🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_سی 😍 رویای نیمه شب😍 _چه سخن نغزی!(( به حوض یشم کوچ کنند.)) حال بر تو منت نهاد
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب😍
#قسمت_سی_یک
سربازی که در مدخل صحن حمام ایستاده بود ، مردی را که میخاست وارد رخت کن شود به صحن برگرداند.
ابوراجح قوها را به میان حوض راند و ایستاد.
اگر گناهی کرده ام از خدای مهربان میخواهم مرا ببخشد!
رو کرد به وزیر.بسیار خوب . قبول کردم.نه میخاهم حاکم از تو دلگیر شود و نه اینکه بر من سخت بگیرد . قوهاین را به مرجان صغیر هدیه میدم .وزیر با خرسندی سری تکان داد:((مرد زیرکی هستی!))
وقتی من از قوهایم میگذرم ، جا دارد حاکم هم هدیه ایی در خور مقام و بخشندگی اش به من بدهد .
وزیر انگشتش را به طرف ابوراجح گرفت. اینکه میشود معامله، حاکم خوشش نمیاید . مطمئنم تو با زبان چرب و نرمی که داری میتوانی راضی اش کنی !
مواظب حرف زندت باش! بگو چه میخاهی؟ دو تن از دوستانم ، بی گناه به سیاه چال افتاده اند .
آزادشان کنید .
وزیر چشمان ریزش را هم دراند . تلاش کرد خشم خود را بروز ندهد . برخاست. بهتر بود خودم نمی آمدم و سرباز خشنی میفرستادم تا قوها را مصادره کند و آنها را در دارالحکومه به من تحویل بدهد . جان و مال شما هیچ ارزشی ندار!
من که حرف بدی نزدم .سعی کنید آرام باشید . این فقط یک پیشنهاد بود .
😍پایان قسمت سی و یک
@fotros_dokhtarane