eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
391 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 🦆 🔰 حسین بهرامی ، توانست برای « » ازقیر طبیعی «پنتااکسیدوانادیوم»استخراج کند و این یعنی گامی روبه جلوبرای ممنوع شدن خام فروشی قیر طبیعی 😁 💢لازم به ذکره که کانادا بعداز ۱۶ سال تحقیق هنوزنتوانسته به آن دست پیدا کند. 🌴 تمام قد _می_ایستم🇮🇷 🚺 🌈 💦 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
😂 🚌 🍉 صدا به صدا نمی‌رسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید. بچه‌ها پشت سر هم می‌فرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد 🌈 🎯 بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است .» سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی ! گیر نکردن ، کمتر شدن یک صلوات پسند! بفرستید.»🌷 🚺 🌈 😁 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
✾͜͡♥️• اعمال .لیله.الرغائب🌸 التماس دعا🤲🏻 💠@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_هفتاد 🌼رویای نیمه شب امینه به جوهر چاره کردن دخترا روی یکی از طاقچه ها بگذارد ب
🌹رویای نیمه شب🌹 دستش را از ترس جلوی صورت گرفت با بالا رفتن آستینش ساعد سفیدش پیدا شد جا داشت از حیرت شاهد در بیاورم عقب رفتم روی سکو نشستم و به او خیره شدم تو کی هستی متوجه آستین بالا رفته و سفیدی دست شد با افزود سر تکان داد مشت‌های گره کرده اش را روی پا کوبید با لحنی کرد و صدایش ۸۰ خیلی بی احتیاطی کردم دلم میخواست کمی تفریح کنم ولی این کار به قیمت جانم تموم شد داشتم می رفتم که دوباره سرگیجه بگیرم و حالم مثل روزهای قبل خراب شود اینجا چه خبر است تو کی هستی برخاستم و به طرف در رفتم تا امینه را خبر کنم جوهر روی زانو به طرفم آمده با ناله و رحم کنید امینه می گفت شما جوان مهربانی هستید پشت درم تو قفس شدم همچنان که روی زانوی ساده بود گفت نام من حلال است می بینید که کر و لال نیستم نامزد امینه حاکم می‌خواست امینه را به پسر وزیر بدهد من هم پسر وزیر و کشتن و خودم را به این شکل در آوردم امینه شایعه کرد که حلال شبانه از گذرگاه مخفی زیره دارالحکومه فرار کرده پرسیدم اگر پسر وزیر کشته شده چرا مردم حله خبر ندارند حاکم ترجیح داد که وزیر از کشته شدن پسرش با خبر نشود شبانه او را دفن کردن و سر زبان‌ها انداختن که پسر وزیر از ترس ازدواج با امینه به همراه من شبانه از راه نقب فرار کرده امینه که زیبا و مهربان است ترس از ازدواج با او یعنی چه به ظاهرش نگاه نکنید تا به حال دو تا از خواستگار هایش را با رها کردن افعی در خوابگاه شان کشته شاید سرنوشت من هم همین باشد امینی قسم می‌خورد که من با دیگران فرق دارم و دوستم دارد به حرف زنها نباید اطمینان کرد میدونید که زیبا نیستم آه اگر مثل شما زیبا بودم دیگر هیچ غمی نداشتم راست می‌گفت زیبا نبود ناگهان در اتاق باز شد گروهی از در آن هیاهو کنان به داخل هجوم آوردن نزدیک بود به او شوند چشمانم از بهشت دو دو زد مادر قنوا و خواهرانش میان آنها بودند پشت سرشان مرد چاق و خیلی وارد شد زنان خدمتکار تعظیم کردند او مرجان صغیر بود امینه با تشدید که آفتاب های نقره ای در آن بود گوشه‌ای ایستاد و با نگرانی به حلال خیره شد حاکم با پوزخند و جواهرات روی طاقچه نگاه کرد و به طرفم آمد سلام کردم جوابم را نداد نگاهش را به سمت حلال چرخاند... 🌹پایان قسمت هفتاد و یک🌹 📗@fotros_dokhtarane
🌹حضرت عجل‌الله تعالی‌فرجه خطاب به مرحوم علی فشندی تهرانی:🌹 شیعیان ما، به اندازه آب خوردنی مارا نمی‌خواهند، اگر بخواهند، دعا می‌کنند و فرج ما می‌رسد. ⚜دختران‌ فطرس ⚜ ✨|@fotros_dokhtarane |✨
ج۲.گفتگوی دینی_۱.m4a
30.42M
✏️📝 جلسه 🌸 🎤 با حضور 🍉 🔰 جلسه دوم 🌐 دخترانه فطرس🌈 🆔 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
ج۲.گفتگوی دینی_۲.m4a
