلازمی با آن هفت مولفه ندارد و اخص از آنها است.
🏠https://eitaa.com/fotoooh