eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
489 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق به محرومین و کمک به بینوایان او را به دور افتاده ترین و محروم ترین محله های شهر می کشاند.🥀 بچه های بی کس و تنهایی پرورشگاه به مردم محروم جنوب شهر زاغه نشینان و چادر نشین های حلبی آباد و کارگران👨‍🔧 کوره پزخانه های جنوب شهر به خواهران و برادران فلج♿ و محروم در گوشه و کنار شهر همگی می دانستند که شهید کاووسی🌷 دمی از یاد و کارشان غافل نبود. برای شان کتاب می خواند📘 به آنها درس میداد🖼️ و معلولین را حمام می کرد و با هزینه دانشکده و پولی که💰 از خانواده می گرفت به آنها کمک می کرد و بیماران را به خرج خودش نزد پزشکان متخصص می آورد.😍 او بود که به دردشان می رسید، 🙂🥀 قطرات اشکش بادیدن محرومان سرازیر میشد. 🥺😔 آری اینها کار های یک دختر جوان است، دختری که نمونه تمام دختران سرزمین ماست.. 🙂❤️ 🌷@fotros_dokhtarane
به زبان انگلیسی و عربی مسلط بود😌😍 کتاب های📘 ابوعلی سینا را که به زبان عربی بود مطالعه می‌کرد. آن همه را تنها و تنها به عشق خدا❤️ و برای رضای او انجام می داد. برای او هدف خدا بود و بس😌🙂 به خوبی می دانست که وظیفه‌اش به عنوان یک خواهر، 🧕 یک انسان و از همه مهمتر به عنوان یک مسلمان چیست🙂. ارزش خویش را شناخته بود و دریافته بود که چگونه باید از این همه استعداد ها و نعمت هایی که خدا در وجودش نهاده است🌱 حداکثر استفاده را به نماید.. 🙂❤️ 🌷@fotros_dokhtarane
به راستی که چه زیباست😍 پرواز کبوتری🕊️ زندانی میله های قفس را در هم شکسته است و چه شکوهمند است اوج انسانی که در سیر به سوی خدا به آخرین منزل صعودی اش گام نهاده باشد😌🌷🙂 شهادت لیاقت میخواهد و توفیق شهید🌷 مجاهدی است که در بزرگترین و طاقت فرسا ترین امتحان الهی شرکت جسته و تا آخرین لحظات زندگی پیروز و سرفراز به در آمده است🙂❤️ شهید دلباخته ای ست که تمامی وجود و مایملک را تنها از معشوق می داند🙂😌❤️ از خدا و خود را در بازگشت به سوی او می بیند و خدا این معشوق تمامی عاشقان❤️ و این الهه تمامی سرگردانان و مالک تمامی ملوک های صلوات خویش را و رحمتش را براین شهید🌷، این پاکباخته معین عاشق❤️می فرستد.. 🌷@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
🦋هوالمومن🦋 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_پانزده ریحانه در آستانه در گفت: خدا کند تا ساعتی دیگر شما
💕هوالجاوید💕 🌠🌜 پرسیدم: پس مسرور چی؟🤥 گفتم :هرگز! او به ابوراجح خیانت کرد و باعث شد دست گیرش کنند. _ برای چه؟🤔 _ برای رسیدن به این حمام. پیرمرد کلید را روی رف،زیر بسته گذاشت و گفت :مطمئن باشد رنگش را هم نخواهد دید!😉 به راه افتادم. با هر دست، یکی از قوها را زیر بغل گرفته بودم. خوشحال بودم که ریحانه از ریحانه نپرسیده بودم چه کسی را در خواب دیده.اگر می‌گفت حماد، دیگر نمی توانستم آن طور با اطمینان به طرف دارالحکومه بروم از عشق ریحانه، سرمست و بی تاب بودم .دوست داشتم می‌توانست از فراز بام ها و نخل ها ببیندم که چطور قوها را زیر بغل زده بودم و به استقبال خطر بود و شاید به پیشواز مرگ می‌رفتم. 😢 🌱تازه دارالحکومه از میان چند نخل در تیررس نگاه قرار گرفته بود که با صحنه ای تکان دهنده روبرو شدم. چند مامور اسب سوار ،محکومی را با طناب به دنبال خود می کشیدند.چند مامور دیگر، از عقب، پیاده حرکت میکردند و با تازیانه و چماق، محکوم را میزدند.تعداد زیادی از مردم کوچه و بازار، دور محکوم را گرفته بودند.صد قدمی با انها فاصله داشتم.برای آن محکوم بیچاره افسوس خوردم.😔🌸 از یک نفر که از همان طرف پیش می آمد، پرسیدم: چه خبر است؟🤔 سری به تاسف تکان داد و گفت: ابوراجح حمامی است. این بار کلاغ مرگ بر سر او نشسته. برای چند لحظه نتوانستم حرکت کنم. به هر زحمتی که بود زبان را در دهان خشکیده ام حرکت دادم و پرسیدم :ابوراجح؟ می‌خواهند با او چه کنند؟😕 _او را می‌برند در شهر بچرخانند و در میدان، سر از تنش جدا کنند.😖 باورکردنی نبود! چه زود محاکمه اش کرده و دستور داده بودند که حکم اجرا شود! پرسیدم: گناهش چیست؟😟 گفت :می‌گویند صحابه پیامبر را دشنام داده و لعنت کرده. چیزهای دیگری هم مثل جاسوسی و توطئه برای کشتن حاکم به او نسبت داده اند.😯 به دایره جمعیت که رسیدم ،ایستادم. اسب سوار ها از کنارم گذشتند. یکی از آنها طنابی به برآمدگی زین اسبش بسته بود و به کمک دست، آن را می کشید .