27.88M
✏️📝 جلسه 🌷 🎤 با حضور 🍎 🔰 جلسه دوم 🌐 دخترانه فطرس🌈 🆔 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_هفتاد_یک 🌹رویای نیمه شب🌹 دستش را از ترس جلوی صورت گرفت با بالا رفتن آستینش ساعد
🌼رویای نیمه شب🌼 امینه بسیار وفادار است اما نسبت به ما به ما خبر داد که تو چگونه خود را به شکل برده های سیاه برآوردهای و نام جوهر را بر خود گذاشته اید الان با ناله امین گفت چطور توانستی این کار را با من بکنی امینه با بی تفاوتی شانه بالا انداخت با اشاره حاکم امینه دستش را جلوی حلال گذاشت دست و روی خود را بشویید تا همه با دیگر قیافه زشت و بد فرجام تو را ببینیم امینه با ابریق آب ریخته و حلال دست و روی خود را شست عجیب بود که امینه نمی‌توانست جلوی لبخندش را بگیرد حق را به حلال دادم و وفاداری در وجود امین نبود شاید داشت از آن صحنه لذت می برد زنها هم لبخند و خنده خود را پشت دستمال‌های ابریشمی پنهان می‌کردند حاکم فریاد زد ساکت همه ساکت شدند و مرتب ایستادند امینه ابریق را میان تشت که حالا آب تیره ای در آن بود گذاشت کنار هلال زانو زد و با دستمال مشغول خشک کردن دستها و صورت او شد هنوز بعضی از قسمت‌های دست و صورتش سیاه بود با چنان علاقه‌ای سرگرم خشک کردن صورت حلال بود که باورم نمیشد پس او را دوست داشت امینه رو به حاکم کرد و گفت من سال هاست که صادقانه به دخترتان قنوا خدمت کردم خواهش می‌کنم هلال را به پاس خدمت صادقانه من ببخشید حاکم غرید امکان ندارد امین هلال را در آغوش کشید و گفت من بدون او می میرم اگر قنوا این جا بود دل شما را برای بخشیدن هلال نرم می کرد حاکم باز غرید که همان بهتر که اینجا نیست همه این بازی ها زیر سر اوست به اطراف نگاه کرد راستی این دختر بازیگوش ما کجاست برای من هم جای سوال بود که قنوارا میان آنها نمی دیدم حاکم به طرف سکو رفت و در صندوقچه را باز کرد با دیدن میوه های توی آن فریاد کشید پایان قسمت هفتاد و یک اینجا چه خبر است این مسخره بازیها چیست چرا جواهرات روی طاقچه ریخته این میوه ها توی صندوقچه می‌کند این جوان کیست با حلال روی این اتاق چه کار دارد یکی توضیح بدهد داشت بهم نگاه میکرد نفسم به شماره افتاد امینه گفت راستش همه چیز زیر سر این غریبه است هیچکس نمیداند اینجا چه می کند 🌹پایان قسمت هفتاد و‌ دو🌹 📙@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه حوصله نداری ، با امام زمانت حرف بزن ...💔 •••🌨☃☃☃🌨••• ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ 🌤️@fotros_dokhtarane ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
😎« اسلام در خطر است » بچه‌های گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه می‌شد. مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم. دیدم رزمنده‌ای دارد می‌گوید: «اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز می‌روم.» پرسیدم :‌ «چی شده؟ قضیه چیه؟» همان رزمنده گفت: «به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطر است. آمدم اینجا می‌بینم جانم در خطر است!!.» 😂😂😂😂 💎 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌿🌺 جود و بخشش او زبانزد همه بود و امروزه نیز   (علیه السلام) را بدین صفت می‌شناسند و بدین روی از القاب مشهور ایشان « » است. هر کس نیازی بدو می‌آورد، حاجت روا بازمی‌گشت.  🌺🌿🌺 🌟🌟ولادت (علیه السلام) مبارک باد.🌟 ✨@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_هفتاد_دو 🌼رویای نیمه شب🌼 امینه بسیار وفادار است اما نسبت به ما به ما خبر داد ک
