🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_هفتاد_یک 🌹رویای نیمه شب🌹 دستش را از ترس جلوی صورت گرفت با بالا رفتن آستینش ساعد
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_هفتاد_دو
🌼رویای نیمه شب🌼
امینه بسیار وفادار است اما نسبت به ما به ما خبر داد که تو چگونه خود را به شکل برده های سیاه برآوردهای و نام جوهر را بر خود گذاشته اید الان با ناله امین گفت چطور توانستی این کار را با من بکنی امینه با بی تفاوتی شانه بالا انداخت با اشاره حاکم امینه دستش را جلوی حلال گذاشت دست و روی خود را بشویید تا همه با دیگر قیافه زشت و بد فرجام تو را ببینیم امینه با ابریق آب ریخته و حلال دست و روی خود را شست عجیب بود که امینه نمیتوانست جلوی لبخندش را بگیرد حق را به حلال دادم و وفاداری در وجود امین نبود شاید داشت از آن صحنه لذت می برد زنها هم لبخند و خنده خود را پشت دستمالهای ابریشمی پنهان میکردند حاکم فریاد زد ساکت همه ساکت شدند و مرتب ایستادند امینه ابریق را میان تشت که حالا آب تیره ای در آن بود گذاشت کنار هلال زانو زد و با دستمال مشغول خشک کردن دستها و صورت او شد هنوز بعضی از قسمتهای دست و صورتش سیاه بود با چنان علاقهای سرگرم خشک کردن صورت حلال بود که باورم نمیشد پس او را دوست داشت امینه رو به حاکم کرد و گفت من سال هاست که صادقانه به دخترتان قنوا خدمت کردم خواهش میکنم هلال را به پاس خدمت صادقانه من ببخشید حاکم غرید امکان ندارد امین هلال را در آغوش کشید و گفت من بدون او می میرم اگر قنوا این جا بود دل شما را برای بخشیدن هلال نرم می کرد حاکم باز غرید که همان بهتر که اینجا نیست همه این بازی ها زیر سر اوست به اطراف نگاه کرد راستی این دختر بازیگوش ما کجاست برای من هم جای سوال بود که قنوارا میان آنها نمی دیدم حاکم به طرف سکو رفت و در صندوقچه را باز کرد با دیدن میوه های توی آن فریاد کشید
پایان قسمت هفتاد و یک اینجا چه خبر است این مسخره بازیها چیست چرا جواهرات روی طاقچه ریخته این میوه ها توی صندوقچه میکند این جوان کیست با حلال روی این اتاق چه کار دارد یکی توضیح بدهد داشت بهم نگاه میکرد نفسم به شماره افتاد امینه گفت راستش همه چیز زیر سر این غریبه است هیچکس نمیداند اینجا چه می کند
🌹پایان قسمت هفتاد و دو🌹
📙@fotros_dokhtarane