eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
557 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
42 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_شصت_دو 🌷رویای نیمه شب🌹 زنبیل را که در آن گوشت و سبزیجات هم بود ، کنار زدم. _تو
🍁رویای نیمه شب🍁 _گفتم :« خبر دارید دختر حاکم ، اورا پسندیده و به مغازه شان رفت و آمد میکند ؟ همسر حاکم از هاشم دعوت کرده به دارالحکومه برود و طلا و جواهراتی را که آنجاست ، صیقل بدهد .»کاش این حرف را نمی زدم ! یک دفعه دیدم چیزی توی صورت به آن قشنگی ، خاموش شد . با صدایی لرزان گفت :«برایش آرزوی خوش بختی می کنیم! من و او در کودکی ، هم بازی بودیم . حالا او جوان ثروت مند و متشخصی است . قنوا شوهری بهتر از او گیرش نمی آید .» فریاد زدم :«از این حرفش معلوم است ذره ای هم به من فکر نمی کند .» _اشتباه میکنی هاشم . باید بودی و موقعی که خداحافظی می کردم ، می دیدی اش . نمی توانست درست راه برود . حال و روز تورا پیدا کرده بود . چند قدم بدرقه ام کرد . شاید می خواست چیزی دربارهٔ تو بپرسد که رویش نشد . خیلی باحیاست ! _بس است امّ حباب ! از زحمتی که کشیدی ممنونم . صحبت معمولی و ساده ای باهم داشته اید . برداشت تو از ابن حرف ها ، ساخته و فکر و خیال خودت است . نمی توانم باور کنم . انتظار نداشته باش عقلم را دست تو بدهم . کاشکی خودم آنجا بودم و از نزدیک میدیدم ! _تو یکی صحبت از عقل نکن که خنده ام میگیرد . فعلا که عقل نداشته ات را داده ای دست دلت ! _کاش درباره قنوا چیزی نمیگفتی ! ام حباب برخاست . با زنبیل طرف آشپزخانه راه افتاد . _خوب کردم که گفتم . او هم باید زجری را که تو می کشی بکشد . می روم برایت غذا و شربت درست کنم . باید برای فردا آماده شوی . با بدجنسی خندید . _قنوا منتظر است . از همان موقع می دانستم چه شب وحشتناکی را پیش رو دارم . باز در بستر دراز می کشیدم و حرف های ام حباب و ریحانه را هزار معنا می کردم و تا سحر ، در بیم و امید ، دست و پا میزدم . 🍂پایان قسمت شصت و سه 🍂 📗@fotros_dokhtarane