🌼رویای نیمه شب🌼 شاید دزد باشد شاید هم جاسوس تنم راست شد می‌خواستم خود را از پنجره پایین میندازم اگر زنده می ماندم پا به فرار بگذارم الان گفت اجازه بدهید زود قضاوت نکنید این جوان نامش هاشم است پسر وزیر را کشته و بعد قنوا را دزدیده و جایی که تنها خودش میداند قایم کرده امیر گفت حقیقت همین است حالا هم می‌خواست جواهرات و زینت آلات بانویم قنوا را بردارد و ببرد گیج شده بودم خواستم از آنها فاصله بگیرم که حاکم چشم های پف آلویش را از هم در آن و گفت تکان نخورد کنار حلال نشست و به او گفت می دانستم بی گناهی تو خیلی سختی کشیده ای برای جبران آن چه بر تو رفته حاضرم هر بلایی که بگویید سر این جوانک بگویی بیاورم زن ها و حلال نزدیک شدند اطراف ترس نشستند و به او چشم دوختند به پدر بزرگم فکر کردم که در آن احوال راحت توی مغازه نشسته بود و آنچه بر سر می‌نامد خبر نداشت حلال از روی خشم نگاهی به من انداخت و گفت بگذارید به عهده خودم می دانم با چه کار کنم صدای یک مرتبه نازک و زنانه شده بود با ناخن تیکه پارچه فتیله شده را از سوراخ های بینی اش بیرون کشید بینی از حالت موتورم درآمد و کوچک و متناسب شد از زیر لب ها چیزهایی را که شبیه تکه های چرم بود بیرون آورد و توی تشت انداخت باورش برایم سخت بود او قنوا بود دستار از از سر برداشت موهایش روی شانه ریخته نگاهم را پایین انداختم امینه پارچه روی سر او انداخت حاکم و زنها از خنده منفجر شده بودند قنوا نمیخندید صورتش را بالا گرفت تا امینه دوده های روی صورتش را پاک کند نتوانستم لبخند بزنم هنوز از وحشت زانوهایم میلرزید از آن همه هوش و شیطنتی که در قنوا بود مبهوت مانده بودم حاکم برخاست و به من نزدیک شد در اطرافم چرخی زد و خوب براندازم کرد. پایان قسمت هفتاد و سه 📙@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_هفتاد_سه 🌼رویای نیمه شب🌼 شاید دزد باشد شاید هم جاسوس تنم راست شد می‌خواستم خود
🌼رویای نیمه شب🌼 به نشانه رضایت سر تکان داد زنها ایستادند و دورم حلقه زدن حاکم حلقه زن ها را شکافت و به طرف در حرکت کرد حکومت کار سختی نیست احساسات خود در آن جایی ندارد این نمایش کوچک باعث تفریحم شد امیدوارم امروز چیزی خاطرم را مکدر نکند حاکم ایران رفت و در را پشت سرش بست زن ها پس از چند دقیقه به همراه همسر حاکم و خواهران قنوا که هنوز می‌خندیدند و ادای او را در می‌آوردند رفتند قنوا روی سکو نشست و دستهایش را به پشت تکیه داد خسته شده بود و امینه مشغول مرتب کردن اتاق شد بلاتکلیف ایستاده بودم بهتر است بروم به اندازه کافی باعث سرگرمی تان شدم از این نمایش خوشتان نیامد به اشاره قنوا امینه رفت جلوی در ایستاده و دست‌ها را در هم انداخت از پنجره بیرون را نگاه کردم همیشه دوست داشتم دارالحکومه را ببینم امروز به اندازه کافی دیدم برای حرف زدم بس است این جشن به افتخار تو بود وگرنه ما برای کسی اینقدر خود را به زحمت نمی اندازیم نمی خواهم با من بازی کنید خمیازه کشید و به خودش کش و قوس داد گاهی کمی تفریح لازم است تو با تفریح و سرگرمی مخالفی برآورده برای تفریح به خاطر تو امروز بعد از نماز خوابیدم و ترتیب این نمایش را دادم سعی قدردان باشی من یک زرگرم نه یک دلقک به هر حال حق الزحمته ات محفوظ است به چنین پولی نیاز ندارم ایستاد و به من نزدیک شد انگار هنوز بازی ادامه داشت بهای جواهراتی که از مغازه ابونعیم خریدیم چی متوجه نمی‌شوم فکر کردی برای چه به مغازه شما آمدیم و آنقدر خرید کردیم آمد کنارم ایستاد رو به دوردست چشم دوخت پایان قسمت هفتاد و چهار 📙@fotros_dokhtarane
کتابخونا 📚 باعث رشد جامعه‌شون میشن! 📺 تلویزیون با طعم کتاب 📗 بیست دقیقه طلایی فرصت مناسبیه برا چشیدن مزه کتاب 😋 یه راهکار خیلی قشنگ و کاربردی 😍 امتحانش کن 😉👆 •••🌨☃☃☃🌨••• 📚 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ 📙 @fotros_dokhtarane ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯
🌰 سلام سلام خوبین دوستان؟؟ دلم براتون تنگ شده بود💗 امروز یه آموزش خوشمزه آوردم یک شکلات صبحانه خوشمزه و مقوی☺️ با این شکلات دیگه نیازی به خرید نوتلا و شکلات های دیگه ندارین🙊 بریم برا شروع👈🏻