🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب😍 #قسمت_بیست_شش مسرور با دیدن آن گوشواره، خوشحال میشد و ریحانه برایش
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب 😍
#قسمت_بیست_هفت
وزیر، مردی لاغراندام با ریشی دراز بود .عبایی نازک با حاشیه ای طلادوزی شده بر دوش داشت . روی یکی از پله های سکو نشست .پس از نگاهی به اطراف،به قوها خیره شد.مسرور ظرف انگور را تعارف کرد.وزیر با پشت دست اشاره کرد که دور شود.سعی میکرد کمتر به ابوراجح نگاه کند.
_حمام قشنگی داری،ابوراجح!
ابوراجح به علامت احترام،سرش را پایین آورد و گفت :((لباستان را بکنید . برای استحمام وارد صحن حمام شوید تا سقف زیبای آن جا را هم ببینید.هم فال است و هم تماشا.))
وزیر از ابوراجح رو برگرداند.
_فرصت نیست .از این جا می گذشتم.گفتم بیایم و این دو پرنده زیبا را ببینم.
باز به قوها نگاه کرد.چشم های کوچک و تندی داشت.
همان گونه اند که تعریفشان را شنیده ام .
انگار پرده هایی بهشتی اند که از بد حادثه،از حمام تو سر درآورده اند . بیچاره ها!
😍پایان قسمت بیست و هفت
@fotros_dokhtarane