دنباله طناب به دور دست های لاغر ابوراجح بسته شده بود. چند جای سرش شکسته بود .لخته های خون، سر و صورتش را پوشانده بود. از دندانهای بلند ابوراجح خبری نبود😕. همه را با ضربات چماق شکسته بودند. خون از زبان و دهان و لب های ورم کرده اش جاری بود و از پایین زنجیر ،قطره قطره می چکید .زنجیری هم به دست ها و پاها و گردنش چفت شده بود.😵 مردم از آن همه خشونت و بی رحمی ،مات و مبهوت مانده بودند. دستار در مقابل ابوراجح از صورتم کنار زدم. وقتی نگاه خسته و دردمندش به من و قوها افتاد، ایستاد. ابوراجح که دیگر رمقی نداشت.چشم ها را روبه آسمان بست.تا اسب بایستد.ابوراجح چندقدمی با صورت روی زمین کشیده شد.قوها را به یکی دادم و با کمک چند نفر دیگر،او را بلند کردیم تا سرپا بایستد.از فرصت استفاده کردم و آهسته بیخ گوشش گفتم:( همسر و دخترت در امان هستند.)😄❤️ به زحمت چشم های خاک آلودش را گشود و به من نگاه کرد.یک دنیا محبت و دوستی در آن‌ها موج می‌زد.اسب به حرکت درآمد و ابوراجح را کشید و با خود برد.صورتم را پوشاندم.)☺️🌸 به یاد همسرش و ریحانه افتادم که در گوشه‌ای از شهر،در خانه‌ای پناه گرفته بودند و از آن‌چه بر سر مرد بی‌گناه و مظلوم می‌آمد،بی‌خبر بودند.جای شکرش باقی بود که آن‌جا نبودند و آن صحنهء وحشت‌انگیز را نمی‌دیدند!😱✨ نمی‌دانستم ابوراجح با دیدن من و قوها چه فکری کرده بود.آیا در دارالحکومه،به خیانت مسرور پی برده بود؟آیا با نگاهش می‌خواست به من بگوید که فرار کنم و از آن‌جا دور شوم؟ دیگر از آن اراده و اطمینان در من خبری نبود.قصد کرده بودم نزد حاکم بروم و تا جان ابوراجح را نجات دهم،امت دیگر کار از کار گذشته بود.ابوراجح اگر اعدام هم نمی‌شد،با مرگ فاصله‌ای نداشت.بهترین کار آن بود که با ریحانه و مادرش به کوفه فرار می‌کردیم.حداقل ما می‌توانستیم نجات پیدا کنیم و خیال پدربزرگ از جانب من راحت می‌شد.از دیدن ابوراجح در آن حالت رقّت‌بار،متزلزل شده بودم.کسی در درونم فریاد می‌کشید😵:( نه،تو هرگز نمی‌توانی ابوراجح را در این حالت رها کنی و به فکر فرار و نجات جان خودت باشی!) ریحانه گفته بود بهتر است به خدا توکل کنیم و به او امیدوار باشیم.گفته بود مرا دعا می‌کنید.باید به خاطر او و پدرش تلاش خودم را می‌کردم.در آن شرایط،برگشتن به طرف ریحانه،جز اندوه و خجالت،چیزی عایدم نمی‌کرد.نمی‌دانم چه شد که به یاد (او) افتادم🤒❣.همان که اسماعیل هرقلی را شفا داده بود و ابوراجح و شیعیان به او عشق می‌ورزیدند.خطاب به او گفتم:( اگر آن‌طور که شیعیان اعتقاد دارند،تو زنده‌ای و صدایم را می‌شنوی،از خدا بخواه کمکم کند!)🙂🔥 دوباره گرمی عزم و اراده،در رگ‌هایم بهع حرکت درآمد.آخرین نگاه را به جمعیتی که هم‌چنان در لابه‌لای نخل ها دور می‌شدند،انداختم و به سوی دارالحکومه به راه افتادم.🚶🏿‍♀ 💎@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
🔰#سوالات #مسابقه 🔺جلسه پانزدهم 1️⃣ برای اینکه زنگار و گرفتگی دلمان بر طرف بشه چه کاری باید انجام بد
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 سلاام به دخترای گل فطرس رسیدن به قسمت جذاب مسابقه🦋 اعلام جواب⁦☝️⁩ و اعلام برنده ها😍🤩 ✨پاسخ سوال اول: جواب 1️⃣ باید سراغ روایت های اهل بیت بریم و از حکمتهای آنها استفاده کنیم 2️⃣ هدایت به محکم ترین چیزها درمان تمام دردها 🦋 اعلام برندگان پاسخ سوال جلسه پانزدهم: 💌اسامی: مریم ابراهیمی🎗و معصومه قاسمی✨ @fotros_dokhtarane 🌹🌸🌹🌸🌹🌸
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
🔥دشمنی از جنس آتش🔥 #شیطان #دشمن_شناسی ⬅️جلسه شانزدهم @fotros_dokhtarane
🔰 🔺جلسه شانزدهم 1️⃣ بهترین استفاده از تنهایی در دوره نوجوانی چی میتونه باشه؟ 2️⃣ یکی از راه های مبارزه با شیطان و نخوردن فریب شیطان از زبان پیغمبر چیست؟ 🌹🌹🌹🌹 برای پاسخگویی و شرکت در قرعه کشی مسابقه تا 24 ساعت از زمان بارگزاری سوالات فرصت دارید. جواب سوالها را به آیدی زیر ارسال کنید @mari313 🔴 جوابها را بر اساس صوت های بارگزاری شده در کانال باید بدهید جوابهایی که از اینترنت باشه قابل قبول نیست. ☺️ 🌺 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی واقعا این بزرگوار تاحالا داشته ما رو گول میزده🤔😂 😂 🎀 ♡   (\(\     („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